belonging

/bɪˈlɔːŋɪŋ//bɪˈlɒŋɪŋ/

معنی: متعلقات، دارایی، متعلقات واموال، متعلق، وابسته ها
معانی دیگر: (بیشتر به صورت جمع) متعلقات، چیزها، اموال، هست، هست و نیست، تعلق، وابستگی، همبستگی، وابسته ها بصورت جمع

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: closeness and mutual acceptance in a relationship.
مترادف: intimacy
متضاد: alienation, disaffection
مشابه: acceptance, affection, association, closeness, community, mutuality, warmth

- Being part of the team gave him a feeling of belonging that he'd never had before.
[ترجمه ف. گ.] عضوی از تیم بودن، به او احساس تعلقی می داد که پیشتر هرگز تجربه نکرده بود.
|
[ترجمه گوگل] عضوی از تیم به او احساس تعلق می‌داد که قبلاً هرگز نداشته است
[ترجمه ترگمان] عضوی از تیم او را احساس کرد که قبلا هرگز ندیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (pl.) possessions.
مترادف: chattel, dunnage, goods, possessions, property, things, trappings
مشابه: baggage, luggage, paraphernalia, stuff

- Someone stole all his belongings as he slept at the bus station.
[ترجمه گوگل] زمانی که در ایستگاه اتوبوس خواب بود، شخصی تمام وسایل او را دزدید
[ترجمه ترگمان] یه نفر تمام وسایلش رو وقتی تو ایستگاه اتوبوس خوابیده بود دزدیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. belonging to upper social classes
متعلق به طبقات اجتماعی بالاتر

2. behavior belonging to hoodlums
رفتار در خور لات ها

3. human habitations belonging to thousands of years ago
زیستگاه های انسان متعلق به هزاران سال پیش

4. the keys belonging to this door
کلیدهایی که به این در می خورند.

5. a sense of belonging to this land
احساس وابستگی به این آب و خاک

6. a schedule of household items belonging to the deceased
فهرست اثاث منزل متعلق به متوفی

7. one of the privileges of belonging to this club
یکی از مزایای عضویت در این باشگاه

8. The police impounded cars and other personal property belonging to the drug dealers.
[ترجمه گوگل]پلیس خودروها و سایر اموال شخصی متعلق به فروشندگان مواد مخدر را توقیف کرد
[ترجمه ترگمان]پلیس اتومبیل و سایر اموال شخصی متعلق به فروشندگان مواد مخدر را توقیف کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They feel deeply the honour of belonging to the Senate.
[ترجمه گوگل]آنها عمیقاً احساس افتخار می کنند که به سنا تعلق دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها عمیقا مفتخر هستند که به مجلس سنا تعلق دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We look upon you as belonging to the family.
[ترجمه گوگل]ما به شما به عنوان متعلق به خانواده نگاه می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما به شما تعلق داریم که متعلق به خانواده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The boat belonging to Arnold Spence, the fisherman for whom he worked, had developed engine trouble.
[ترجمه گوگل]قایق متعلق به آرنولد اسپنس، ماهیگیری که او برای او کار می کرد، دچار مشکل موتور شده بود
[ترجمه ترگمان]قایق متعلق به آرنولد اسپنس، ماهیگیر که او کار می کرد، دچار مشکل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Murder; and Theft: dishonestly appropriating property belonging to another with the intention of permanently depriving the owner of it.
[ترجمه گوگل]قتل؛ و دزدی: تصاحب غیر صادقانه اموال متعلق به دیگری به قصد سلب دائم مالک
[ترجمه ترگمان]دزدی، و دزدی: مصادره اموال متعلق به دیگری با قصد محروم کردن صاحب آن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A sense of identity and belonging is created albeit with the aid of alcohol or drugs that lowers our inhibitions.
[ترجمه گوگل]حس هویت و تعلق ایجاد می شود، البته با کمک الکل یا مواد مخدر که مهارهای ما را کاهش می دهد
[ترجمه ترگمان]حس هویت و تعلق با کمک الکل یا مواد مخدر ایجاد می شود که inhibitions ما را کاهش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They had hardly ever been in this house belonging to Nicholas, and never since it received its new mistress.
[ترجمه گوگل]آنها به سختی در این خانه متعلق به نیکلاس بوده اند و از زمانی که معشوقه جدید خود را دریافت نکرده است
[ترجمه ترگمان]هرگز در این خانه به سر برده بودند که به نیکلای تعلق داشتند و از آن پس معشوقه جدید خود را نیز دریافت نکرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متعلقات (اسم)
apanage, appanage, belonging, paraphernalia, appurtenance, purtenance, appurtenant

دارایی (اسم)
wealth, thing, possession, belonging, asset, property, finance, estate, weal, holding, fortune, purse

متعلقات و اموال (اسم)
belonging

متعلق (صفت)
dependent, attached, belonging, depending

وابسته ها (صفت)
belonging

تخصصی

[ریاضیات] متعلق بودن، تعلق داشتن، تعلق

انگلیسی به انگلیسی

• membership, quality of being a part of, association

پیشنهاد کاربران

احساس آرامش و خوشحالی داشتن به خاطر بودن در محلی خاص یا بودن باگروه خاصی از افراد.
این واژه در صورتی معنای دارایی می دهد که جمع باشد. یعنی به صورت belongings
۱. چیز ِ ( متعلق به ) ۲. تعلق. وابستگی
مثال:
This heritage and history brings a sense of belonging.
این میراٍث و تاریخ، احساسی از تعلق و وابستگی به ارمغان می آورد.
things, property, stuff =
تعلق , وابستگی , اموال , متعلقات , لوازم , چیزها ( اسباب ) .
وسائل و متعلقات
They stole her belongings while she lay helpless on the bed
تعلق خاطر
تعلق ( مثل cultural belonging : تعلق فرهنگی )
تعلقات، وسایل، دارایی، متعلقات
تعلق داشتن

بپرس