bedevil

/bəˈdevl̩//bɪˈdevl̩/

معنی: اذیت کردن، مسحور کردن، دارای روح شیطانی کردن، سحر و جادو کردن، خبیی کردن
معانی دیگر: رجوع شود به: beadsman، شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن، از راه به در کردن، کاملا سر در گم کردن، گیج و مبهوت کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bedevils, bedeviling, bedeviled
مشتقات: bedevilment (n.)
• : تعریف: to annoy or harass devilishly; torment.
مشابه: beset, devil, harass

- The problems of running the dilapidated school bedeviled the principal.
[ترجمه گوگل] مشکلات اداره مدرسه فرسوده مدیر را آزار می دهد
[ترجمه ترگمان] مشکلات اداره کردن مدرسه ویران مدیر مدرسه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Communities sometimes seem to be bedevilled.
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات به نظر می رسد که جوامع درهم و برهم هستند
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات چنین به نظر می رسد که بعضی وقت ها شیطانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The expedition was bedevilled by bad weather.
[ترجمه گوگل]اکسپدیشن به دلیل آب و هوای بد گیج شده بود
[ترجمه ترگمان]سفر با آب و هوای بد چیزی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The new building was bedevilled by elevator failures.
[ترجمه گوگل]ساختمان جدید به دلیل خرابی آسانسور خراب شد
[ترجمه ترگمان]ساختمان جدید با شکست آسانسور متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The insects bedevilled the horses.
[ترجمه گوگل]حشرات اسب ها را بداخلاق کردند
[ترجمه ترگمان]حشرات اسب ها را آزاد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His career was bedevilled by injury.
[ترجمه گوگل]دوران حرفه ای او به دلیل آسیب دیدگی به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]شغل او براثر جراحات ناشی از جراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This injury bedevilled him throughout his career.
[ترجمه گوگل]این مصدومیت او را در طول دوران حرفه ای اش آزار می داد
[ترجمه ترگمان]این آسیب او را در طول زندگی دنبال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Ever since I started playing tennis, I've been bedevilled by back pains.
[ترجمه گوگل]از زمانی که تنیس را شروع کردم، از کمردرد ناراحت شدم
[ترجمه ترگمان]از وقتی شروع به بازی تنیس کردم، با درد و رنجی که داشتم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The issue was bedevilled by prejudices.
[ترجمه گوگل]این موضوع با تعصبات به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز با خرافات نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Bad weather bedevilled our plans.
[ترجمه گوگل]هوای بد نقشه های ما را خراب کرد
[ترجمه ترگمان]هوای بد برنامه هامون رو خراب می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Off the field problems which have bedevilled the club in recent times have been buried.
[ترجمه گوگل]مشکلات خارج از زمین که در چند وقت اخیر باشگاه را آزار داده بود، مدفون شده است
[ترجمه ترگمان]از مشکلاتی که این باشگاه در زمان های اخیر به خاک سپرده شده است، به خاک سپرده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The senator has been bedeviled by allegations of corruption.
[ترجمه گوگل]این سناتور با اتهامات فساد مایوس شده است
[ترجمه ترگمان]سناتور از اتهام فساد عزل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Uncertainty over objectives has bedevilled public libraries for many years.
[ترجمه گوگل]ابهام در مورد اهداف سال‌هاست که کتابخانه‌های عمومی را آزار می‌دهد
[ترجمه ترگمان]عدم اطمینان در مورد اهداف چندین سال است که کتابخانه های عمومی را پوشش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In particular, the relationship is becoming increasingly bedevilled by the issue of anti-missile defence.
[ترجمه گوگل]به ویژه، این رابطه به دلیل مسئله دفاع ضد موشکی به طور فزاینده ای در حال تخریب است
[ترجمه ترگمان]به طور خاص، این رابطه به طور فزاینده ای تحت تاثیر مساله دفاع ضد موشک قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Unti1 1939 the Labour Party was bedevilled by internal dissensions on this issue.
[ترجمه گوگل]تا 1 1939 حزب کارگر تحت تأثیر اختلافات داخلی در مورد این موضوع قرار داشت
[ترجمه ترگمان]حزب کارگر در سال ۱۹۳۹ با اختلاف داخلی در این مساله درگیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اذیت کردن (فعل)
grind, annoy, hurt, pester, grieve, worry, offend, hock, harass, tease, badger, bedevil, chivvy, chive, indemnify, tousle, needle

مسحور کردن (فعل)
charm, bedazzle, bewitch, ravish, bedevil

دارای روح شیطانی کردن (فعل)
bedevil

سحر و جادو کردن (فعل)
bedevil, hex

خبیی کردن (فعل)
bedevil

انگلیسی به انگلیسی

• harass, bother; torment; make crazy or frantic
if you are bedevilled by something unpleasant, it causes you a lot of problems; a formal word.

پیشنهاد کاربران

- به ستوه آوردن ( به علت مشکلات زیادی که افراد/چیزها در طی زمان طولانی برای کسی یا چیزی ایجاد می کنند )
- کلافه کردن ( از دردسر زیاد )
گریبانگیر کردن
Bedeviled گریبانگیر =plague
طلسم کردن، افسون کردن
چوب لای چرخ چیزی یا کسی گذاشتن
عقیم گذاشتن

بپرس