bemuse

/bəˈmjuːz//bɪˈmjuːz/

معنی: گیج کردن، غرق افکار شاعرانه کردن، بفکر انداختن، ژولیده کردن
معانی دیگر: سردرگم کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bemuses, bemusing, bemused
مشتقات: bemusedly (adv.)
(1) تعریف: to confuse or bewilder (someone).

- As she seemed to have an opinion on everything, her silence on this particular subject bemused him.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که به نظر می رسید او در مورد همه چیز نظر دارد، سکوت او در مورد این موضوع خاص او را متحیر کرد
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که در مورد هر چیزی عقیده دارد، سکوت او درباره این موضوع خاص او را گیج کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to be preoccupied or lost in thought.

- The news of his ex-wife getting married again bemused him momentarily.
[ترجمه گوگل] خبر ازدواج مجدد همسر سابقش لحظه ای او را متحیر کرد
[ترجمه ترگمان] خبر همسر سابقش دوباره او را متعجب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He was rather bemused by children.
[ترجمه گوگل]او نسبتاً توسط بچه ها گیج شده بود
[ترجمه ترگمان]از نظر بچه ها گیج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She was bemused by all the questions.
[ترجمه گوگل]او از تمام سوالات متحیر شده بود
[ترجمه ترگمان]او از این همه سوال گیج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She looked somewhat shaken and bemused by what had happened.
[ترجمه گوگل]او کمی متزلزل و مبهوت از آنچه اتفاق افتاده بود به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]از اتفاقی که افتاده بود کمی گیج و مبهوت به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The old man sat bemused in the winter sun.
[ترجمه گوگل]پیرمرد مات و مبهوت زیر آفتاب زمستان نشسته بود
[ترجمه ترگمان]پیرمرد در آفتاب زمستانی ساکت نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He was totally bemused by the traffic system in the city.
[ترجمه گوگل]او کاملاً از سیستم ترافیک در شهر گیج شده بود
[ترجمه ترگمان]او کاملا از سیستم ترافیک در شهر گیج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I must admit that I was rather bemused by his sudden anger.
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که از عصبانیت ناگهانی او بیشتر متحیر شدم
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که از خشم ناگهانی او اندکی گیج شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Sarah looked totally bemused.
[ترجمه گوگل]سارا کاملا متحیر به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]سارا کاملا گیج به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Connie was rather bemused by all the attention she was getting.
[ترجمه گوگل]کانی از این همه توجهی که به او می شد مبهوت بود
[ترجمه ترگمان]کنی هم از توجه همه جلب توجه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The sheer quantity of detail would bemuse even the most clear-headed author.
[ترجمه گوگل]جزئیات زیاد حتی روشن‌ترین نویسنده را هم متحیر می‌کند
[ترجمه ترگمان]مقدار زیادی از جزئیات حتی the نویسنده را به خود اختصاص می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He looked slightly bemused by all the questions.
[ترجمه گوگل]از همه سوال ها کمی مبهوت به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]او از تمام سوال ها مات و مبهوت به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I was beginning to feel slightly bemused.
[ترجمه گوگل]کم کم داشتم گیج می کردم
[ترجمه ترگمان]کم کم داشتم گیج می شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was still bemused about the money.
[ترجمه گوگل]او هنوز در مورد پول حیران بود
[ترجمه ترگمان]هنوز در مورد پول گیج بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Edberg looked bemused by the questions.
[ترجمه گوگل]ادبرگ از این سؤالات متحیر به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]Edberg از این سوال ها مات و مبهوت به نظر می رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Diana's gesture did not surprise her, merely bemused her.
[ترجمه گوگل]ژست دایانا او را غافلگیر نکرد، بلکه او را متحیر کرد
[ترجمه ترگمان]ژست دیانا او را غافلگیر نکرد، فقط از او حیرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

غرق افکار شاعرانه کردن (فعل)
bemuse

به فکر انداختن (فعل)
bemuse

ژولیده کردن (فعل)
confuse, embarrass, dishevel, daze, ruffle, bemuse, tangle

انگلیسی به انگلیسی

• confuse, bewilder, baffle; occupy one's attention

پیشنهاد کاربران

گیج کردن؛ مات و مبهوت کردن؛ سرگردان کردن؛ سردرگم کردن؛ سرگشته کردن
گیج کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : bemuse
✅️ اسم ( noun ) : bemusement
✅️ صفت ( adjective ) : bemused
✅️ قید ( adverb ) : bemusedly

بپرس