be down to

پیشنهاد کاربران

مرتبط بودن با
مربوط بودن به
نسبت دادن شدن به
نتیجه چیزی بودن
به علت چیزی بودن
نتیجه تصمیم گیری یا مسئولیت کسی بودن
Be down to something
ناشی از چیزی شدن
نتیجه چیزی بودن
We're down to middle school band teacher now .
حالا کارمون رسیده به یه معلم موسیقی راهنمایی .
دیالوگ انیمیشن روح soul
1 - To be ready, eager or willing
I'm down to play the game.
2 - be caused by
Our defeat was down to her irresponsibility
3 - be left only a small or specified amount of something
1.
. ( be attributable to ( a particular factor or circumstance
"he claimed his problems were down to the media"
2.
. ( be left with only ( the specified amount
"I'm down to my last few pounds"
...
[مشاهده متن کامل]

1 - منسوب بودن به
قابل اسناد بودن به
2 - تنها. . . مبلغ داشتن
ترجمه ی مثال دوم: 5 پوند بیشتر برایم باقی نمانده

مربوط شدن به، مرتبط/وابسته بودن به، ناشی شدن از، برآمدن/برخاستن از، نسبت دادن به، منتسب دانستن به، بستن به