befogged

جمله های نمونه

1. old age has befogged his mind
پیری،فکرش را مختل کرده است.

2. Old age had befogged his mind.
[ترجمه گوگل]پیری ذهنش را گیج کرده بود
[ترجمه ترگمان]کهولت سن عقلش را به دست گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Low-hanging clouds befogged the airport.
[ترجمه گوگل]ابرهای کم ارتفاع فرودگاه را مه آلود کرد
[ترجمه ترگمان]ابره ای کم ارتفاع در حال آویزان شدن از فرودگاه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Petty differences befogged the managers' task.
[ترجمه گوگل]اختلافات جزئی وظیفه مدیران را مخدوش کرد
[ترجمه ترگمان]differences کوچک وظایف مدیران را محدود می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Low - hanging black clouds befogged the city.
[ترجمه گوگل]ابرهای سیاه کم ارتفاع شهر را مه آلود کرده است
[ترجمه ترگمان]ابره ای تیره تیره به شهر نزدیک شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her brain was befogged by lack of sleep.
[ترجمه گوگل]مغزش از کم خوابی مات شده بود
[ترجمه ترگمان]مغزش به علت کمبود خواب بیدار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His mind was befogged.
[ترجمه گوگل]ذهنش گیج شده بود
[ترجمه ترگمان]ذهنش درگیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• confused; clouded with fog

پیشنهاد کاربران

Incapable of clear thought; confused.
مبهم
مه آلود
مغشوش
درهم و برهم

بپرس