begrime

/bɪˈɡraɪm//bɪˈɡraɪm/

معنی: سیاه کردن، چرک کردن
معانی دیگر: اسم مفعول فعل: beget، چرکین کردن، با گل (یا چیزهایی مثل روغن موتور و گریس و غیره) کثیف کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: begrimes, begriming, begrimed
• : تعریف: to soil with or as though with grime; make grimy.
مشابه: smear

جمله های نمونه

1. His clothes are begrimed with oil and dirt.
[ترجمه گوگل]لباس هایش با روغن و خاک آغشته شده است
[ترجمه ترگمان]لباس هایش پر از روغن و کثافت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. His hands were begrimed with oil and dirt.
[ترجمه گوگل]دستانش با روغن و خاک آغشته شده بود
[ترجمه ترگمان]دست هایش پر از روغن و کثافت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Graft has begrimed the government's politics.
[ترجمه گوگل]گرافت سیاست دولت را آزار داده است
[ترجمه ترگمان]Graft سیاست دولت را محدود کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Begrimed by obscure use, otiose warehouses shadowed the rigid, corky bobbing of gulls.
[ترجمه گوگل]انبارهای اوتیوز که به دلیل استفاده نامشخص سرگردان شده بودند، بر موج صلب و چوب پنبه‌ای مرغان سایه انداخته بودند
[ترجمه ترگمان]انبارهای by با استفاده مبهم، انبارهای otiose که در زیر آب و هوا شناور بودند، شناور در آب و هوا شناور بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She is begrimed with smoke.
[ترجمه گوگل]او با دود خجالت زده شده است
[ترجمه ترگمان]با دود و تقلا تقلا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. To cover with black dirt or soot; begrime.
[ترجمه گوگل]برای پوشاندن خاک سیاه یا دوده؛ سرزنش کردن
[ترجمه ترگمان]که پوشیده از کثافت یا دوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Use to simple chemistry cleanout means to get rid of the begrime in the work-surface of heating exchanger, in order to improve its thermal efficiency of using process.
[ترجمه گوگل]پاکسازی شیمی ساده به معنای خلاص شدن از شر سطح کار مبدل حرارتی به منظور بهبود راندمان حرارتی فرآیند استفاده از آن است
[ترجمه ترگمان]استفاده از شیمی ساده به معنای خلاص شدن از شر begrime در سطح کار مبدل حرارتی به منظور بهبود راندمان حرارتی آن با استفاده از فرآیند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سیاه کردن (فعل)
ruin, waste, black, denigrate, begrime, make bitter, make black, blacken, make intolerable, render unhappy

چرک کردن (فعل)
soil, putrefy, begrime, stain, fester, grime, moil, draggle, suppurate

انگلیسی به انگلیسی

• make dirty, cover with filth

پیشنهاد کاربران

بپرس