basal

/ˈbeɪsl̩//ˈbeɪsl̩/

معنی: اساسی، مربوط به ته یابنیان
معانی دیگر: (گیاه شناسی) روینده از پایین ساقه، بنی، بن روی، بنیانی، پایه ای، وابسته به شالوده، پایه ساز

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: basally (adv.)
(1) تعریف: at, pertaining to, or comprising the bottom part or support.
مشابه: basic

(2) تعریف: forming the foundation of; fundamental.
مشابه: basic

(3) تعریف: the lowest normal level of.

- While an animal is hibernating, only basal respiration is observed.
[ترجمه گوگل] در حالی که یک حیوان در خواب زمستانی است، تنها تنفس پایه مشاهده می شود
[ترجمه ترگمان] در حالی که یک حیوان به خواب زمستانی رفته، تنها تنفس اساسی مشاهده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. basal body
جسم پایه ای،تن پایه،جسم پایه

2. basal leaves
برگ های پایین ساقه،بن برگ

3. Both the basal diet and the sulphate supplement were well tolerated by all the volunteers and no gastrointestinal symptoms were reported.
[ترجمه گوگل]هم رژیم غذایی پایه و هم مکمل سولفات به خوبی توسط همه داوطلبان تحمل شد و هیچ علامت گوارشی گزارش نشد
[ترجمه ترگمان]هر دو رژیم غذایی اساسی و مکمل سولفات به خوبی توسط تمام داوطلبان تحمل شدند و هیچ علایم معده و روده گزارش نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Similarly, basal serum gastrin concentrations do not alter with ageing in healthy men.
[ترجمه گوگل]به طور مشابه، غلظت گاسترین سرم پایه با افزایش سن در مردان سالم تغییر نمی کند
[ترجمه ترگمان]به طور مشابه غلظت های بیوشیمیایی سرم basal با سالمندی در افراد سالم تغییر نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It is confined to the single row of basal cells at the free edge of the epidermis.
[ترجمه گوگل]این سلول به یک ردیف از سلول های پایه در لبه آزاد اپیدرم محدود می شود
[ترجمه ترگمان]آن محدود به یک ردیف از سلول های پایه در لبه آزاد روپوست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. These components include the basal lamina as well as the trophic factors released by neurons and Schwann cells following injury.
[ترجمه گوگل]این اجزا شامل لایه بازال و همچنین عوامل تغذیه ای آزاد شده توسط نورون ها و سلول های شوان به دنبال آسیب است
[ترجمه ترگمان]این مولفه ها شامل the های اساسی و نیز فاکتورهای trophic آزاد شده توسط نورون ها و سلول های Schwann پس از آسیب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Panel A shows the basal state before any administration of fluid to a normal subject.
[ترجمه گوگل]پانل A حالت پایه را قبل از هر گونه تزریق مایع به یک فرد عادی نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]بخش الف وضعیت اساسی را قبل از هر نوع مایع به یک سوژه عادی نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The basal values reported are the means of the two basal values obtained with a 15 minute interval.
[ترجمه گوگل]مقادیر پایه گزارش شده میانگین دو مقدار پایه هستند که با فاصله 15 دقیقه به دست می آیند
[ترجمه ترگمان]مقادیر اساسی گزارش شده، میانگین های دو مقدار اساسی بدست آمده با فاصله ۱۵ دقیقه ای هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It also shows that the infection increases both basal and stimulated acid secretion.
[ترجمه گوگل]همچنین نشان می دهد که عفونت باعث افزایش ترشح اسید پایه و تحریک شده می شود
[ترجمه ترگمان]همچنین نشان می دهد که عفونت، هم پایه و هم تحریک اسیدی را افزایش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The fall in basal acid secretion found may not necessarily be due to the eradication of H pylori.
[ترجمه گوگل]کاهش ترشح اسید پایه یافت شده ممکن است لزوماً به دلیل ریشه کنی هلیکوباکتر پیلوری نباشد
[ترجمه ترگمان]کاهش ترشح اسید اساسی ممکن است الزاما به علت از بین بردن H pylori نباشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They are stored within the basal membrane or extracellular matric and released in an active form to stimulate tissue repair and healing.
[ترجمه گوگل]آنها در غشای پایه یا ماتریک خارج سلولی ذخیره می شوند و به شکل فعال آزاد می شوند تا ترمیم و التیام بافت را تحریک کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها در غشای پایه یا matric خارج سلولی ذخیره می شوند و به شکل فعال برای تحریک ترمیم بافت و درمان آزاد می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In addition, hyperplastic tight junctions and free ending basal extensions of tight junctional strands were occasionally seen.
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، اتصالات تنگ هیپرپلاستیک و پسوندهای پایه آزاد رشته های پیوندی تنگ گاهی دیده می شود
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، اتصالات محکم hyperplastic و گسترش آزاد و پایان ¬ های اساسی دنباله ¬ های tight محدود به طور مقطعی مشاهده می ¬ شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The basal ganglia are also the main circuitry through which flow the nerve signals controlling movement.
[ترجمه گوگل]عقده های قاعده ای نیز مدار اصلی هستند که سیگنال های عصبی کنترل کننده حرکت از طریق آن جریان دارند
[ترجمه ترگمان]غدد عصبی اصلی، مدار اصلی هستند که از طریق آن سیگنال های عصبی را کنترل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. At this time the basal and meal stimulated gastrin concentrations were reassessed as described above.
[ترجمه گوگل]در این زمان، غلظت گاسترین تحریک‌شده پایه و غذا همانطور که در بالا توضیح داده شد، مجدداً ارزیابی شد
[ترجمه ترگمان]در این زمان پایه و غذا غلظت gastrin را تحریک کرد که به همان اندازه که در بالا توضیح داده شد، مجددا ارزیابی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اساسی (صفت)
basic, material, net, ground, essential, organic, pivotal, basal, fundamental, substantial, vital, basilar, cardinal, earthshaking, meaty, primordial

مربوط به ته یا بنیان (صفت)
basal

تخصصی

[زمین شناسی] اساسى، در قاعده. نزدیک محل اتصال

انگلیسی به انگلیسی

• of the base, at or forming the base

پیشنهاد کاربران

basal ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: قاعده ای 1
تعریف: ویژگی بخشی از گیاه که در پایین یا در قاعدۀ یک ساختار قرار دارد
اساسی، پایه ای، اولیه
اساسی
بنیادی
در بافت شناسی :قاعده _ قاعده ای

بپرس