basic

/ˈbeɪsɪk//ˈbeɪsɪk/

معنی: اصلی، تهی، اساسی، بنیادی، پایهای، بنیانی
معانی دیگر: پسوند: حمله، تاخت، اصولی، بن پاری، ازلاد، (معمولا جمع) اصول، ابتدایی، ساده و جوابگوی نیازهای اولیه، (شیمی) بازیک، بازی، قلیایی، (فلز کاری) وابسته به تولید پولاد از آهن فسفردار (با افزودن آهک)، (زمین شناسی) وابسته به سنگ های آذرینی که میزان سیلیکا در آنها از 52 درصد کمتر است، (زبان ساده ی کامپیوتری که در آن واژه های عادی انگلیسی و نشانه های ریاضی به کار رفته است) بیسیک

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a simplified computer language (acronym for "beginner's all-purpose symbolic instruction code").

جمله های نمونه

1. basic cellular structures
ساختارهای بنیادی یاخته ها

2. basic food is not dispensable but luxuries are quite dispensable
خوراک اصلی غیرضروری نیست ولی تجملات کاملا غیر ضروری است.

3. basic mathematical skills
مهارت های بنیادین در ریاضیات

4. basic process
فرایند قلیایی

5. basic two-roomed apartments
آپارتمان های ساده ی دو اتاقه

6. a basic arrangement
ترتیب اساسی

7. a basic disturbance of the body's chemistry
اختلال اساسی در فعل و انفعالات بدن

8. a basic economic problem
مشکل بنیادی اقتصادی

9. the basic necessities of life
نیازهای اولیه ی زندگی

10. the basic principles of geometry
اصول بنیادین هندسه

11. the basic tenets of his thoughts
پایه های اصلی افکار او

12. the basic theme of the story
موضوع اصلی داستان

13. mathematics is one of the basic sciences
ریاضیات یکی از علوم پایه است.

14. They have to have a basic understanding of computers in order to use the advanced technology.
[ترجمه noor] انها باید یک درک اولیه ای از کامپیوتر داشته باشند تا بتوانند از تکنولوژی پیشرفته استفاده کنند
|
[ترجمه گوگل]آنها برای استفاده از فناوری پیشرفته باید درک اولیه ای از رایانه داشته باشند
[ترجمه ترگمان]آن ها باید درک پایه ای از کامپیوترها به منظور استفاده از تکنولوژی پیشرفته داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Freedom of expression is a basic human right.
[ترجمه گوگل]آزادی بیان یکی از حقوق اساسی بشر است
[ترجمه ترگمان]آزادی بیان یک حق اساسی بشر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They have shown a ruthless disregard for basic human rights.
[ترجمه گوگل]آنها بی‌رحمانه‌ای به حقوق اولیه بشری نشان داده‌اند
[ترجمه ترگمان]آن ها بی توجهی بی رحمانه به حقوق بشر را نشان داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. One of the most basic requirements for any form of angling is a sharp hook.
[ترجمه گوگل]یکی از اساسی ترین الزامات برای هر شکلی از ماهیگیری، قلاب تیز است
[ترجمه ترگمان]یکی از ابتدایی ترین الزامات برای هر شکلی از زاویه، قلاب تیزی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. You'll be quite safe if you observe certain basic precautions.
[ترجمه گوگل]اگر برخی اقدامات احتیاطی اساسی را رعایت کنید، کاملاً ایمن خواهید بود
[ترجمه ترگمان]اگر این احتیاط را رعایت کنید، کاملا در امان خواهید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The basic unit of society is the family.
[ترجمه گوگل]واحد اساسی جامعه خانواده است
[ترجمه ترگمان]واحد اصلی جامعه خانواده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. There's a basic contradiction in the whole idea of paying for justice.
[ترجمه گوگل]یک تناقض اساسی در کل ایده پرداخت برای عدالت وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک تناقض اساسی در کل ایده پرداخت عدالت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Contact with other people is a basic human need.
[ترجمه گوگل]ارتباط با افراد دیگر یک نیاز اساسی انسان است
[ترجمه ترگمان]تماس با افراد دیگر یک نیاز اساسی بشر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

تهی (صفت)
basic, barren, void, null, empty, hollow, vain, vacuous, jejune, devoid, inane, deadhead, indigent

اساسی (صفت)
basic, material, net, ground, essential, organic, pivotal, basal, fundamental, substantial, vital, basilar, cardinal, earthshaking, meaty, primordial

بنیادی (صفت)
basic, fundamental, basilar

پایه ای (صفت)
basic, basilar

بنیانی (صفت)
basic, organic, fundamental

تخصصی

[شیمی] بازى، قلیایی، پایه ای، اساسی، اصلی
[عمران و معماری] بنیادی
[کامپیوتر] بیسیک؛ یک زبان برنامه نویسی ساده از نظر آموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات و فایلهای ساده Beginners All-Purpose Symbolic Instruction code - زبان برنامه نویسی کامپیوتر جان کمنی و توماس کورتز ان را در سال 1964 طراحی کردند و در سال 1970 شرکت میکروسافت آن راهمگانی کرد . زبان بیسیک برای برنامه نویسی محاسبات ساده و سریع مناسب است به طوری که برای شروع برنامه نویسی نیاز به یادگیری بیشت قواعد آن نیست در اینجا یک برنامه ساده بیسیک و نتیجه آن آمده است . کلمه کلیدی رام بیانگر توضیح است و متغیر های عادی اعداد اعشاری را نگهداری می کنند . رشته های کارکتری می توانند درون متغیرهایی که نامشان با $ شوع می شود قرار گیرند . آرایه ها با جمله مید تعریف می شوند . جمله پیرینت خروجی را بر روی صفحه نمایش چاپ می کند و برای چاپ خروجی ها رد کنار هم باید در برنامه میان آنها نقطه ویرگول قرار داد.در دهه 70 و 80 تامین کنندگان نرم افزار - به ویژه شرکت میکروسافت ویژگیهایی را به بیسیک اضافه کردند تا برنامه نویسی ساخت یافته و انواع گوناگون ساختارهای اطلاعاتی را پیشتیبانی کند . امروزه بیسیک یکی از پیچیده ترین زبانهای برنامه نویسی است که به طور گسترده ای مورد بهره برداری قرار می گیرد و با ویژگیهایی از زبانهای پاسکال فرترن و سی همکاری می کند شماره خطوط ان دیگر لازم نیستند از این رو بیسیک هنوز برای نوآموزان آسان است و کامپایلرهای جدید بیسیک هنوز هم برنامه های نوشته شده به زبان قدیمی بیسیک را قبول می کند برای شناخت تغییرات جدید بیسیک نگاه کنید به فراکتال. ماندلابروت ست .بسیاری از ویژگیهای بیسیک در جای دیگر این کتاب شرح داده شده اند-beginners All-purpose symbolic instruction code
[برق و الکترونیک] بیسیک سر واژه ی عبارت ( Beginner s All-purpose symbolic) ( رمز دستور العمل نمادین همه منظوره برای مبتدیان) ؛ زبان رایانه ای سطح بالا که معمولا در رایانه های شخصی استفاده می شود. - زبان برنامه نویسی بیسیک - پایه ای، اصلی
[فوتبال] پایه –اصلی
[مهندسی گاز] اصلی
[صنعت] پایه ای، ابتدایی
[نساجی] قلیایی - بازیک - اصلی - اساسی - بازی
[ریاضیات] اصلی، اساسی، پایه، پایه ای، مبنایی، مقدماتی، اصلی

انگلیسی به انگلیسی

• basic programming language, one of the simplest high-level programming languages (computers)
fundamental; of or pertaining to a base, containing a base (chemistry)
you use basic to describe a thing which is the most important or the simplest part of something.
an activity, situation, or plan that is basic to the achievement or success of something else is necessary for it.
you describe something as basic when it has only the most important features and no luxuries.
the basics of a subject or activity are the simplest and most important aspects of it.
basic is a simple computer language which uses english words. basic is an abbreviation for `beginner's all-purpose symbolic instruction code'.

پیشنهاد کاربران

همدلی راستین در basic empathy
Boring
This term is used to describe someone or something as lacking originality, creativity, or uniqueness.
توصیف کسی یا چیزی که فاقد اصالت، خلاقیت یا منحصر به فرد بودن است
مثال؛
Her taste in music is so basic, she only listens to what’s popular.
...
[مشاهده متن کامل]

If someone follows trends without question, another person might say, “You’re so basic, can’t you think for yourself?”
A person might use this term to insult someone by saying, “You’re just a basic person, you have no personality. ”

اساسی، پایه ای
مثال: He has a basic understanding of the subject.
او درک اساسی از موضوع دارد.
کمبریج:
1. simple and not complicated, so able to provide the base or starting point from which something
ساده ( نه پیچیده )
اولیه، پایه. مقدماتی، پایه ای، قلیایی، ابتدایی، اولیه، اساسی، اصلی، تهی، بنیانی، علوم مهندسی: اساسی، کامپیوتر: یک زبان برنامه نویسی ساده از نظر آموزش و به کارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات و قالبهای
...
[مشاهده متن کامل]
ساده، معماری: بازی، قانون فقه: اصلی، شیمی: بازی، روانشناسی: بنیادی، زیست شناسی: بازی، علوم هوایی: اولیه، علوم نظامی: مقدماتی

به کسی که علایقش اصالت ندارد و صرفا از دیگران تقلید میکند، پیرو نظریات پرتکرار و کلیشه ای است میگویند Basic،
شخصی که سطحش پایین هست
مبتدی
قلیائیت
شخصی که سطحش پایین هست
ابتدایی
در بعضی جا ها ممکنه عمده هم معنی بشه ولی پایه و اساس بهتره
رابطه خسته کننده
اساسی
Man has three basic needs. . . . . .
ابتدایی - مبتدی
basic ( adj ) = rudimentary ( adj )
به معناهای: اصولی، بنیادی، پایه ای، مقدماتی
ملزومات

پایه ای اصلی بنیادی اساسی و در حوزه شیمی بازی یا قلیایی
پایه و ابتدا
شالوده
اولیه
اولین
پایه
برای مثال:فکر ( ایده ) اولیه ، اولین ایده، ایده اصلی ، ایده پایه:Basic idea
محض
مبنا، بنیادین
بدترین سطح زبان ها
پایه = پایه ای، اساسی = اصلی، ساده = ابتدایی
پایه ای
ابتدایی . ساده
اصلی، اساسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس