فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bedazzles, bedazzling, bedazzled
مشتقات: bedazzlingly (adv.), bedazzlement (n.)
حالات: bedazzles, bedazzling, bedazzled
مشتقات: bedazzlingly (adv.), bedazzlement (n.)
• : تعریف: to dazzle or impress so entirely as to cause confusion or uncritical admiration.
• مترادف: daze, dazzle, stupefy
• مشابه: astonish, astound, befuddle, bewilder, confuse, dumbfound, flabbergast, nonplus, stagger
• مترادف: daze, dazzle, stupefy
• مشابه: astonish, astound, befuddle, bewilder, confuse, dumbfound, flabbergast, nonplus, stagger
- The show's fabulous costumes, lights, and sets bedazzled the audience.
[ترجمه گوگل] لباسها، نورها و دکورهای فوقالعاده این نمایش، تماشاگران را شگفتزده کرد
[ترجمه ترگمان] این نمایش لباس های شگفت آور، چراغ ها و تلویزیون ها را روشن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این نمایش لباس های شگفت آور، چراغ ها و تلویزیون ها را روشن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He seemed to bedazzle her with his immense charm.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که او را با جذابیت بی اندازه اش خیره کرده است
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که او را با افسون his bedazzle
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که او را با افسون his bedazzle
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید