اسم ( noun )
عبارات: on the ball
عبارات: on the ball
• (1) تعریف: a spherical or nearly spherical body .
• مترادف: sphere
• مشابه: globe, globule, orb, pellet, roll, round, wad
• مترادف: sphere
• مشابه: globe, globule, orb, pellet, roll, round, wad
- The cat played with the ball of yarn.
[ترجمه AIDIN] گربه با توپ نخی بازی میکرد|
[ترجمه Shi] گربه با توپ نخی بازی کرد|
[ترجمه vvvv] گربه با توپی از جنس نخ بازی میکرد|
[ترجمه گوگل] گربه با توپ کاموا بازی می کرد[ترجمه ترگمان] گربه با توپ نخ بازی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a round or oval object, either hollow or solid and commonly used in sports and games.
• مترادف: baseball, basketball, football, softball
• مشابه: handball
• مترادف: baseball, basketball, football, softball
• مشابه: handball
- The outfielder caught the ball against the back fence.
[ترجمه گوگل] بازیکن بیرونی توپ را مقابل حصار عقب گرفت
[ترجمه ترگمان] The توپ را به حصار تکیه داده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The توپ را به حصار تکیه داده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a game played with a ball, esp. baseball.
• مترادف: baseball, football, softball
• مشابه: basketball, handball
• مترادف: baseball, football, softball
• مشابه: basketball, handball
- We used to play ball in the abandoned lot.
[ترجمه Mahsa] ما قبلا در زمین های متروک زیاد توپ بازی می کردیم.|
[ترجمه گوگل] ما قبلاً در زمین متروکه توپ بازی می کردیم[ترجمه ترگمان] ما قبلا توپ را در زمین های متروک بازی می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (pl.; vulgar) testicles.
• مشابه: nuts, testes, testicles
• مشابه: nuts, testes, testicles
• (5) تعریف: (pl.; vulgar slang) courage, toughness, or aggressiveness.
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: balls, balling, balled
حالات: balls, balling, balled
• (1) تعریف: to form or be formed into a ball (sometimes fol. by "up").
• مترادف: roll, wad
• مشابه: globe, round, sphere, wind
• مترادف: roll, wad
• مشابه: globe, round, sphere, wind
- He balled up the sheet of paper and threw it in the wastepaper basket.
[ترجمه گوگل] ورق کاغذ را با توپ جمع کرد و در سبد کاغذ باطله انداخت
[ترجمه ترگمان] کاغذ را مشت کرد و آن را در سبد کاغذ باطله انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کاغذ را مشت کرد و آن را در سبد کاغذ باطله انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (obscene) to have sexual intercourse with.
• مترادف: bang, fuck, hump, lay, screw
• مترادف: bang, fuck, hump, lay, screw
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a large social function at which there is formal dancing.
• مترادف: dance
• مشابه: formal, hop, prom, promenade, soiree
• مترادف: dance
• مشابه: formal, hop, prom, promenade, soiree
• (2) تعریف: (informal) a very good time or experience.
• مترادف: blast, gas
• مترادف: blast, gas