barefoot

/ˈberˌfʊt//ˈbeəfʊt/

پابرهنه، بی کفش و جوراب، با پای برهنه

بررسی کلمه

صفت و ( adjective, adverb )
مشتقات: barefooted (adj.), barefooted (adv.)
• : تعریف: with nothing on the feet.

- a barefoot child
[ترجمه گوگل] یک کودک پابرهنه
[ترجمه ترگمان] یک کودک پابرهنه،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We ran barefoot through the grass.
[ترجمه گوگل] پا برهنه از میان چمن ها دویدیم
[ترجمه ترگمان] پای برهنه در میان علف ها دویدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he galloped home barefoot
با پای برهنه به طرف منزل خود دوید.

2. the shoemaker's kids always go barefoot
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد

3. The shoemaker's son always goes barefoot.
[ترجمه گوگل]پسر کفاش همیشه پابرهنه می رود
[ترجمه ترگمان]پسر کفاش همیشه پابرهنه راه می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The children had to go barefoot because there was no money for shoes.
[ترجمه گوگل]بچه ها باید پابرهنه می رفتند چون پول کفش نبود
[ترجمه ترگمان]بچه ها باید پابرهنه راه می رفتند، چون هیچ پول برای کفش نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The boy galloped over the dunes barefoot.
[ترجمه گوگل]پسر با پای برهنه بر فراز تپه های شنی تاخت
[ترجمه ترگمان]پسر روی تپه های شنی که پابرهنه راه می رفت تاخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She goes around barefoot most of the time.
[ترجمه گوگل]او بیشتر اوقات با پای برهنه می چرخد
[ترجمه ترگمان]بیشتر وقت ها پابرهنه راه می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Sharp stones on the path made walking barefoot rather uncomfortable.
[ترجمه گوگل]سنگ های تیز در مسیر راه رفتن با پای برهنه را نسبتاً ناراحت کننده می کرد
[ترجمه ترگمان]سنگ های تیز در کوره راه پابرهنه راه می رفتند و ناراحت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She padded barefoot down the stairs.
[ترجمه گوگل]او با پای برهنه از پله ها پایین آمد
[ترجمه ترگمان]با پای برهنه از پله ها پایین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Some were barefoot, most were in rags.
[ترجمه گوگل]بعضی ها پابرهنه بودند، بیشترشان کهنه پوش بودند
[ترجمه ترگمان]بعضی ها پابرهنه بودند و بیش ترشان پاره پاره بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Barefoot children roamed the streets.
[ترجمه گوگل]بچه های پابرهنه در خیابان ها پرسه می زدند
[ترجمه ترگمان]بچه های پابرهنه در خیابان ها پرسه می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He walked barefoot across the sand.
[ترجمه گوگل]پابرهنه روی شن ها راه رفت
[ترجمه ترگمان]پابرهنه راه می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It was uncomfortable walking barefoot on the shingly beach.
[ترجمه گوگل]راه رفتن با پای برهنه در ساحل شیک ناراحت کننده بود
[ترجمه ترگمان]پابرهنه راه رفتن روی ساحل شنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He padded barefoot across the carpet.
[ترجمه گوگل]او با پای برهنه از روی فرش عبور کرد
[ترجمه ترگمان]با پا برهنه روی فرش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Walking in the snow barefoot for a few minutes made my toes feel dead.
[ترجمه گوگل]چند دقیقه پابرهنه در برف راه رفتن باعث شد انگشتان پایم مرده باشند
[ترجمه ترگمان]برای چند دقیقه با پا برهنه در برف راه می روم، پاهایم احساس خفگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• having no shoes, having the feet exposed
someone who is barefoot or barefooted is not wearing anything on their feet. adjective here but can also be used as an adverb. e.g. she ran barefoot through the field.

پیشنهاد کاربران

not wearing any shoes or socks
صفت، قید
پا برهنگی یا برهنه پایی به معنای نپوشیدن پای افزار است. پا برهنگی در زبان فارسی به کنایه از فقر نیز به کار می رود. پا برهنگی می تواند به دلیل ساده زیستی افراد باشد که مثال مشهور آن سقراط است.
...
[مشاهده متن کامل]

We took off our shoes and socks and walked barefoot along the beach.
A young barefoot girl led him away.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/barefoot
barefoot
همریشه با :
پارسی : پابِرَهنه ( بِرپا ، بِرپاد ، بِرپیاد ، بِرفَت )
آلمانی : barfuss
خالص، ناب
پا پتی
پا برهنه

بپرس