bayonet

/ˈbeɪəˌnet//ˈbeɪənət/

معنی: سرنیزه، با سرنیزه مجبور کردن
معانی دیگر: باسرنیزه زدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a knifelike weapon that attaches to the muzzle end of a rifle for use in close combat.

(2) تعریف: a pin protruding from an object such as a flashbulb or lens that secures that object to its socket.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bayonets, bayoneting, bayonetting, bayoneted, bayonetted
• : تعریف: to stab or slash with a bayonet.

جمله های نمونه

1. a bayonet thrust in the stomach
فروبری سر نیزه در شکم

2. to spike an enemy with a bayonet
با سر نیزه بدن دشمن را سوراخ کردن

3. A bayonet had been thrust through his belly.
[ترجمه گوگل]سرنیزه ای به شکمش کوبیده شده بود
[ترجمه ترگمان]سر نیزه ها را در شکم او فرو برده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He fixed a bayonet to the end of his rifle.
[ترجمه گوگل]سرنیزه ای را به انتهای تفنگش ثابت کرد
[ترجمه ترگمان]او سر نیزه اش را به سمت انتهای تفنگش قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A soldier plunged a bayonet into his body.
[ترجمه گوگل]سربازی سرنیزه را در بدنش فرو کرد
[ترجمه ترگمان]سربازی سر نیزه را در بدنش فرو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The bayonet penetrates through the target.
[ترجمه گوگل]سرنیزه از طریق هدف نفوذ می کند
[ترجمه ترگمان]سر نیزه به هدف نفوذ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The soldiers were ordered to do bayonet practice.
[ترجمه گوگل]به سربازان دستور داده شد که تمرین سرنیزه انجام دهند
[ترجمه ترگمان]به سربازان دستور داده شد که سر نیزه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Then he threw his bayonet at me.
[ترجمه گوگل]سپس سرنیزه اش را به سمت من پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان]سپس سر نیزه اش را به سمت من پرتاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Your boyfriend Broadway joe has a bayonet.
[ترجمه گوگل]دوست پسر شما برادوی جو سرنیزه دارد
[ترجمه ترگمان]دوست پسرت برادوی سر نیزه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I could not even bayonet an effigy of Kaiser Bill convincingly.
[ترجمه گوگل]من حتی نمی‌توانستم مجسمه قیصر بیل را به طرز قانع‌کننده‌ای سرنیزه کنم
[ترجمه ترگمان]من حتی یک تمثال قیصر قیصر را باور نمی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A soldier tried to shove a bayonet into his throat, but the steel buckled against his adam's apple superconductor.
[ترجمه گوگل]سربازی سعی کرد سرنیزه ای را در گلویش فرو کند، اما فولاد به ابررسانای سیب آدمش خم شد
[ترجمه ترگمان]یک سرباز سعی کرد سر نیزه را به گلوی او فرو کند، اما فولاد به پای سیب ولا خود چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The invader thrust the blade of his bayonet into the woman's heart.
[ترجمه گوگل]مهاجم تیغه سرنیزه خود را در قلب زن فرو کرد
[ترجمه ترگمان]مهاجم تیغه نیزه را در قلب زن فرو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Structure and working mechanism of bayonet pipe reactor, its applications in melamine unit with high pressure process, operation and safety consideration are introduced.
[ترجمه گوگل]ساختار و مکانیسم کار راکتور لوله سرنیزه، کاربردهای آن در واحد ملامینه با فرآیند فشار بالا، بهره برداری و رعایت ایمنی معرفی شده است
[ترجمه ترگمان]ساختار و مکانیزم کار رآکتور لوله های نیزه، کاربردهای آن در واحد ملامین با فرآیند فشار بالا، عملیات و ملاحظات ایمنی معرفی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We taught soldiers to bayonet and to survive hand - to - hand combat.
[ترجمه گوگل]ما به سربازان سرنیزه و زنده ماندن در جنگ تن به تن را آموزش دادیم
[ترجمه ترگمان]ما سربازان را به سرنیزه آموزش دادیم و از نبرد دست به دست جان سالم به در بردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرنیزه (اسم)
bayonet

با سرنیزه مجبور کردن (فعل)
bayonet

انگلیسی به انگلیسی

• knife attached to the muzzle of a rifle
pierce with bayonet (knife attached to the muzzle of a rifle)
a bayonet is a long, sharp blade that is fixed to the end of a rifle and used as a weapon.
to bayonet someone means to injure or kill them with a bayonet.

پیشنهاد کاربران

اسم : ( سرنیزه ) ابزاری نوک تیز از نوع خنجر که روی دهانه تفنگ نصب می شود تا به سرباز ابزار حمله و دفاع بیشتری بدهد. در اصل، سرنیزه با یک دسته ساخته می شد که پس از شلیک سرباز باید در سوراخ تفنگ قرار می گرفت
...
[مشاهده متن کامل]

۲ _ [ در مهندسی ] سنجاقی که در داخل و خارج از سوراخ هایی که برای دریافت آن ساخته شده اند عمل می کند و به این ترتیب درگیر یا جدا کردن بخش هایی از ماشین آلات است
فعل : ۱ _ با سرنیزه زدن
۲ _ با سر نیزه مجبور کردن یا راندن
verb forms
bay​o​net​ed also bay​o​net​ted; bay​o​net​ing also bay​o​net​ting

نوعی اتصال یا فیتینگ

بپرس