ball

/ˈbɒl//bɔːl/

معنی: توپ، بال، گلوله، گوی، توپ بازی، رقص، مجلس رقص، گرهک، ایام خوش، خوشی، رقصیدن، گلوله کردن
معانی دیگر: جان بال (کشیش و انقلابی انگلیسی که در 1381 میلادی اعدام شد)، هر چیز گرد، ساچمه، تیله، مهره، گرهه، گندله، (بدن) اندام گرد، کره، ورزشی که در آن توپ به کار می رود (به ویژه بیس بال)، به صورت توپ درآوردن، گرد کردن، گره زدن، ستاره، سیاره (به ویژه کره ی زمین)، (بیس بال) بال (پرتاب خطای توپ)، ریشه یا پیاز در گونی پیچیده (و آماده ی حمل)، (خودمانی) چرند، مزخرف، (خودمانی ـ ناپسند - جمع) خایه ها، (خودمانی - ناپسند) دلیری، دل و جرات، خایه داری، (خودمانی - ناپسند) گاییدن، مهمانی رسمی رقص، (خودمانی) وقت خوش، تجربه ی خوشایند

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: on the ball
(1) تعریف: a spherical or nearly spherical body .
مترادف: sphere
مشابه: globe, globule, orb, pellet, roll, round, wad

- The cat played with the ball of yarn.
[ترجمه AIDIN] گربه با توپ نخی بازی میکرد
|
[ترجمه Shi] گربه با توپ نخی بازی کرد
|
[ترجمه vvvv] گربه با توپی از جنس نخ بازی میکرد
|
[ترجمه گوگل] گربه با توپ کاموا بازی می کرد
[ترجمه ترگمان] گربه با توپ نخ بازی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a round or oval object, either hollow or solid and commonly used in sports and games.
مترادف: baseball, basketball, football, softball
مشابه: handball

- The outfielder caught the ball against the back fence.
[ترجمه گوگل] بازیکن بیرونی توپ را مقابل حصار عقب گرفت
[ترجمه ترگمان] The توپ را به حصار تکیه داده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a game played with a ball, esp. baseball.
مترادف: baseball, football, softball
مشابه: basketball, handball

- We used to play ball in the abandoned lot.
[ترجمه Mahsa] ما قبلا در زمین های متروک زیاد توپ بازی می کردیم.
|
[ترجمه گوگل] ما قبلاً در زمین متروکه توپ بازی می کردیم
[ترجمه ترگمان] ما قبلا توپ را در زمین های متروک بازی می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (pl.; vulgar) testicles.
مشابه: nuts, testes, testicles

(5) تعریف: (pl.; vulgar slang) courage, toughness, or aggressiveness.
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: balls, balling, balled
(1) تعریف: to form or be formed into a ball (sometimes fol. by "up").
مترادف: roll, wad
مشابه: globe, round, sphere, wind

- He balled up the sheet of paper and threw it in the wastepaper basket.
[ترجمه گوگل] ورق کاغذ را با توپ جمع کرد و در سبد کاغذ باطله انداخت
[ترجمه ترگمان] کاغذ را مشت کرد و آن را در سبد کاغذ باطله انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (obscene) to have sexual intercourse with.
مترادف: bang, fuck, hump, lay, screw
اسم ( noun )
(1) تعریف: a large social function at which there is formal dancing.
مترادف: dance
مشابه: formal, hop, prom, promenade, soiree

(2) تعریف: (informal) a very good time or experience.
مترادف: blast, gas

جمله های نمونه

1. ball up
(خودمانی) گیج کردن،سردرگم کردن

2. a ball in honor of the new ambassador
مهمانی رسمی رقص به افتخار سفیر جدید

3. golf ball
گوی گلف

4. tennis ball
توپ تنیس

5. the ball didn't have enough of a loft
گوی به اندازه ی کافی قوس نداشت.

6. the ball has lost its bounce
گوی،جهندگی خود را از دست داده است.

7. the ball hit him on the head
توپ خورد به سرش.

8. the ball hit the hoop but i tipped it in
توپ به حلقه اصابت کرد ولی من با سرپنجه آن را وارد حلقه ی بسکتبال کردم.

9. the ball hopped down the alley
توپ در امتداد کوچه بالا و پایین می جهید.

10. the ball met the rocket straight on
توپ مستقیما به راکت خورد.

11. the ball rebounded from the wall
توپ از دیوار پس جهید.

12. the ball rolled down the slope
توپ در سرازیری غلتید.

13. the ball went clean through the hoop
توپ درست از وسط حلقه گذشت.

14. the ball went out of bounds
توپ اوت شد (از زمین بیرون رفت).

15. the ball went through the rim
توپ از حلقه فرو افتاد.

16. this ball has a potency of being thrown
این گوی را می توان پرتاب کرد.

17. cotton ball
وش،غوزه ی پنبه

18. play ball
1- ورزشی توپ دار را آغاز کردن یا ادامه دادن 2- همکاری کردن 3- کاری را آغاز کردن یا ادامه دادن

19. play ball
1- (در وزش های با توپ) بازی کردن 2- (عامیانه) همکاری کردن

20. the ball is in your court
اکنون نوبت شماست،تو باید عمل کنی

21. a hollow ball
گوی توخالی

22. a live ball
توپ که دارند با آن بازی می کنند

23. a loose ball
(فوتبال و غیره) توپ رها،توپ بی صاحب

24. an oval ball
توپ بیضی

25. the golf ball rimmed the hole
گوی گلف دور سوراخ چرخ زد.

26. this terrestrial ball
این گوی خاکی (کره ی زمین)

27. throw the ball against the wall
توپ را به دیوار بزن.

28. carry the ball
(عامیانه) مسئولیت به عهده گرفتن،کارها را در دست گرفتن

29. catch a ball
توپ را در هوا گرفتن،بل گرفتن

30. a dead tennis ball
توپ تنیس ناجهنده (بی خاصیت)

31. a live rubber ball
گوی لاستیکی جهمند

32. ahmad rebounded the ball and passed it to me
احمد توپ را پسگیر کرد و به من پاس داد.

33. he blasted the ball (so hard that it went) over the fences
توپ را آنچنان محکم زد که فراسوی نرده ها رفت.

34. he booted the ball back onto the field
دوباره توپ را با لگد به داخل زمین فرستاد.

35. he caught the ball and then bobbled it
توپ را گرفت ولی از دستش افتاد.

36. he dribbled the ball toward the basket
او توپ را به سوی حلقه دریبل کرد.

37. he fumbled the ball twice
دوبار توپ از دستش افتاد.

38. he holed the ball in a single shot
(گلف) با یک ضربه گوی را زد توی سوراخ.

39. he kicked the ball toward the goal
او توپ را به طرف دروازه شوت کرد.

40. he looped the ball in the air
توپ را هوا چرخاند.

41. he pegged the ball to me
او گوی را به طرف من پرتاب کرد.

42. he pitched the ball and i batted it
او گوی را پرت کرد و من با چوگان آنرا زدم.

43. he sent the ball over the high fence
توپ را زد (یا پراند) به آن طرف نرده ی بلند

44. he shot the ball into the goal
توپ را توی دروازه شوت کرد.

45. he spiked the ball into the opponent's court
توپ را به زمین حریف آبشار زد.

46. he threw the ball to me
توپ را به طرفم انداخت.

47. he took the ball and steamed toward the goal line
توپ را برداشت و با سرعت به سوی خط دروازه شتافت.

48. she drilled the ball over the pitcher's head
گوی را محکم (با چوگان) از بالای سر پرتاب کننده،زد.

49. to entangle a ball of yarn
کلاف ریسمان را درهم پیچاندن

50. to hit the ball
توپ را زدن

51. when an elastic ball impinges on another
هنگامیکه یک گوی لاستیکی به گوی دیگری می خورد

52. be on the ball
(امریکا - خودمانی) هشیار و کاردان بودن،ماهر و مسلط بودن

53. behind the eight ball
(خودمانی) در موقعیت بسیار بد

54. curl into a ball
(انسان یا جانور) خود را جمع کردن،خود را به صورت حلقه درآوردن

55. play catch up ball
(امریکا - عامیانه - در مسابقه) برای رسیدن و جلو زدن از تیم مقابل کوشیدن

56. a refill for a ball point pen
فشنگ جوهر برای (قلم) خودکار

57. he kept bouncing the ball off the floor
مرتب توپ را به کف اتاق می زد.

58. the batter laced the ball into center field
(بیس بال) چوگان زن گوی را به وسط میدان زد.

59. the batter skied the ball
چوگان زن توپ را به هوا زد.

60. the belle of the ball
خوشگل ترین زن مهمانی

61. the children were playing ball
بچه ها توپ بازی می کردند.

62. the roll of the ball
غلتش (غلتیدن) گوی

63. to strike at the ball
به گوی ضربه زدن

64. to swing at the ball
(با چوگان) به توپ ضربه زدن

65. get (or keep) the ball rolling
(امریکا - عامیانه) شروع به کار یا فعالیت کردن،ادامه دادن

66. have something on the ball
توانایی یا مهارت داشتن

67. a shoestring catch of a ball
گرفتن توپ از نزدیکی زمین

68. he was beaned by a ball and was taken to the hospital
گوی به سرش خورد و او را به بیمارستان بردند.

69. last night we had a ball
دیشب خیلی خوش گذشت.

70. the equatorial diameter of a ball
قطر نیمگانی یک گوی

مترادف ها

توپ (اسم)
ordnance, ball, cannon, gun, roll, bluff

بال (اسم)
wing, whale, ball, fin, sail, pinion

گلوله (اسم)
shot, shaft, gunshot, ball, bullet, pellet, cartridge, missile, pommel, blob

گوی (اسم)
globe, sphere, ball, orb, clue, clew, rundle

توپ بازی (اسم)
ball

رقص (اسم)
ball, dance, dancing, hopping, frolic, haymaker, pas

مجلس رقص (اسم)
ball

گرهک (اسم)
ball

ایام خوش (اسم)
ball

خوشی (اسم)
fun, rejoicing, gaiety, glee, exhilaration, mirth, merriment, spree, solace, pleasure, delight, joy, enjoyment, gust, ball, frolic, festivity, gasser, jollification, consolation, joyfulness, gladness, jollity, merrymaking, lark, hilarity, jamboree, jocundity, pleasance, joyance, laverock

رقصیدن (فعل)
hop, lope, ball, dance, caper, hoof, tumble

گلوله کردن (فعل)
ball, clue, clew

تخصصی

[عمران و معماری] گلوله
[فوتبال] توپ
[زمین شناسی] گوی یا گرهک در رسوب شناسی ساختار رسوبی اولیه به شکل توده کروی شکلی از مواد؛ مانند گوی گلی زره دار، گوی لغزشی دورانی، گوی دریاچه ای را گویند.
[نساجی] بسته فیتیله - غوز پنبه
[ریاضیات] جسم کروی، گلوله، توپی، دکمه، ساچمه، توپ، گوی، مهره
[معدن] گلوله (خردایش)

انگلیسی به انگلیسی

• object with a spherical shape; round toy used in games such as baseball and basketball; game of baseball; formal dance; (vulgar slang) testis, testicle
make into a ball; form into a ball; mess up; hump, engage in sexual intercourse (vulgar slang)
a ball is a round object used in games such as tennis, cricket, and football.
a ball is also something that has a round shape.
the ball of your foot is the rounded part where your toes join your foot.
a ball is also a large, formal, social event at which people dance.
see also balls.
if you say that the ball is in someone's court, you mean that it is their responsibility to take the next decision or action in a particular situation.
if someone is on the ball, they are very alert and aware of what is happening.
if you start the ball rolling, or set the ball rolling, you start something happening.

پیشنهاد کاربران

توپ، گلوله
مثال: The children were playing with a ball in the park.
بچه ها با توپ در پارک بازی می کردند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
در زبان عامیانه ( slang ) به معنی بیضه ( testicle ) می باشد
اگر به صورت فعل به کار برده بشه به معنی s e x ( عشق و حال کردن ) می باشد
مثال:
the pair went to the bedroom for some more balling
جفتشان به اتاق خواب رفتند تا کمی عشق و حال کنند ( عملیات کنند )
Ball of wax = قضیه
What's the whole ball of wax
کل قضیه چیه ؟
فکر کنم معنی "قایق" رو هم میده مثل این جمله
قایق دیگه ای اومد و گفت : another ball came by said
به کمک نیاز داری؟ : ?you need any help
1 توپِ بازی / toy
2 مجلس رقص / Dance event
3 بیضه / testicle
4 اگر به صورت فعل به کار برده بشه معنی sex میده
1 - مجلس رقص
2 - توپ
واژه ball به معنی توپ
واژه ball به معنای توپ به هر چیز گرد اطلاق می شود. یکی از معنی های ball به معنای توپ بازی است. مثلا:
a tennis ball ( یک توپ تنیس )
واژه ball به اشیایی که شکل گردی دارند هم اشاره می کند. مثلا:
a ball of wool ( یک کلاف کاموا )
منبع: سایت بیاموز
ball ( ریاضی )
واژه مصوب: گوی
تعریف: مجموعۀ نقاطی از یک فضای اقلیدسی که فاصلۀ آنها از نقطه ای ثابت به نام مرکز نابیشتر از عددی مفروض به نام شعاع باشد
ball man مرد حقه باز
توپ بازی. توپ ورزش و. . . .
Thats how we ball out: در موزیک ریحانا به معنی :"این جوری به پول و موفقیت میرسیم"😁😁
هر نوع بازی که با توپ انجام می شود ( مخصوصا بیستبال ) =توپ بازی ، بازی با توپ
مثال:. Joe usually play ball on Mondays
ترجمه:جو معمولا رور=زهای دوشنبه بیستبال بازی میکند.
بازی های توپی
( . n )
Ball=توپ
The little boy was playing with a ball
پسرک در حال بازی کردن با توپ بود .
توپ، گلوله
کوفته
مجلس رقص
تخم
هر نوع بازی با توپ
توپ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس