beginning

/bɪˈɡɪnɪŋ//bɪˈɡɪnɪŋ/

معنی: سر، اقدام، اغاز، شروع، عنصر، ابتدا، خاستگاه، فاتحه، منشاء، سراغاز، مبدا، مبتدا
معانی دیگر: شانس شخص تازه کار، خوشبختی اتفاقی، آغاز، (معمولا جمع) مراحل اولیه، اوایل

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: (sometimes pl.) the first part or origin of a thing or process; start.
مترادف: inception, onset, origin, outset, start
متضاد: conclusion, denouement, end, ending, stop, termination
مشابه: birth, commencement, exordium, first, fountainhead, genesis, germ, infancy, introduction, kickoff, morning, rise, seed, source

(2) تعریف: the earliest point in time at which a thing exists or a process takes place.
مترادف: inception, onset, outset, start
متضاد: close, end, last
مشابه: birth, commencement, dawn, emergence, institution, origin, seed, zero hour

جمله های نمونه

1. from beginning to end
از آغاز تا پایان،سرتاسر،از اول تا آخر

2. a promising beginning
آغازی نوید بخش

3. i am beginning to lose my patience
صبرم دارد تمام می شود.

4. i am beginning to see your point
دارم مقصود شما را می فهمم.

5. in the beginning he lost money, but he finally retrieved his initial capital
در آغاز ضرر کرد ولی در پایان سرمایه ی اولیه ی خود را دوباره به دست آورد.

6. in the beginning humans used stone implements
انسان ها در آغاز از ابزارهای سنگی استفاده می کردند.

7. in the beginning she was timid, but she gradually learned to assert herself
در ابتدا خجالتی بود ولی کم کم آموخت که خودی نشان دهد.

8. efforts that are beginning to tell
کوشش هایی که دارند موثر واقع می شوند

9. my shoes were beginning to wear
کفش هایم داشتند کهنه می شدند.

10. recent events were beginning to tell on her nerves
رویدادهای اخیر داشت بر اعصاب او اثر می کرد.

11. the buds are beginning to open
شکوفه ها دارند باز می شوند.

12. the butter was beginning to run
کره داشت آب می شد.

13. the embargo was beginning to tell
تحریم اقتصادی داشت اثر می گذاشت.

14. the sun was beginning to sizzle the valley
خورشید داشت شروع می کرد به داغ کردن دره.

15. this meat is beginning to smell
این گوشت دارد بو می گیرد.

16. english democracy had its beginning in the magna carta
مگنا کارتا آغاز دموکراسی انگلیس بود.

17. his hard work is beginning to show results
سخت کوشی او دارد مثمرثمر می شود.

18. my french lesson is beginning in ten minutes
کلاس فرانسه ی من ده دقیقه ی دیگر آغاز می شود.

19. schools start at the beginning of the fall
مدرسه ها در اول پاییز آغاز می شود.

20. the trees were just beginning to leaf out
درختان تازه شروع کرده بودند به برگ دادن.

21. this is just the beginning
این تازه اول کار است.

22. this rainy weather is beginning to bug me
این هوای بارانی کم کم دارد مرا کلافه می کند.

23. one of the climbers was beginning to drag
یکی از کوه نوردان داشت (از دیگران) عقب می افتاد.

24. the car industry too is beginning to hum
صنعت اتومبیل سازی نیز شروع به جنب و جوش کرده است .

25. i distrusted him from the very beginning
از همان اول به او اعتماد نداشتم.

26. questions which have perplexed mankind since the beginning of the world
پرسش هایی که از آغاز جهان بشر را حیران کرده است

27. the invocation of the muse at the beginning of homeric epics
توسل به الهگان در آغاز حماسه های هومر

28. In every beginning think of the end.
[ترجمه گوگل]در هر آغازی به پایان فکر کنید
[ترجمه ترگمان]در هر آغاز به پایان فکر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Love is sweet in the beginning, but sour in the end.
[ترجمه گوگل]عشق در آغاز شیرین است، اما در پایان ترش
[ترجمه ترگمان]عشق در ابتدا شیرین است، اما در پایان ترش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Love is sweet in the beginning but sour in the ending.
[ترجمه گوگل]عشق در آغاز شیرین است اما در پایان ترش
[ترجمه ترگمان]عشق در ابتدا شیرین اما تلخ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سر (اسم)
slide, secret, edge, end, mystery, point, acme, top, head, tip, inception, beginning, chief, origin, apex, vertex, cover, corona, incipience, headpiece, extremity, glide, piece, flower, lid, pate, noddle, pash, plug, inchoation, lead-off, nob, noggin, sliding

اقدام (اسم)
measure, action, move, proceeding, ploy, beginning, emprise

اغاز (اسم)
prime, inception, beginning, dawn, getaway, alpha, start, commencement, birth, aurora, authorship, outset, exordium, preface, instep, jump-off, lead-off, venue

شروع (اسم)
onset, inception, beginning, alpha, start, resumption, proem

عنصر (اسم)
base, beginning, origin, root, element

ابتدا (اسم)
beginning, start, outset

خاستگاه (اسم)
beginning, source, origin

فاتحه (اسم)
beginning, introduction

منشاء (اسم)
principle, beginning, source, origin, genesis, radix, origination, provenance, first cause, first principle, prime mover

سراغاز (اسم)
beginning, opening, exordium, foreword, preface, proem, prologue

مبدا (اسم)
principle, beginning, source, origin

مبتدا (اسم)
subject, beginning

انگلیسی به انگلیسی

• start, commencement
just created or formed; introductory, basic
the beginning or the beginnings of something is the first part of it.
the beginning of a period of time is when it starts.
see also begin.

پیشنهاد کاربران

آغاز
مثال: The beginning of the movie was slow, but it got more exciting later.
آغاز فیلم کمی کسل کننده بود، اما بعداً جذاب تر شد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
معادل فارسیش رومیشه این ها در نظر گرفت
تازه داشت، تازگیا داشت، تازه دارم، تازگیا دارم
مثال:
Reza was beginning to eat dinner.
رضا تازه داشت شام میخورد.
Ali is beginning to start his own business.
...
[مشاهده متن کامل]

علی تازه داره بیزینس خودش رو استارت میزنه.
Mahsa was beginning to consider herself a failure.
مهسا تازگیا داشت خودش رو یک بازنده قلمداد می کرد.

: ( اسم ) beginning
. I read the article from beginning to end
از" ابتدا" تا انتهای مقاله ( را ) مطالعه کردم.
معنی:
قسمت اول چیزی ، زمان و مکانی که چیزی شروع میشه ( آغاز ، شروع ، ابتدا و. . ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
( فعل ) begin
؟what time does the concert begin
معنی:
آغاز شدن، شروع کردن، اغاز نهادن ( به عنوان مترادف استارت تو ذهنتون باشه ) .

معنیش اینه که در حال حاضر کاری رو شروع میکنه، آغاز میکنه
آغاز
به بهره برداری رساندن
beginning ( noun ) = infancy ( noun )
به معناهای: دوران آغازین، مراحل نخست، مراحل اولیه، آغاز
نقطه آغاز، نقطه شروع
the first part of something
بَدو
In the beginning در بَدوِ
ابتدا ، آغاز ، اول 🍄🍄🍄
we're going to Japan at the beginning of July
ما اول ژوئیه به ژاپن می رویم

از تاریخِ، از شروعِ
اول. شروع. آغاز
مقدماتی
اولیه
شروع
بزرگتر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس