become

/bɪˈkəm//bɪˈkʌm/

معنی: مناسب بودن، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، زیبنده بودن، تحویل یافتن
معانی دیگر: زیبیدن، برازنده بودن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: becomes, becoming, became, become
• : تعریف: to grow or come to be as indicated.
مترادف: fall, get, grow, take
مشابه: develop, evolve, go, make, turn, wax

- After dinner, he became ill.
[ترجمه نفس] او بعد از شام بیمار شد
|
[ترجمه سیما] او بعد شام بیمار شد
|
[ترجمه .] بعد شام ، او بیمار شد
|
[ترجمه ارشیا] بعد شام مرده مریض شد
|
[ترجمه نگار] ان مرد بعد از شام بیمار و مریض شد
|
[ترجمه گوگل] بعد از شام مریض شد
[ترجمه ترگمان] بعد از شام، بیمار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She became director of the program last year.
[ترجمه حسنا خانوم] اون خانم پارسال مدیر برنامه شد
|
[ترجمه نگار] آن خانم زیبا یک سال پیش مدیر برنامه شد
|
[ترجمه گوگل] او سال گذشته مدیر این برنامه شد
[ترجمه ترگمان] او سال گذشته مدیر این برنامه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He always wanted to become a writer.
[ترجمه رحمت الله] او همیشه می خواست که یک نویسنده شود.
|
[ترجمه گوگل] او همیشه دوست داشت نویسنده شود
[ترجمه ترگمان] او همیشه می خواست نویسنده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: become of
(1) تعریف: to look good with; show to advantage.
مترادف: flatter, suit
مشابه: enhance, fit

- The hairdo becomes her.
[ترجمه مهدی میرزابیک] مدل موهاش بشه اون
|
[ترجمه sakineh tebbi] مدل موهاش مثل اون بشه.
|
[ترجمه Ramin] مدل مو بهش میاد. ( منظور آن مدل مویی که میداریم می بینیم و برای گوینده و شنونده مشخص و معرفه است چون با حرف تعریف the آمده. )
|
[ترجمه گوگل] مدل مو تبدیل به او می شود
[ترجمه ترگمان] اون مدل جدید تبدیل به اون میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fit or suit; be appropriate for.
مترادف: befit, suit
مشابه: fit

- He should engage in behavior that becomes his position.
[ترجمه A.A] او باید رفتاری پیشه کند که با موقعیت او متناسب باشد
|
[ترجمه گوگل] او باید رفتاری انجام دهد که به جایگاه او تبدیل شود
[ترجمه ترگمان] او باید در رفتار خود شرکت کند که به موقعیت خود تبدیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. become (or fall) due
به موعد رسیدن (طبق قرار قبلی یا قرارداد)،به سر رسید رسیدن

2. become (or turn) crimson
قرمز شدن،(از خجالت) سرخ شدن

3. become a habit
عادت شدن

4. become extinct
نابود شدن،منقرض شدن،برافتاده شدن

5. become of
(بر سر کسی) آمدن،روی دادن،شدن

6. don't become overconfident about the might of your muscles . . .
مشو غره به زور و بازوی خویش . . .

7. don't become proud of the force of your arm
مشو غره به زور بازوی خویش

8. don't become too proud of the strength of your arms. . .
مشو غره به زور بازوی خویش. . .

9. go, become a clown and learn to fiddle
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

10. to become a citizen
شهروند شدن،تبعه شدن

11. to become a member
به عضویت درآمدن،عضو شدن

12. to become a member of a club
عضو شدن در یک باشگاه

13. to become a precedent
سابقه شدن،رسم شدن

14. to become a public charge
(به خاطر فقر و غیره) تحت سرپرستی سازمان های دولتی یا خیریه قرار گرفتن

15. to become addicted
معتاد شدن

16. to become aroused
شهوتی یا تحریک شدن

17. to become black
سیاه شدن

18. to become carsick
در اتومبیل حالت تهوع پیدا کردن

19. to become conscious
به هوش آمدن

20. to become ecstatic
بی خویش شدن

21. to become erect
شق شدن

22. to become exposed to infection
در معرض سرایت قرار گرفتن

23. to become healthy
تندرست شدن

24. to become independent
مستقل شدن

25. to become inexistent
نیست شدن

26. to become pale
رنگ باختن،رنگ پریده شدن

27. to become partners
شریک شدن

28. to become pregnant
آبستن شدن

29. to become seasick
در کشتی حالت استفراغ پیدا کردن

30. to become skittish
سهستن،رمیدن

31. to become sour
ترشیدن،ترش شدن

32. to become white
سفید شدن

33. aspiring to become an actor
سخت آرزومند هنرپیشه شدن

34. china has become a world power
چین یک قدرت جهانی شده است.

35. china has become an atomic power
چین یک قدرت اتمی شده است.

36. computers have become household toys
کامپیوتر وسیله ی سرگرمی منازل شده است.

37. gambling can become an addiction
قماربازی می تواند (نوعی) اعتیاد بشود.

38. grapes have become very expensive
انگور خیلی گران شده است.

39. he had become horny
او شهوتی شده بود.

40. he has become addicted to cigarettes
او به سیگار معتاد شده است.

41. he has become an automaton, repeating the same dull things over and over
او مانند یک آدم ماشینی همان حرف های کسل کننده را بارها تکرار می کند.

42. he has become an instrument of his uncle
او آلت دست عمویش شده است.

43. he has become somebody
او برای خودش آدمی شده است.

44. he has become very fat
او خیلی چاق شده است.

45. if i become terminally ill, i don't wish my doctors to take heroic measures
اگر روزی در اثر بیماری مردنی شوم،مایل نیستم پزشکان برای معالجه من دست به اقدامات شدید بزنند.

46. khuzestan can become the breadbasket of iran
خوزستان می تواند خوراک ایران را تامین کند.

47. old people become easy prey to dishonest salesmen
اشخاص سالخورده به آسانی طعمه ی فروشندگان دغلکار می شوند.

48. potato tubers become buds
تکمه های سیب زمینی تبدیل به جوانه می شود.

49. prices have become highly inflated
قیمت ها دچار تورم شدید شده اند.

50. she had become disenchanted even with life itself
او حتی از زندگی هم سیر شده بود.

51. she has become homesick because she has no roots here
چون در اینجا کس و کار ندارد دلش تنگ شده است.

52. she has become the talk of our town
اسمش در شهر سر زبان ها افتاده است.

53. slums have become a blight on the city
حلبی آبادها بلای شهر شده اند.

54. some people become romantic between the ages of 16 and 25
برخی از مردم در سنین 16 تا 25 عاشق پیشه می شوند.

55. that university become the womb of new scientific ideas
آن دانشگاه زادگاه عقاید نوین علمی شد.

56. they will become friends
آنها با هم دوست خواهند شد.

57. those who become catholic priests must remain celibate
کسانی که کشیش کاتولیک می شوند باید مجرد بمانند.

58. we must become aware of the cardinal importance of roads and railways
ما باید به اهمیت بنیادین راه و راه آهن پی ببریم.

59. aghdas wanted to become pure and spiritual
اقدس می خواست پاک و مقدس شود.

60. an adversary can become a source of bliss. . .
عدو شود سبب خیر. . .

61. at times, relatives become encumbrances
گاهی اوقات خویشاوندان وبال گردن می شوند.

62. he aspired to become rich and famous
او از ته دل آرزو می کرد که ثروتمند و مشهور شود.

63. he hasn't yet become articulate in english
هنوز در انگلیسی روان نشده است.

64. he tried to become familiar with the neighbor's wife
او کوشید خود را به زن همسایه نزدیک کند.

65. he used to become visible only when there was nothing important to do
فقط هنگامی که کار مهمی برای انجام دادن وجود نداشت آفتابی می شد.

66. he wanted to become famous and popular but all he gained was notoriety
او می خواست مشهور و محبوب بشود ولی یگانه چیزی که نصیب او شد رسوایی بود.

67. his feet have become numb
پاهای او بی حس شده است.

68. his hair has become gray
مویش سفید شده است.

69. his mind has become ossified
فکر او متحجر شده است.

70. how queasy we become when a mean person claims to be good
چقدر بیزار می شویم وقتی که آدم بدجنسی ادعای نیکی می کند.

مترادف ها

مناسب بودن (فعل)
suit, assort, long, befit, be suitable, be able, become

شدن (فعل)
leave, be, go, grow, happen, become

درخور بودن (فعل)
befit, become

برازیدن (فعل)
befit, become

امدن به (فعل)
behoove, behove, become

زیبنده بودن (فعل)
become

تحویل یافتن (فعل)
become

انگلیسی به انگلیسی

• be; turn into; be worthy of; be suitable
if something becomes a particular thing, it starts being that thing.
if you wonder what has become of someone or something, you notice that they have not been seen or heard of for a long time, and you wonder what has happened to them.
see also became and becoming.

پیشنهاد کاربران

شدن، آمدن
become: شدن
شدن
تبدیل شدن
She became a bi**h
آمدن

مناسب بودن
تبدیل شدن
مرتبط بودن
آمدن
تشکیل دادن ( a connection of such buildings became a village ) اتصال چنین ساختمان هایی یک روستا را تشکیل داد.
تشکیل دادن ( مثلاً چنین ساختمانهایی یک روستا را تشکیل داد )
begin to be
: )
۱. get و become اغلب می توانند با کلمات مشابهی هم نشین شوند ٬ ولی become رسمی تر است و در نتیجه برای مقالات مناسب ترند :
become/get pregnant - - - become/get involved
۲. همین موضوع برای صفت های همنشین نیز صادق است ٬ مثلا : angry , bored , excited , depressed , upset , impatient , violent
...
[مشاهده متن کامل]

He became/got depressed after his wife's death.
۳. کلمات extinct , popular , homeless , famous فقط با become هم نشین می شوند :
Our local baker's has become famous for its apple tarts .

تبدیل شدن
تغییر کردن
شدن؛گشتن، گردیدن
شدن
he became old
او پیر شد 🕤🕤
بدل شدن
تحویل شدن
عمل کردن ( انجام کار{عمل کن: انجام بده} )
شدن - برازیدن
مناسب بودن
تبدیل شدن
شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس