دست داشتن در کاری یا برنامه ای
be in on sth اطلاع داشتن از چیزی یا درگیر بودن با چیزی
مثال:
She is in on my secret. او از راز من مطلع است.
مثال:
She is in on my secret. او از راز من مطلع است.
۱ - درگیر شدن با دشمن
۲ - مواجه شدن با مشکلات
۳ - مترادف :deal with
۲ - مواجه شدن با مشکلات
۳ - مترادف :deal with
شرکت کردن
To takepart in
I didn't want to be in on their argumemt, so I remained silent.