صفت و ( adjective, adverb )
• (1) تعریف: without any sort of aid in hand, such as a weapon or tool.
- He broke up the branches barehanded.
[ترجمه گوگل] او با دست برهنه شاخه ها را شکست
[ترجمه ترگمان] شاخه درخت را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاخه درخت را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: with the hands uncovered, as by gloves.
- The two men fought barehanded.
[ترجمه گوگل] این دو مرد دست برهنه با هم دعوا کردند
[ترجمه ترگمان] دو مرد با barehanded می جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دو مرد با barehanded می جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She removed the plate from the oven barehanded.
[ترجمه گوگل] بشقاب را با دست برهنه از فر بیرون آورد
[ترجمه ترگمان] بشقاب را از تنور بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بشقاب را از تنور بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید