فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: begins, beginning, began, begun
حالات: begins, beginning, began, begun
• (1) تعریف: to perform the first step in a process; start.
• مترادف: commence, set about, start
• متضاد: finish
• مشابه: embark, enter, get, launch, lead, open
• مترادف: commence, set about, start
• متضاد: finish
• مشابه: embark, enter, get, launch, lead, open
- If you've finished reading the instructions, please begin.
[ترجمه Papa] اگر خواندن دستورات را تمام کردید، لطفا شروع کنید|
[ترجمه AhmadReza] اگر خواندن دستورالعمل ها را تمام کرده اید . لطفا شروع کنید.|
[ترجمه گوگل] اگر خواندن دستورالعمل ها را تمام کرده اید، لطفاً شروع کنید[ترجمه ترگمان] اگر خواندن دستورها را تمام کرده باشید، لطفا شروع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's begin with the kitchen and clean up the living room later.
[ترجمه AhmadReza] بیا اول آشپزخونه رو تمیز کنیم و بعد از اون سراغ تمیز کردن پذیرایی بریم.|
[ترجمه گوگل] بیایید با آشپزخانه شروع کنیم و بعداً اتاق نشیمن را تمیز کنیم[ترجمه ترگمان] بیا از آشپزخانه شروع کنیم و بعدا اتاق نشیمن را تمیز کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be set in process; start.
• مترادف: commence, set in, start
• متضاد: conclude, end, stop
• مترادف: commence, set in, start
• متضاد: conclude, end, stop
- The race will begin at noon.
[ترجمه طاها] مسابقه شروع خواهد شد از ظهر|
[ترجمه AhmadReza] مسابقه ظهر شروع میشه.|
[ترجمه گوگل] مسابقه از ظهر آغاز خواهد شد[ترجمه ترگمان] مسابقه از ظهر آغاز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The pain began suddenly.
[ترجمه گوگل] درد ناگهان شروع شد
[ترجمه ترگمان] ناگهان درد شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ناگهان درد شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My day began with an early morning phone call from my mother.
[ترجمه گوگل] روز من با یک تماس تلفنی صبح زود از سوی مادرم شروع شد
[ترجمه ترگمان] روز من با یک تماس تلفنی از طرف مادرم شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روز من با یک تماس تلفنی از طرف مادرم شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The play begins with just one actor on the stage.
[ترجمه گوگل] نمایش تنها با یک بازیگر روی صحنه شروع می شود
[ترجمه ترگمان] نمایش با تنها یک بازیگر در صحنه شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمایش با تنها یک بازیگر در صحنه شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to come into being.
• مترادف: commence, originate, start
• متضاد: disappear, end, terminate
• مشابه: rise, set in, take effect
• مترادف: commence, originate, start
• متضاد: disappear, end, terminate
• مشابه: rise, set in, take effect
- My swim club membership began two years ago.
[ترجمه گوگل] عضویت من در باشگاه شنا از دو سال پیش آغاز شد
[ترجمه ترگمان] عضویت کلوپ شنای من دو سال پیش شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عضویت کلوپ شنای من دو سال پیش شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to perform the first step of (something); start.
• مترادف: commence, kick off, lead, open, set about, start
• متضاد: cease, close, complete, conclude, end, finish, stop, terminate
• مشابه: approach, establish, introduce, launch, mount, pioneer, preface
• مترادف: commence, kick off, lead, open, set about, start
• متضاد: cease, close, complete, conclude, end, finish, stop, terminate
• مشابه: approach, establish, introduce, launch, mount, pioneer, preface
- He begins his work by mixing the paint.
[ترجمه گوگل] او کار خود را با مخلوط کردن رنگ آغاز می کند
[ترجمه ترگمان] کارش را با مخلوط کردن رنگ آغاز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارش را با مخلوط کردن رنگ آغاز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The day was warm and the snow began to melt.
[ترجمه مهدی میرزابیک] اون روز گرم بود و برف شروع به ذوب شدن کرد|
[ترجمه گوگل] روز گرم بود و برف شروع به آب شدن کرد[ترجمه ترگمان] روز گرم بود و برف شروع به ذوب شدن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She began studying for the exam only a few hours before it started.
[ترجمه گوگل] او فقط چند ساعت قبل از شروع امتحان شروع به مطالعه کرد
[ترجمه ترگمان] او فقط چند ساعت قبل از اینکه شروع شود برای امتحان شروع به تحصیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او فقط چند ساعت قبل از اینکه شروع شود برای امتحان شروع به تحصیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to serve as the first step of (something)
- The school song begins the ceremony.
[ترجمه لیلا] آهنگ شروع مراسم مدرسه|
[ترجمه حسن مومنان] مرحله اول سرو میشه از چیزی|
[ترجمه گوگل] آهنگ مدرسه شروع کننده مراسم است[ترجمه ترگمان] آهنگ مدرسه مراسم را آغاز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause to come into being.
• مترادف: commence, inaugurate, initiate, start, undertake
• متضاد: end, terminate
• مشابه: actuate, conceive, create, establish, found, institute, introduce, launch, originate, pioneer, usher
• مترادف: commence, inaugurate, initiate, start, undertake
• متضاد: end, terminate
• مشابه: actuate, conceive, create, establish, found, institute, introduce, launch, originate, pioneer, usher
- They began an organization to promote voting rights for women.
[ترجمه حسن مومنان] انها شروع کردن با یک مجموعه ترویج حق رای برای زنان|
[ترجمه گوگل] آنها سازمانی را برای ترویج حقوق رای زنان راه اندازی کردند[ترجمه ترگمان] آن ها یک سازمان را برای ترویج حقوق رای برای زنان آغاز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید