فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: begrudges, begrudging, begrudged
مشتقات: begrudging (adj.), begrudgingly (adv.)
حالات: begrudges, begrudging, begrudged
مشتقات: begrudging (adj.), begrudgingly (adv.)
• (1) تعریف: to feel envious and disapproving of (someone) having or being given (something).
• مترادف: grudge, resent
• مشابه: covet, envy
• مترادف: grudge, resent
• مشابه: covet, envy
- It's sad that she begrudges her daughter her happiness.
[ترجمه امیرمحمد سلطانی] اون ناراحته از اینکه او حسادت خوشبختی دخترش رو میخورد|
[ترجمه میرزایی] غم انگیز است که او از خوشحالی دخترش حسرت میخورد|
[ترجمه گوگل] غم انگیز است که او از خوشحالی دخترش ناراحت است[ترجمه ترگمان] غم انگیزه که او از دخترش خوشبختی خود را دریغ دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She begrudged him his share of the inheritance.
[ترجمه غفار سلجوقی] او به سهم الارث ان مرد حسادت کرد|
[ترجمه گوگل] او از سهم خود از ارث بیزاری کرد[ترجمه ترگمان] از ارث و ارث او هم بدش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to give reluctantly.
• مترادف: grudge
• مشابه: yield
• مترادف: grudge
• مشابه: yield
- He begrudged the few words he deigned to say to us.
[ترجمه گوگل] او از چند کلمه ای که می خواست به ما بگوید بدش می آمد
[ترجمه ترگمان] او از چند کلمه که به ما گفته بود بدش آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از چند کلمه که به ما گفته بود بدش آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید