bedridden

/ˈbeˌdrɪdn̩//ˈbedˌrɪdn̩/

معنی: بیمار، علیل، بستری
معانی دیگر: نرده ی دو طرف بستر، نرده ی تخت، بیمار بستری (bedrid هم می گویند)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: confined to bed by weakness or illness, esp. for a long time.
متضاد: ambulatory

جمله های نمونه

1. his mother was bedridden for three weeks
مادرش سه هفته بستری بود.

2. He had to spend two years bedridden with an injury.
[ترجمه گوگل]او مجبور شد دو سال را به دلیل مصدومیت در بستر بگذراند
[ترجمه ترگمان]ناچار بود دو سال بستری در بیمارستان بگذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. With two children bedridden the mother was ill at ease.
[ترجمه فاطی] با دو فرزند بستری، مادر به راحتی بیمار شد
|
[ترجمه گوگل]با دو فرزند در بستر، مادر راحت بود
[ترجمه ترگمان]با دو بچه بستری، مادر خیالش راحت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. People who are bedridden can easily get pneumonia.
[ترجمه گوگل]افرادی که در بستر هستند به راحتی می توانند به ذات الریه مبتلا شوند
[ترجمه ترگمان]افرادی که بستری هستند به راحتی می توانند ذات الریه بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He did this despite having been bedridden with pneumonia before the tournament and having had time for only two practice rounds.
[ترجمه گوگل]او این کار را علیرغم اینکه قبل از مسابقات به دلیل ذات الریه در بستر بود و تنها برای دو دور تمرین وقت داشت، انجام داد
[ترجمه ترگمان]او این کار را کرد، با اینکه قبل از برگزاری مسآبقه به ذات الریه مبتلا شده بود و فرصت آن را داشت که فقط دو بار تمرین کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. No amount of money can compensate for being bedridden or a semi-invalid.
[ترجمه گوگل]هیچ مبلغی نمی تواند بستری بودن یا نیمه معلول بودن را جبران کند
[ترجمه ترگمان]هیچ مقدار پول نمی تواند به صورت بستری یا نیمه خشک شده جبران کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was bedridden for nearly a week.
[ترجمه گوگل]او نزدیک به یک هفته در بستر بود
[ترجمه ترگمان]تقریبا یک هفته بستری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Your godmother is bedridden, Mr Beckenham.
[ترجمه گوگل]مادرخوانده شما در بستر است، آقای بکنهام
[ترجمه ترگمان]آقای Beckenham، godmother بستری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Pitcher Jeff Juden is still bedridden with acute tonsillitis.
[ترجمه گوگل]پارچ جف جودن هنوز به دلیل التهاب لوزه حاد در بستر است
[ترجمه ترگمان]داخل کوزه \"جف Juden\" هنوز هم داره با ورم لوزه بستری میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Patients aged under 1 bedridden patients, and patients with renal failure or a history of kidney transplantation were excluded.
[ترجمه گوگل]بیماران زیر 1 سال بیماران بستری و بیماران مبتلا به نارسایی کلیه یا سابقه پیوند کلیه از مطالعه خارج شدند
[ترجمه ترگمان]بیماران در بیماران بستری ۱ بیمار بستری هستند و بیمارانی با نارسایی کلیه یا سابقه پیوند کلیه محروم شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He has been bedridden now for over two years.
[ترجمه گوگل]او اکنون بیش از دو سال است که در بستر است
[ترجمه ترگمان]دو سال است که بستری شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The slides are then shown to the bedridden patient.
[ترجمه گوگل]سپس اسلایدها به بیمار در بستر نشان داده می شود
[ترجمه ترگمان]سپس اسلایدها به بیمار بستری نشان داده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His aunt was 93 and bedridden.
[ترجمه گوگل]عمه او 93 ساله و در بستر بیماری بود
[ترجمه ترگمان]عمه اش سال ۹۳ بود و بستری شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. During the time I was bedridden, I spent countless hours writing encouraging letters and praying for others.
[ترجمه گوگل]در مدتی که در بستر بودم، ساعت های بی شماری صرف نوشتن نامه های تشویقی و دعا برای دیگران کردم
[ترجمه ترگمان]در مدتی که بستری بودم، ساعت های بیشماری را صرف نوشتن نامه و دعا برای دیگران کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. For decades the bond business had been the bedridden giant of Wall Street.
[ترجمه گوگل]برای چندین دهه، تجارت اوراق قرضه غول بستری وال استریت بود
[ترجمه ترگمان]برای چند دهه، کسب وکار اوراق قرضه، غول bedridden استریت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بیمار (صفت)
sick, ill, bedfast, sickly, unhealthy, bedrid, bedridden, woozy

علیل (صفت)
sick, ill, valetudinarian, invalid, bedfast, bedrid, pimping, infirm, bedridden, valetudinary

بستری (صفت)
confined, bedfast, bedrid, bedridden

انگلیسی به انگلیسی

• unable to leave one's bed, confined to bed (generally due to an illness)
someone who is bedridden is so ill or disabled that they cannot get out of bed.
sick, ill, remaining in bed due to medical reasons

پیشنهاد کاربران

لانگمن دیکشنری : زمین گیر
Too ill or old to get out of bed
در بستر افتاده: ( صفت ) ( مربوط به ) کسی که برای مدت طولانی آنقدر مریض بوده است که از رختخواب خارج نشده است.
در بستر بیماری افتادن
having to stay in bed because of illness or injury
صفت/ مجبور به ماندن در رختخواب به دلیل بیماری یا جراحت یا پیری
His aunt was 93 and bedridden
She was bedridden with ague for a week
He was bedridden for a week with the flu
...
[مشاهده متن کامل]

The curst flu had me bedridden for a week
The affliction left him bedridden for weeks
The dure illness left her bedridden for weeks
The severe illness left him bedridden for weeks

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/bedridden
شخصی که مجبوره بمونه تو تخت خواب چون همش مریضه
از پا افتاده ( به خاطر بیماری )
گرفتار بستر
بستری شدن در بیمارستان یا خانه

بپرس