اسم ( noun )
حالات: bases
حالات: bases
• (1) تعریف: the foundation or support on which other parts depend; base.
• مترادف: base, foundation, ground, support, underpinning
• مشابه: bedrock, bottom, case, cornerstone, fabric, foot, footing, groundwork, hinge, occasion, pedestal, plinth, substratum, substructure
• مترادف: base, foundation, ground, support, underpinning
• مشابه: bedrock, bottom, case, cornerstone, fabric, foot, footing, groundwork, hinge, occasion, pedestal, plinth, substratum, substructure
- Trust is the basis of friendship.
[ترجمه گوگل] اعتماد اساس دوستی است
[ترجمه ترگمان] اعتماد اساس دوستی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اعتماد اساس دوستی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a particular system, mode of operation, standard, or guiding principle that underlies the way something else is established, decided on, or managed.
• مشابه: bedrock, cause, cornerstone, fabric, fundamental, ground, groundwork, postulate, principle, rationale, root, underpinning
• مشابه: bedrock, cause, cornerstone, fabric, fundamental, ground, groundwork, postulate, principle, rationale, root, underpinning
- The Constitution is the basis of government in the United States.
[ترجمه گوگل] قانون اساسی اساس حکومت در ایالات متحده است
[ترجمه ترگمان] قانون اساسی اساس حکومت ایالات متحده آمریکا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قانون اساسی اساس حکومت ایالات متحده آمریکا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Giving positive reinforcement rather than punishment has always been the basis for handling problem behavior at our school.
[ترجمه گوگل] ارائه تقویت مثبت به جای تنبیه، همیشه مبنای رسیدگی به رفتار مشکل ساز در مدرسه ما بوده است
[ترجمه ترگمان] دادن تقویت مثبت به جای مجازات، همواره اساس رسیدگی به رفتار مشکل در مدرسه ما بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دادن تقویت مثبت به جای مجازات، همواره اساس رسیدگی به رفتار مشکل در مدرسه ما بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The employees are paid on a weekly basis.
[ترجمه دانش] حقوق کارمندان به صورت هفته وار پرداخت می شود|
[ترجمه گوگل] حقوق کارکنان به صورت هفتگی دریافت می شود[ترجمه ترگمان] کارکنان به صورت هفتگی پرداخت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's living with us on a temporary basis.
[ترجمه گوگل] او به طور موقت با ما زندگی می کند
[ترجمه ترگمان] او به طور موقت با ما زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به طور موقت با ما زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was given the job on the basis of her wide experience.
[ترجمه گوگل] این کار بر اساس تجربه گسترده اش به او واگذار شد
[ترجمه ترگمان] او شغل خود را براساس تجربه wide به او واگذار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او شغل خود را براساس تجربه wide به او واگذار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the principal component.
• مترادف: core, essence
• مشابه: base, element, essential, gist, ground, groundwork, heart, meat, pith, quintessence, root, soul
• مترادف: core, essence
• مشابه: base, element, essential, gist, ground, groundwork, heart, meat, pith, quintessence, root, soul
- Carbon is the basis of organic molecules.
[ترجمه گوگل] کربن اساس مولکول های آلی است
[ترجمه ترگمان] کربن پایه مولکول های آلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کربن پایه مولکول های آلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید