becoming

/bɪˈkəmɪŋ//bɪˈkʌmɪŋ/

معنی: شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار
معانی دیگر: جور، در حال ... شدن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: pleasing or attractive.
مترادف: attractive, comely, handsome
متضاد: unbecoming
مشابه: cute, pretty

- He found their daughter very becoming and hoped to see her again.
[ترجمه گوگل] او متوجه شد که دخترشان بسیار جذاب است و امیدوار بود دوباره او را ببیند
[ترجمه ترگمان] دختر خود را بسیار دوست داشت و امیدوار بود که دوباره او را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That dress looks like nothing on the hanger, but it is quite becoming on you.
[ترجمه سبا] آن لباس روی آویز اصلا زیبا نیست اما به تن شما بسیار زیباست.
|
[ترجمه گوگل] آن لباس در رخت آویز چیزی به نظر نمی رسد، اما کاملاً بر تن شما می شود
[ترجمه ترگمان] این لباس به نظر هیچ ربطی به این لباس ندارد، اما کاملا به تو بستگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: suitable or proper in behavior.
مترادف: befitting
متضاد: unbecoming, unbefitting

- He addresses his elders with a becoming deference.
[ترجمه translate] او بزرگان را با احترام بیشتری خطاب قرار می دهد
|
[ترجمه گوگل] او بزرگان خود را با احترام تبدیل می کند
[ترجمه ترگمان] او elders را با احترام بیشتری خطاب قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Your behavior is not becoming of a gentleman.
[ترجمه گوگل] رفتار شما جنتلمن شدن نیست
[ترجمه ترگمان] رفتارت مثل یه جنتلمن نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: flattering or showing off to advantage.
مترادف: flattering

- That color looks bad on me, but it is very becoming to you.
[ترجمه گوگل] آن رنگ برای من بد به نظر می رسد، اما برای شما بسیار جذاب است
[ترجمه ترگمان] این رنگ روی من خیلی بد به نظر می رسد، اما برای تو خیلی مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't think her severe hairstyle is becoming to her face.
[ترجمه گوگل] فکر نمی کنم مدل موی شدید او به صورتش تبدیل شود
[ترجمه ترگمان] فکر نمی کنم مدل موی خشن او به صورت او درست شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: becomingly (adv.)
• : تعریف: any change, considered as a process.
مشابه: change, conversion, evolution, growth, metamorphosis, transformation, transition

جمله های نمونه

1. a becoming hat
کلاه زیبنده

2. behavior becoming of a gentleman
رفتار مناسب یک آقا

3. gambling is becoming a universal problem
قمار دارد یک مسئله ی جهانگیر می شود.

4. it is becoming increasingly apparent that she is ill
بیمار بودن او روز به روز بیشتر آشکار می شود.

5. australia is also becoming a melting pot
استرالیا نیز دارد تبدیل به یک کشور چند ملیتی می شود.

6. he is fast becoming a personage
او دارد به سرعت برای خودش رجلی می شود.

7. his idea of becoming a writer did not materialize
نقشه ی نویسنده شدن او تحقق نیافت.

8. plastics are gradually becoming rivals of metals
پلاستیک دارد کم کم رقیب فلز می شوند.

9. postal services are becoming increasingly deficient
خدمات پستی دارند بیش از پیش کاستین (عیب دار) می شوند.

10. the mountains were becoming foggier and more dreamy looking
کوه ها به تدریج مه آلودتر و مبهم تر می شدند.

11. your hopes of becoming rich are a mere delusion
آرزوی پولدار شدن تو چیزی جز خواب و خیال نیست.

12. finding a job is becoming more difficult every day
کار یافتن هر روز دشوارتر می شود.

13. the city's taxicabs are becoming museum pieces
تاکسی های شهر دارند خیلی قراضه می شوند.

14. they coerced students into becoming members
آنان دانشجویان را مجبور کردند که عضو بشوند.

15. he discouraged his son from becoming a teacher
او پسرش را از معلم شدن برحذر داشت.

16. it was akin to dying and becoming alive again
مثل مردن و دوباره زنده شدن بود.

