اسم ( noun )
• (1) تعریف: a heap or mass of something, such as earth or clouds.
• مترادف: heap, mass, pile
• مشابه: accumulation, bale, bundle, cock, drift, mow, rick, shock, stack
• مترادف: heap, mass, pile
• مشابه: accumulation, bale, bundle, cock, drift, mow, rick, shock, stack
- The enormous cloud bank told us a storm was coming.
[ترجمه A.A] تراکم ابرهای عظیم برای ما حکایت از آن داشت که طوفانی در راه بود|
[ترجمه ترجمهh] بانک بزرگ ابری به ما گفت که یک طوفان در حال آمدن است|
[ترجمه گوگل] بانک ابری عظیم به ما گفت که طوفانی در راه است[ترجمه ترگمان] بانک بزرگ ابری به ما گفت که یک طوفان در راهه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a slope, usu. of earth.
• مترادف: acclivity, embankment, incline, mound, slope
• مشابه: dike, drift, dune, hill, hillock, knoll, levee, parapet, ridge, rise
• مترادف: acclivity, embankment, incline, mound, slope
• مشابه: dike, drift, dune, hill, hillock, knoll, levee, parapet, ridge, rise
- The car slid off the side of the road and down the steep bank.
[ترجمه گوگل] ماشین از کنار جاده سر خورد و از ساحل شیب دار پایین رفت
[ترجمه ترگمان] اتومبیل از کنار جاده پایین آمد و از ساحل پرشیب پایین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اتومبیل از کنار جاده پایین آمد و از ساحل پرشیب پایین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the ground at the edge of a river or stream.
• مترادف: edge, shore
• مشابه: beach, foreshore, littoral
• مترادف: edge, shore
• مشابه: beach, foreshore, littoral
- We pulled the canoe up on the bank.
[ترجمه گوگل] قایق رانی را روی ساحل کشیدیم
[ترجمه ترگمان] کرجی را روی ساحل کشیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کرجی را روی ساحل کشیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: banks, banking, banked
حالات: banks, banking, banked
• (1) تعریف: to form a bank around or along the edge of; embank.
• مترادف: embank
• مشابه: border, dike, grade, mound, slope, tilt
• مترادف: embank
• مشابه: border, dike, grade, mound, slope, tilt
• (2) تعریف: to form into a pile or heap, as sand, earth, or snow.
• مترادف: heap, hill, mound, stack
• مشابه: accumulate, aggregate, bundle, cock, cumulate, drift, mass, pile, rick, shock
• مترادف: heap, hill, mound, stack
• مشابه: accumulate, aggregate, bundle, cock, cumulate, drift, mass, pile, rick, shock
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to form or rise into a bank.
• مترادف: slant, slope
• مشابه: drift, heap, tilt, tip
• مترادف: slant, slope
• مشابه: drift, heap, tilt, tip
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a business concerned with the safeguarding, exchanging, and lending of money.
• مشابه: credit union, depository, Federal Reserve Bank, S and L, savings bank, thrift institution, treasury, trust company
• مشابه: credit union, depository, Federal Reserve Bank, S and L, savings bank, thrift institution, treasury, trust company
- He got a loan from the bank.
• (2) تعریف: the reserve of money held by a gambling establishment.
• مترادف: kitty, pot
• مترادف: kitty, pot
• (3) تعریف: a supply or reserve.
• مترادف: repository, reserve, reservoir, store, storehouse, warehouse
• مشابه: depository, fund, piggy bank, stock, stockpile
• مترادف: repository, reserve, reservoir, store, storehouse, warehouse
• مشابه: depository, fund, piggy bank, stock, stockpile
- a blood bank
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: banks, banking, banked
حالات: banks, banking, banked
• (1) تعریف: to have an account or other dealings with a bank.
• مشابه: save
• مشابه: save
- I bank at First National because they give the highest interest on savings accounts.
[ترجمه گوگل] من در First National بانک می کنم زیرا آنها بیشترین سود را به حساب های پس انداز می دهند
[ترجمه ترگمان] من در مقام اول بانک هستم چون آن ها بیش ترین بهره را به حساب های پس انداز می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من در مقام اول بانک هستم چون آن ها بیش ترین بهره را به حساب های پس انداز می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to run a bank; act as a banker.
• مشابه: manage
• مشابه: manage
- He's been banking all his working life.
[ترجمه sssss] او تمام سرمایه زندگی اش را در بانک گذاشته است|
[ترجمه گوگل] او تمام عمر کاری خود را به کار بانکی پرداخته است[ترجمه ترگمان] او تمام زندگی his را به حساب می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: bank on
عبارات: bank on
• : تعریف: to deposit in a bank.
• مترادف: keep
• مشابه: deposit, hoard, manage, save, squirrel away, warehouse
• مترادف: keep
• مشابه: deposit, hoard, manage, save, squirrel away, warehouse
- He banked his savings.
[ترجمه گوگل] پس اندازش را بانک کرد
[ترجمه ترگمان] پس پس از آن که حساب پس انداز خود را تمام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پس پس از آن که حساب پس انداز خود را تمام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید