base on

انگلیسی به انگلیسی

• establish on, support on, found on (e.g., "he bases his theory on experience")

پیشنهاد کاربران

It’s so easy to walk by people and make judgments about who they are based on some small passing detail or flaw that you’ve observed.
راه رفتن در کنار مردم و قضاوت در مورد اینکه چه کسی هستند بر اساس برخی جزئیات گذرا یا نقص کوچکی که مشاهده کرده اید، بسیار آسان است.
وابسته کردن به. . .
بر اساس
مبتنی بودن بر
پایه گذاری کردن بر. . ، بنانهادن بر . .
بنای چیزی را بر روی چیز دیگری گذاشتن
بر پایه چیزی بودن، متکی بودن بر، ( وا ) بسته بودن به، استوار بودن بر، اتکا/تکیه داشتن بر، بنا نهادن
پایه گذاری کردن
براساس ، بر مبنای
مبتنی بودن بر، چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن ( بنیاد نهادن )

بپرس