bend

/ˈbend//bend/

معنی: گیره، زانویی، زانو، چنبره، خمیدگی پیداکردن، زانویه، شرایط خمیدگی، خم، خمیدگی، خم شدن، تعظیم کردن، کوشش کردن، برگشتن، منحرف کردن، خم کردن، خمیدن، کج کردن، دولا کردن، بذل مساعی کردن
معانی دیگر: خمش، خمکاری، پیچ، انحنا، خم کردن یا شدن، کج کردن یا شدن، پیچ خوردن، (با down یا over) بدن خود را خم کردن، دولا شدن، منکسر شدن، شکستن، تسلیم خود کردن، مطیع کردن، عزم خود را جزم کردن، (توجه یا انرژی و غیره را) متوجه کردن، هم خود را وقف چیزی کردن، مصمم بودن، (کشتیرانی) بستن، گره زدن، وصل کردن، تسلیم شدن، متمایل بودن یا کردن (با to یا toward)، (جمع) رجوع شود به: wale، انواع روش های گره زدن طناب، (نشان های اشرافی) خط مورب از بالای سمت چپ سپر تا پایین سمت راست (از دیدگاه بیننده)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bends, bending, bent
(1) تعریف: to make (something) take on a curved or angular form, or a different form.
مترادف: angle, buckle, crook, curve, inflect, turn, warp
متضاد: straighten
مشابه: arch, bow, bow, double, flex, fold, hook, lean, sag, stoop, twist

- He accidentally bent the nail.
[ترجمه M. Kh] ناخن او بطور تصادفی قطع شد
|
[ترجمه مرضیه] به صورت تصادفی ناخن او خم شد
|
[ترجمه Farib] تصادفا میخ را خم کرد📍
|
[ترجمه گوگل] او به طور تصادفی ناخن را خم کرد
[ترجمه ترگمان] به طور تصادفی اون میخ رو خم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to force (someone) to change inclination or direction.
مترادف: affect, compel, induce, influence, sway
مشابه: bias, bow, direct, dispose, double, impel, incline, move, subdue

- I bent him to my purposes.
[ترجمه Sara.o] من اونو به سمت اهدافم منحرف کردم
|
[ترجمه گوگل] من او را به اهدافم خم کردم
[ترجمه ترگمان] من اونو به هدفم رسوندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to impose a strain on; distort.
مترادف: distort, strain, stretch
مشابه: contort, twist, warp

- They are bending the rules, but not breaking them.
[ترجمه الهام طاهری] آنها دربرابر قوانین تسلیم شدند اما آنها راشکست نمی دهند
|
[ترجمه سبحان مرادی] انها قوانین را دور میزنن ولی انهارو نمیشکنن
|
[ترجمه گوگل] آنها قوانین را خم می کنند، اما آنها را زیر پا نمی گذارند
[ترجمه ترگمان] آن ها قوانین را خم می کنند، اما آن ها را نمی شکنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: bend over backwards, bend over backward
(1) تعریف: to take on a curved or angled form.
مترادف: buckle, crook, curve, double, warp, wind
متضاد: straighten
مشابه: angle, arc, arch, bow, crouch, flex, hook, jog, lean, sag, twist

- The fishing rod bent under the strain of the fish.
[ترجمه گوگل] چوب ماهیگیری زیر فشار ماهی خم شد
[ترجمه ترگمان] قلاب ماهیگیری زیر فشار ماهی خم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- One's arm bends at the elbow.
[ترجمه گوگل] بازوی یکی از آرنج خم می شود
[ترجمه ترگمان] یک بازو روی آرنج خم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to lean one's upper body, esp. from the waist (often fol. by over, forward, or back).
مترادف: bow, lean
مشابه: bob, crouch, double, hunch, stoop

(3) تعریف: to yield one's position or opinion.
مترادف: bow, buckle under, yield
مشابه: acquiesce, assent, capitulate, come around, come round, defer, fold, knuckle under, submit, succumb, surrender

- Will you bend a little on this issue?
[ترجمه امیر] میشه رو این مسئله یکم کوتاه بیای ؟
|
[ترجمه گوگل] آیا در این موضوع کمی خم خواهید شد؟
[ترجمه ترگمان] میشه یه کمی روی این موضوع خم بشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to change direction in a curving way, as a road.
مترادف: curve, swerve, turn, veer
مشابه: deflect, loop, sinuate, twist, zigzag
اسم ( noun )
مشتقات: bendable (adj.)
عبارات: the bends, around the bend
(1) تعریف: the act or process of bending.
مترادف: flection, flexure, turn
مشابه: bow, curvature, twist

(2) تعریف: the condition of being bent.
مترادف: curvature, flection, flexure
مشابه: lean

(3) تعریف: a curved thing, section, or area; curve.
مترادف: arc, bow, crook, curve, flexure, turn
مشابه: arch, deflection, flection, hook, jog

- a bend in the road
[ترجمه رضوانه] پیچ در جاده
|
[ترجمه گوگل] یک پیچی در جاده
[ترجمه ترگمان] یک پیچ در جاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a bend in the river
[ترجمه گوگل] یک پیچ در رودخانه
[ترجمه ترگمان] خم شدن در رودخانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bend your knees
زانوی خود را خم کن.

2. bend double
خمیده شدن،(پشت انسان) خم شدن،دولا شدن

3. bend over backward
سعی بسیار کردن،از هر اقدامی فرو گذار نکردن،به عقب خم شدن

4. bend over backward(s)
1- سخت تلاش کردن (برای جلب رضایت و غیره)

5. bend someone's ear
با توجه یا اشتیاق گوش کردن

6. bend the knees to (someone)
تسلیم شدن به کسی،سر تعظیم فرود آوردن،زانو خم کردن

7. bend the rules
قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن

8. a bend in the road
خم جاده

9. the bend of the river
پیچ (خم) رودخانه

10. to bend a flag on to a pole
پرچم را از دیرک آویختن

11. to bend and unbend the knee
زانو را خم و راست کردن

12. to bend another's will to one's wishes
اراده ی کسی را طبق میل خود تغییر دادن

13. to bend the arm at the elbow
دست را از آرنج خم کردن

14. around the bend of the river, the water swirled and frothed
در اطراف خم رودخانه آب می چرخید و کف می کرد.

15. round the bend
(انگلیس - عامیانه) خل،دیوانه،مجنون

16. bear right at the bend
سر پیچ به طرف راست بروید.

17. Ease down; there's a sharp bend ahead.
[ترجمه گوگل]آسان کردن؛ یک پیچ شدید در پیش است
[ترجمه ترگمان]آرام بگیر؛ یک پیچ تند جلو هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Our arms and legs can bend at the joints.
[ترجمه Mahsa] بازوها و پاهای ما می توانند در مفاصل خم شوند
|
[ترجمه گوگل]بازوها و پاهای ما می توانند در مفاصل خم شوند
[ترجمه ترگمان]بازوها و پاهای ما می توانند در مفاصل خم شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Slowly bend from the waist and bring your head down to your knees.
[ترجمه گوگل]به آرامی از کمر خم شوید و سر خود را تا زانو پایین بیاورید
[ترجمه ترگمان]آهسته از کمر خم شو و سرتو پایین بیار پایین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The archer can bend a strong bow.
[ترجمه گوگل]کماندار می تواند کمان قوی را خم کند
[ترجمه ترگمان]کماندار میتونه یه کمان قوی رو خم کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The car disappeared round the bend in the road.
[ترجمه گوگل]ماشین در پیچ جاده ناپدید شد
[ترجمه ترگمان]اتومبیل دور پیچ جاده ناپدید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. It's dangerous to overtake on a bend.
[ترجمه گوگل]سبقت گرفتن در پیچ خطرناک است
[ترجمه ترگمان]از پیچ خوردن خیلی خطرناکه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. You'll snap that ruler if you bend it too far.
[ترجمه گوگل]اگر آن خط کش را بیش از حد خم کنید، آن را می کوبید
[ترجمه ترگمان]اگر خیلی دور آن را خم کنی آن خط کش را پاره می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. My mother's been driving me round the bend.
[ترجمه نگار احمدی] مادرم دارد مرا دیوانه میکند
|
[ترجمه گوگل]مادرم مرا دور پیچ می راند
[ترجمه ترگمان]مادرم مرا در پیچ جاده همراهی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She used to bend the corners of the pages down.
[ترجمه گوگل]گوشه صفحات را به سمت پایین خم می کرد
[ترجمه ترگمان]گوشه صفحات را خم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیره (اسم)
pin, bend, retainer, nip, becket, clamp, pincer, cleat, pawl, tach, tache, jaw, detent, dog, trigger, holdfast

زانویی (اسم)
joint, bend, knee, gooseneck, siphon

زانو (اسم)
bend, knee, gooseneck, elbow

چنبره (اسم)
circle, bend, torque, hoop, core, cushion, coil, tassel, pad

خمیدگی پیداکردن (اسم)
bend

زانویه (اسم)
bend

شرایط خمیدگی (اسم)
bend

خم (اسم)
bend, arc, bent, curve, crank, flexure, knee, jar, wimple, meander

خمیدگی (اسم)
incline, bend, slouch, bent, curve, flexure, batter, curvature, hogging, flexion, stoop, crankle, tortuosity, droop, circumflexion, inflection, crookedness, inflexion, flection, nutation

خم شدن (فعل)
decline, bow, lean, bend, be inclined, stoop, sag, recline, leant, buckle, wilt

تعظیم کردن (فعل)
bow, bend, beck

کوشش کردن (فعل)
labor, struggle, bend, assay, attempt, try, peg, strive

برگشتن (فعل)
sheer, hark back, change, bend, regurgitate, return, reverse, backslide, rebound, come back, remount, blench, put about, revert, resile, topple, recrudesce

منحرف کردن (فعل)
shunt, alienate, avert, divert, deflect, swerve, bend, call off, warp, wring, pervert

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

خمیدن (فعل)
decline, halt, cripple, bow, lean, hop, bend, limp, hobble, stoop

کج کردن (فعل)
top, tip, incline, deflect, bend, strain, slant, list, crook, tilt, contort, inflect, recurve, distort, hook, incurve

دولا کردن (فعل)
bend, double, double up, ply

بذل مساعی کردن (فعل)
bend

تخصصی

[عمران و معماری] خم - زانویی - زانو خم
[برق و الکترونیک] خمش تغییر ملایم در جهت محور طولی موجبر. - زانویی
[مهندسی گاز] خم، پیچش، خم کردن
[ریاضیات] خم کردن، خمش، خم، خمیدگی، گره، زانویی
[] خم شدن
[آب و خاک] پیچ، خم

انگلیسی به انگلیسی

• curve, kink; knot, mat
make curved; lean down; tilt; surrender; invert, turn over
when someone bends or bends down, they move the top part of their body towards the ground.
when you bend a part of your body such as your arm or leg or when it bends, you change its position so that it is no longer straight.
when something that is flat or straight bends or when you bend it, it becomes curved or angular because force is used on it.
a bend in a road, river, or pipe is a curved part of it.
see also bent.
if you say that someone or something is driving you round the bend, you mean that they are annoying you or upsetting you very much; an informal expression.
if you bend the rules, you interpret them in a way that allows you to do something that they really forbid.

پیشنهاد کاربران

خم شدن، خم کردن
مثال: She had to bend down to pick up the keys.
او باید برای برداشتن کلیدها خم شود.
قوس ( در جاده ) معادل CURVE - خم یا انحنا ( در لوله )
( از درد ) به خود پیچیدن. بنگرید به bends
به نفع خود تغییر دادن
( فوتبال ) ارسال کات دار کردن
شوت کات دار زدن
syn: banan kick
اهنگ Beauty and the beast
Then somebody bends
Unexpectedly
Just a little change
. . .
به معنای پیچ خیابان هم میشه
Walk along the side path and the caf�’s on the first bend you come to
منبع آیلتس کمبریج 11
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : bend ✅ تلفظ واژه: bend ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: خم کردن، کج کردن ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : flex/o
متمایل ساختن
در فوتبال ��شوت بیرون پا��
دور زدن
مثلاً
Bend the rules
قانونو دور بزن😉
: bend/stretch the rules
to allow someone to do something that is not usually allowed
توجه کردن
از مسیر خارج کردن
bend ( جوشکاری و آزمایش های غیرمخرب )
واژه مصوب: خَم کردن
تعریف: خماندن یا زاویه‏دار کردن ازطریق اِعمال نیروی مکانیکی

A decompression sickness
( especially in divers )
بیماری کاهش فشار

یکی از معانی bend, خم کردن هست.
کژ شدن
پیچ ( پیچ جاده )
منحرف کردن

در حالت اسم به معنی" پیچ" جاده یا رودخانه هم میشود . مثال:
. A sharp bend in the road
شکستن، شکستن مسیر نور
خم کردن
خم کردن. خم شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس