فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bemoans, bemoaning, bemoaned
حالات: bemoans, bemoaning, bemoaned
• (1) تعریف: to grieve over; lament.
• مترادف: bewail, grieve over, lament, mourn, regret
• مشابه: deplore, moan, suffer, wail
• مترادف: bewail, grieve over, lament, mourn, regret
• مشابه: deplore, moan, suffer, wail
- He bemoaned the loss of his comfortable life.
[ترجمه گوگل] او از از دست دادن زندگی راحت خود ابراز تاسف کرد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر از دست دادن زندگی راحت خود می نالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به خاطر از دست دادن زندگی راحت خود می نالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She bemoaned the fact that she had not studied at all for the exam.
[ترجمه گوگل] او از این واقعیت که اصلاً برای امتحان درس نخوانده است ناراحت بود
[ترجمه ترگمان] او به این حقیقت که در تمام مدت آزمون تحصیل نکرده بود، می نالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به این حقیقت که در تمام مدت آزمون تحصیل نکرده بود، می نالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He bemoaned his decision to stay with the ailing company.
[ترجمه گوگل] او از تصمیم خود برای ماندن در شرکت بیمار ابراز تاسف کرد
[ترجمه ترگمان] وی نسبت به تصمیم خود مبنی بر اقامت با این شرکت بیمار اظهار تاسف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وی نسبت به تصمیم خود مبنی بر اقامت با این شرکت بیمار اظهار تاسف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to express pity or sorrow for.
• مترادف: bewail, deplore, regret
• متضاد: applaud
• مشابه: commiserate, pity, rue
• مترادف: bewail, deplore, regret
• متضاد: applaud
• مشابه: commiserate, pity, rue
- She bemoaned her friend's misfortune.
[ترجمه گوگل] او از بدبختی دوستش ناله می کرد
[ترجمه ترگمان] به بدبختی دوستش می نالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به بدبختی دوستش می نالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to express grief; lament; mourn.
• مترادف: bewail, complain, grieve, lament, moan, mourn, sorrow, wail
• متضاد: exult, rejoice
• مشابه: groan, howl, rue, sigh, weep
• مترادف: bewail, complain, grieve, lament, moan, mourn, sorrow, wail
• متضاد: exult, rejoice
• مشابه: groan, howl, rue, sigh, weep