17. john realized his childhood dream of becoming a brain surgeon
جان به رویای ایام کودکی خود درباره ی جراح مغز شدن جامه ی عمل پوشاند.

18. she got some maggot in her head about becoming an actress
فکر هنرپیشه شدن به سرش زد.

19. some plants and animals are in danger of becoming extinct
برخی از گیاهان و جانوران در خطر نابودی قرار دارند.

20. when i was young, i used to daydream about becoming a pilot
در جوانی درباره ی خلبان شدن خیال پردازی می کردم.

21. in the catholic church celibacy is one of the conditions for becoming a priest
در کلیسای کاتولیک تجرد یکی از شروط کشیش شدن است.

22. Mosquitoes are becoming resistant to insecticides.
[ترجمه گوگل]پشه ها در برابر حشره کش ها مقاوم می شوند
[ترجمه ترگمان]پشه ها در برابر حشره کش ها مقاوم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The boy dreams of becoming a pilot.
[ترجمه گوگل]پسر آرزو دارد خلبان شود
[ترجمه ترگمان]پسر آرزو دارد که خلبان شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. There's a danger of becoming complacent if you win a few games.
[ترجمه گوگل]اگر در چند بازی پیروز شوید، خطر از خود راضی شدن وجود دارد
[ترجمه ترگمان]اگه یه چند تا بازی در بیاری خطری برای خودش وجود نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She thinks that young people today are becoming increasingly selfish, and worship at the shrine of individual happiness and gratification.
[ترجمه گوگل]او فکر می کند که جوانان امروز به طور فزاینده ای خودخواه می شوند و در حرم شادی و رضایت فردی عبادت می کنند
[ترجمه ترگمان]او فکر می کند که امروزه جوانان در حال تبدیل شدن به خودخواهانه و پرستش در زیارتگاه شادی و لذت فردی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Nobody believes in the myth about human beings becoming immortals.
[ترجمه گوگل]هیچ کس به افسانه جاودانه شدن انسان ها اعتقاد ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ کس باور نمی کنه که این افسانه در مورد انسان موجودات فنا ناپذیری شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شایسته (صفت)
able, good, qualified, apt, fit, worthy, competent, proper, sufficient, suitable, meet, apropos, befitting, intrinsic, seemly, becoming, deserving, meritorious

مناسب (صفت)
appropriate, apt, fit, adequate, proper, suitable, acceptable, convenient, fitting, accommodative, relevant, correspondent, meet, acey-deucy, feat, moderate, adaptable, favorable, propitious, apposite, expedient, reasonable, applicable, applicatory, befitting, opportune, assorted, becoming, condign, idoneous, comformable, consentaneous

در خور (صفت)
appropriate, apt, fit, meet, proportionate, apposite, befitting, tailored, opportune, assorted, becoming, idoneous, congruous

زیبنده (صفت)
seemly, becoming

سازگار (صفت)
fit, suitable, compatible, correspondent, becoming, matchable, wholesome, salubrious

انگلیسی به انگلیسی

• appropriate, suitable, fitting, flattering
be; turn into -; be worthy of -; be suitable
process of coming into existence, process of changing into, developing
a piece of clothing, a colour, or a hairstyle that is becoming makes the person who is wearing it look attractive; an old-fashioned word.

پیشنهاد کاربران

به معنی شایسته و درخور هم هست.
بعنوان مثال: becoming Jane اسم یک فیلم هست به معنی �لیاقت جِین� یا �شایسته جِین� که درباره ی نویسنده پرآوازه انگلیسی، جِین آستین ( Jane Austen ) هست.
شدن، شوند
مفهومی فلسفی است که به فرایندهای همیشگی پویایی، تغییر و دگرگونی جهان هستی دلالت دارد.
شده اند
Schools are becoming far too dependent on computer
مدارس بیش از حد به کامپیوتر وابسته ( شده اند )
برازنده ( لباس )
در حال تغییر
. We are always becoming
ما همش در حال تغییریم.
any process of change = thefreedictionary. com/becoming
( فرایند ) تغییر، دگرگونی
شدن
تبدیل شدن

بپرس