befuddlement

/bɪˈfʌdlmənt//bɪˈfʌdlmənt/

معنی: گیجی
معانی دیگر: فریفتگی، مستی

جمله های نمونه

1. The problem lies in ethical anomie, philosophical befuddlement and the hypocrisy that today permeates every aspect of our so-called civilized world.
[ترجمه گوگل]مشکل در آنومی اخلاقی، سرگردانی فلسفی و ریاکاری است که امروزه در هر جنبه ای از دنیای به اصطلاح متمدن ما نفوذ کرده است
[ترجمه ترگمان]مشکل در anomie اخلاقی، befuddlement فلسفی و دورویی است که امروزه به همه جنبه های جهان به اصطلاح متمدن معروف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Such befuddlement has been a feature of his presidency, which began in 200 Disgruntled administrators lament that "only a handful of people" ever know what is going on.
[ترجمه گوگل]چنین سردرگمی یکی از ویژگی‌های دوره ریاست‌جمهوری او بوده است، که از 200 نفر از مدیران ناراضی شروع شد که اظهار تاسف کردند که "تنها تعداد انگشت شماری از مردم" می‌دانند چه خبر است
[ترجمه ترگمان]چنین سرمستی یکی از ویژگی های دوران ریاست جمهوری او بود که در ۲۰۰ مدیر Disgruntled آغاز شد و گفت: \" تنها تعداد کمی از مردم می دانند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. To add to the befuddlement, the expansion of the universe now seems to be accelerating, a process with truly mind-stretching consequences.
[ترجمه گوگل]برای افزودن به این سردرگمی، به نظر می رسد انبساط جهان در حال حاضر در حال شتاب گرفتن است، فرآیندی با عواقب واقعاً کشنده ذهن
[ترجمه ترگمان]برای اضافه کردن به the، گسترش جهان در حال حاضر به نظر می رسد که در حال شتاب گرفتن است، یک فرآیند با پیامدهایی حقیقی و کشش واقعی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Almost every person who plays follows professional golf with something approaching befuddlement.
[ترجمه گوگل]تقریباً هر کسی که بازی می‌کند، گلف حرفه‌ای را با چیزی که به گیج شدن نزدیک می‌شود، دنبال می‌کند
[ترجمه ترگمان]تقریبا هر فردی که بازی می کند، گلف حرفه ای را با چیزی که در حال نزدیک شدن است، دنبال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. But the Norwegian Nobel committee announcement Friday brought ample doses of befuddlement and skepticism among officials used to years of hard work to end conflict .
[ترجمه گوگل]اما اعلامیه کمیته نوبل نروژی در روز جمعه، حجم زیادی از سردرگمی و بدبینی را در میان مقاماتی که به سالها تلاش سخت برای پایان دادن به مناقشه عادت داشتند، به همراه داشت
[ترجمه ترگمان]اما اعلام کمیته نوبل نروژ در روز جمعه مقدار زیادی از befuddlement و بدبینی را در بین مقامات به کار برد که سال ها تلاش سخت برای خاتمه دادن به درگیری ها داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. If you and your buddy aren't on the same wavelength, the flood of ambiguous nonverbal cues can lead to misunderstanding and befuddlement.
[ترجمه گوگل]اگر شما و دوستتان در یک طول موج نباشید، سیل نشانه های غیرکلامی مبهم می تواند منجر به سوء تفاهم و سردرگمی شود
[ترجمه ترگمان]اگر شما و دوستانتان در همان طول موج نیستند، سیلی از نشانه های غیر کلامی مبهم می تواند منجر به سو تفاهم و آشفتگی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Dickens was so fond of chronicling moments of wonder and befuddlement that he often overdid them.
[ترجمه گوگل]دیکنز آنقدر به شرح لحظات شگفت انگیز و گیج کننده علاقه داشت که اغلب در آنها زیاده روی می کرد
[ترجمه ترگمان]دیکنز به مرور لحظات حیرت و گیجی بود که او اغلب از آن ها زیاده روی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیجی (اسم)
bewilderment, confusion, amusement, stun, stupefaction, stupor, distraction, bafflement, befuddlement, quandary, razzle-dazzle, idler, muddle, wackiness, giddiness, idleness, sopor

انگلیسی به انگلیسی

• confusion

پیشنهاد کاربران

بپرس