bare

/ˈber//beə/

معنی: اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن
معانی دیگر: برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bear

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: barer, barest
(1) تعریف: lacking clothing or covering; naked.
مترادف: naked, nude, unclad, uncovered
متضاد: clothed, covered
مشابه: exposed, stark-naked, stripped, undressed

- With her shoulders bare, she felt cold.
[ترجمه پارسا خرمی] با شانه های برهنه ( لخت ) احساس سرما می کرد
|
[ترجمه گوگل] با شانه های خالی احساس سرما می کرد
[ترجمه ترگمان] شانه هایش برهنه بود و احساس سرما می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lacking the usual accessories or contents.
مترادف: blank, empty, vacant
متضاد: decorated, furnished
مشابه: austere, basic, exposed, naked, plain, severe, stark, unadorned, unembellished, unfinished, unfurnished, unpainted, void

- The walls of his apartment were bare.
[ترجمه Mohammad Taha] دیوار های ساختمان ( آپارتمان ) او بی حفاظ بودند.
|
[ترجمه Amir] دیوارهای ساختمانش آشکار بودند
|
[ترجمه پارسا خرمی] دیوار های آپارتمان اوساده بودند.
|
[ترجمه گوگل] دیوارهای آپارتمانش برهنه بود
[ترجمه ترگمان] دیواره ای آپارتمانش برهنه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her refrigerator was bare, so she ordered some take-out food.
[ترجمه s] یخچال وفریزر او خالی بود بنابراین او یک مقدار غذا سفارش داد
|
[ترجمه پارسا خرمی] یخچال او خالی بود، بنابراین او مقداری غذای بیرون بر را سفارش داد
|
[ترجمه گوگل] یخچال او خالی بود، بنابراین او مقداری غذای بیرون را سفارش داد
[ترجمه ترگمان] ، یخچال اون لخت بود واسه همین یه مقدار غذا سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was only October but the trees were already bare of leaves.
[ترجمه پارسا خرمی] فقط اکتبر بود، اما درختان از قبل عاری از برگ بودند
|
[ترجمه گوگل] فقط اکتبر بود، اما درختان از قبل برهنه بودند
[ترجمه ترگمان] فقط ماه اکتبر بود، اما درخت ها دیگر از برگ ها خالی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: unconcealed; undisguised.
مترادف: apparent, naked, obvious, overt, unconcealed, undisguised
متضاد: concealed, disguised
مشابه: absolute, blatant, conspicuous, downright, glaring, outright, unqualified, utter

- He wore an expression of bare disgust.
[ترجمه پارسا خرمی] او حالتی ( قیافه ای ) از انزجار آشکار به خود گرفته بود.
|
[ترجمه گوگل] او حالتی از انزجار بر تن داشت
[ترجمه ترگمان] او قیافه ای حاکی از بیزاری و بیزاری به خود گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: without qualification; plain.
مترادف: absolute, bald, out-and-out, plain, simple, straightforward, unmitigated
مشابه: basic, cold, downright, fundamental, hard, outright, stark, unadorned, unconcealed, undisguised, unembellished

- I just want the bare facts.
[ترجمه سلام] من فقط حقیقت واضح را میخوام
|
[ترجمه گوگل] من فقط حقایق خالی را می خواهم
[ترجمه ترگمان] من فقط حقایق رو می خوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: only just sufficient; mere.
مترادف: meager, mere, scant, scanty
متضاد: comfortable
مشابه: deficient, inadequate, insufficient, lacking, marginal, wanting

- The family had the bare essentials during the war.
[ترجمه گوگل] خانواده در طول جنگ، وسایل ضروری را داشتند
[ترجمه ترگمان] در طول جنگ، افراد خانواده ضروریات زندگی را در اختیار داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bares, baring, bared
مشتقات: bareness (n.)
• : تعریف: to uncover; reveal.
مترادف: disclose, expose, reveal, uncover
متضاد: cover
مشابه: denude, disrobe, divulge, open, peel, show, strip, undress, unveil

- The scar was visible when she bared her legs.
[ترجمه گوگل] وقتی پاهایش را برهنه کرد، جای زخم قابل مشاهده بود
[ترجمه ترگمان] وقتی پاهایش را برهنه می کرد، جای زخم روی پیشانیش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He decided to bare his secret to her.
[ترجمه گوگل] تصمیم گرفت راز خود را برای او فاش کند
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت که رازش را برای او فاش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bare feet
پای برهنه (بی کفش)

2. bare floor
کف اتاق عاری از فرش

3. bare hands
دست خالی (بدون ابزار)

4. bare legs
ران های لخت

5. bare precipitate cliffs
صخره های عریان و پرتگاه مانند

6. bare bones
مهمترین بخش هر چیز،اصول،لب کلام

7. bare one's soul
راز دل خود را گفتن،صمیمانه درد دل کردن

8. a bare fact
واقعیت عریان (بی پیرایه)

9. a bare larder
گنجه ی خالی از خوراک

10. a bare room
اتاق خالی از اثاثیه

11. her bare legs aroused the old man
ران های برهنه ی او پیرمرد را تحریک کرد.

12. his bare feet were caked with dirt and mud
چرک و گل بر پاهای برهنه اش کبره بسته بود.

13. lay bare
آشکار کردن،افشاگری کردن،افشا کردن

14. lay bare
آشکار کردن،افشا کردن،نمایان کردن

15. the bare essentials
حداقل چیزهای ضروری،کمترین ضروریات

16. the bare minimum
کمینه ترین،کمترین حد ممکن

17. under bare poles
(کشتی بادبان دار) با بادبان های جمع (به خاطر توفان)

18. he laid bare his secret relationships
روابط پنهانی خود را آشکار کرد.

19. the rousing bare arms of that blonde goddess
بازوان عریان و شهوت انگیز آن الهه ی مو طلایی

20. defeated soldiers with bare feet and haggard faces
سربازان شکست خورده با پاهای برهنه و چهره های نزار

21. old men grubbing for a bare subsistence
پیرمردانی که برای یک نان بخور و نمیر جان می کندند

22. the print of a woman's bare feet
جای پای برهنه ی یک زن

23. he strangled the landlord with his bare hands
با دستان خالی خود صاحبخانه را خفه کرد.

24. he throttled the enemy with his bare hands
فقط با دستان خود (و بدون وسیله ی دیگر) دشمن را خفه کرد.

25. she ran down the hall, her bare feet thudding on the floor
در حالی که پاهای برهنه اش بر کف راهرو گرمب گرمب می کرد به پایین هال دوید.

26. she came running pitapat down the corridor in her bare feet
او با پای برهنه تاپ تاپ در راهرو می دوید.

27. you'll have to cut the report down to the bare bones
باید گزارش را کاملا خلاصه کنی (حشو و زواید آن را بزنی).

28. the poor soil provided them with no more than a bare subsistence
آن زمین کم حاصل به آنها فقط زندگی بخور و نمیر ارائه می داد.

29. the scenery along the road was beautiful, now green an lush, now dry and bare
مناظر میان راه زیبا بودند: برخی سرسبز و خرم و برخی خشک و لخت.

30. He killed the snake with his bare hands .
[ترجمه پارسا خرمی] او مار را با دستان خالی خود ( بدون هیچ وسیله ای ) کشت.
|
[ترجمه گوگل]او مار را با دستانش کشت
[ترجمه ترگمان]با دست خالی مار را کشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous

عریان (صفت)
bare, naked, nude, bald

لخت (صفت)
picked, bare, naked, nude, lumpish, revealed

عاری (صفت)
void, free, bare, devoid, destitute, exempt

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

اشکار کردن (فعل)
light, display, announce, air, unfold, reveal, bare, disclose, uncover, quarry, wreak

برهنه کردن (فعل)
bare, strip, disrobe, denude, uncover

عاری ساختن (فعل)
bare, denude

تخصصی

[برق و الکترونیک] بدون روکش

انگلیسی به انگلیسی

• uncover, expose; strip naked
exposed, uncovered; naked; reduced; hardly
if a part of your body is bare, it is not covered by any clothing.
if an object is bare, it is not covered or decorated with anything.
if a room, cupboard, or shelf is bare, it is empty.
the bare minimum or the bare essentials are the smallest number of things that are necessary.
if you bare something, you uncover it.

پیشنهاد کاربران

( سیم ) لخت
بی ثمر، بدون میوه، بی بار
the bare tree
صورت بدون آرایش
کلمه "bare" در انگلیسی معانی مختلفی دارد. این معانی می تواند به شرح زیر باشد:
1. به معنی "کم و بیش" یا "فقط": مثلاً، "barely" به معنی "کم و بیش" استفاده می شود. "The cupboard was bare" به معنی "کمد خالی بود" است.
...
[مشاهده متن کامل]

2. به معنی "بدون لباس/پوشیدنی": مثلاً، "bare feet" به معنی "پاهای برهنه" است.
3. به معنی "آشکار" یا "عاری از چیزی": برای مثال، "bare walls" به معنی "دیوارهای بدون تزئین" یا "بدون پوشش" است.
4. در محاوره، معنی "کاملاً" یا "تماماً": برای مثال، "I'm bare tired" به معنی "کاملاً خسته هستم" است.
این نمونه ها فقط یک بخش کوچک از معانی کلمه "bare" هستند. اینجا باید با توجه به ساقه جمله و متن کلی منظور از "bare" رو درک کرد.

آشکار، علنی
A barren landscape is dry and bare and has very few plants and no trees
I cant bare going to work
ینی نمیتونم سرکار بروم
possess or have something
دارا بودن، داشتن
آشکار کردن ، نمایان کردن
to remove something that was covering or hiding something
The dog bared its teeth.
He bared his back to the hot sun.
خالی ، اشغال نشده
without clothes
خالی
خالی خالی
Small in number or amount
Mere
No more than
Just a
Only a
Only just sufficient

1. WITHOUT CLOTHES not covered by clothes
2. LAND/TREES، not covered by trees or grass, or not having any leaves
The trees soon gave way to bare rock
3. NOT COVERED/EMPTY empty, not covered by anything, or not having any decorations
...
[مشاهده متن کامل]

She looked round her tiny bare room.
a bare wood staircase
4. SMALLEST AMOUNT NECESSARY [only before noun] the very least amount of something that you need to do something
He got 40% – a bare pass.
The room had the bare minimum ( =the smallest amount possible ) of furniture.
the bare essentials/necessities
Her bag was light, packed with only the bare essentials.
If you ask her about herself, she gives only the barest ( =the smallest amount possible ) of details.
https://www. ldoceonline. com/
لخت، برهنه، خالی، بدون تزئینات، کم ترین مقدار هرچیزی که در این حالت بعدش اسم میاد

بدون پوشش
لخت ، برهنه ، عریان 🌾
don't walk around outside in your bare feet
با پای برهنه بیرون راه نرو
Bare his soul. . . . . bare ones soul
سفره دل خودرا بازکردن. درددل کردن. احساسات خودراابرازکردن
ساده - بنیادین - ضروری - ناب - واقع گرا - بدون ابهام - صریح
مجانی_بلا عوض


very, or a lot of – used by young people
.
.
Ex: Check out this new game _ it’s bare hard.
.
Ex:His dad’s got bare money.

( فیزیک ذرات ) خالص
برهنه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس