صفت ( adjective )
حالات: barer, barest
حالات: barer, barest
• (1) تعریف: lacking clothing or covering; naked.
• مترادف: naked, nude, unclad, uncovered
• متضاد: clothed, covered
• مشابه: exposed, stark-naked, stripped, undressed
• مترادف: naked, nude, unclad, uncovered
• متضاد: clothed, covered
• مشابه: exposed, stark-naked, stripped, undressed
- With her shoulders bare, she felt cold.
[ترجمه پارسا خرمی] با شانه های برهنه ( لخت ) احساس سرما می کرد|
[ترجمه گوگل] با شانه های خالی احساس سرما می کرد[ترجمه ترگمان] شانه هایش برهنه بود و احساس سرما می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: lacking the usual accessories or contents.
• مترادف: blank, empty, vacant
• متضاد: decorated, furnished
• مشابه: austere, basic, exposed, naked, plain, severe, stark, unadorned, unembellished, unfinished, unfurnished, unpainted, void
• مترادف: blank, empty, vacant
• متضاد: decorated, furnished
• مشابه: austere, basic, exposed, naked, plain, severe, stark, unadorned, unembellished, unfinished, unfurnished, unpainted, void
- The walls of his apartment were bare.
[ترجمه Mohammad Taha] دیوار های ساختمان ( آپارتمان ) او بی حفاظ بودند.|
[ترجمه Amir] دیوارهای ساختمانش آشکار بودند|
[ترجمه پارسا خرمی] دیوار های آپارتمان اوساده بودند.|
[ترجمه گوگل] دیوارهای آپارتمانش برهنه بود[ترجمه ترگمان] دیواره ای آپارتمانش برهنه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her refrigerator was bare, so she ordered some take-out food.
[ترجمه s] یخچال وفریزر او خالی بود بنابراین او یک مقدار غذا سفارش داد|
[ترجمه پارسا خرمی] یخچال او خالی بود، بنابراین او مقداری غذای بیرون بر را سفارش داد|
[ترجمه گوگل] یخچال او خالی بود، بنابراین او مقداری غذای بیرون را سفارش داد[ترجمه ترگمان] ، یخچال اون لخت بود واسه همین یه مقدار غذا سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was only October but the trees were already bare of leaves.
[ترجمه پارسا خرمی] فقط اکتبر بود، اما درختان از قبل عاری از برگ بودند|
[ترجمه گوگل] فقط اکتبر بود، اما درختان از قبل برهنه بودند[ترجمه ترگمان] فقط ماه اکتبر بود، اما درخت ها دیگر از برگ ها خالی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: unconcealed; undisguised.
• مترادف: apparent, naked, obvious, overt, unconcealed, undisguised
• متضاد: concealed, disguised
• مشابه: absolute, blatant, conspicuous, downright, glaring, outright, unqualified, utter
• مترادف: apparent, naked, obvious, overt, unconcealed, undisguised
• متضاد: concealed, disguised
• مشابه: absolute, blatant, conspicuous, downright, glaring, outright, unqualified, utter
- He wore an expression of bare disgust.
[ترجمه پارسا خرمی] او حالتی ( قیافه ای ) از انزجار آشکار به خود گرفته بود.|
[ترجمه گوگل] او حالتی از انزجار بر تن داشت[ترجمه ترگمان] او قیافه ای حاکی از بیزاری و بیزاری به خود گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: without qualification; plain.
• مترادف: absolute, bald, out-and-out, plain, simple, straightforward, unmitigated
• مشابه: basic, cold, downright, fundamental, hard, outright, stark, unadorned, unconcealed, undisguised, unembellished
• مترادف: absolute, bald, out-and-out, plain, simple, straightforward, unmitigated
• مشابه: basic, cold, downright, fundamental, hard, outright, stark, unadorned, unconcealed, undisguised, unembellished
- I just want the bare facts.
[ترجمه سلام] من فقط حقیقت واضح را میخوام|
[ترجمه گوگل] من فقط حقایق خالی را می خواهم[ترجمه ترگمان] من فقط حقایق رو می خوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: only just sufficient; mere.
• مترادف: meager, mere, scant, scanty
• متضاد: comfortable
• مشابه: deficient, inadequate, insufficient, lacking, marginal, wanting
• مترادف: meager, mere, scant, scanty
• متضاد: comfortable
• مشابه: deficient, inadequate, insufficient, lacking, marginal, wanting
- The family had the bare essentials during the war.
[ترجمه گوگل] خانواده در طول جنگ، وسایل ضروری را داشتند
[ترجمه ترگمان] در طول جنگ، افراد خانواده ضروریات زندگی را در اختیار داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در طول جنگ، افراد خانواده ضروریات زندگی را در اختیار داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bares, baring, bared
مشتقات: bareness (n.)
حالات: bares, baring, bared
مشتقات: bareness (n.)
• : تعریف: to uncover; reveal.
• مترادف: disclose, expose, reveal, uncover
• متضاد: cover
• مشابه: denude, disrobe, divulge, open, peel, show, strip, undress, unveil
• مترادف: disclose, expose, reveal, uncover
• متضاد: cover
• مشابه: denude, disrobe, divulge, open, peel, show, strip, undress, unveil
- The scar was visible when she bared her legs.
[ترجمه گوگل] وقتی پاهایش را برهنه کرد، جای زخم قابل مشاهده بود
[ترجمه ترگمان] وقتی پاهایش را برهنه می کرد، جای زخم روی پیشانیش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی پاهایش را برهنه می کرد، جای زخم روی پیشانیش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He decided to bare his secret to her.
[ترجمه گوگل] تصمیم گرفت راز خود را برای او فاش کند
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت که رازش را برای او فاش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت که رازش را برای او فاش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید