فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: balks, balking, balked
حالات: balks, balking, balked
• (1) تعریف: to stop suddenly and refuse to proceed.
• مترادف: hesitate, pause, stop
• مشابه: blench, evade, flinch, halt, refuse
• مترادف: hesitate, pause, stop
• مشابه: blench, evade, flinch, halt, refuse
- The horse balked at the unfamiliar gate.
[ترجمه مریم] اسب دم دروازه ی نا آشنا ، پا پس کشید.|
[ترجمه گوگل] اسب در دروازه ناآشنا ایستاد[ترجمه ترگمان] اسب از کنار دروازه نا آشنا شانه تکان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to refuse or be unwilling to do some act (usu. fol. by "at").
• مترادف: evade, resist, shirk, shrink from, steer clear of
• مشابه: dodge, refuse, stall
• مترادف: evade, resist, shirk, shrink from, steer clear of
• مشابه: dodge, refuse, stall
- My son tends to balk at doing any chores around the house.
[ترجمه مریم] پسر من تمایل دارد از هر کاری در خانه خانه پا پس بکشد.|
[ترجمه گوگل] پسرم تمایل دارد از انجام هر کاری در خانه خودداری کند[ترجمه ترگمان] پسر من معمولا از انجام دادن هر کاری در اطراف خانه طفره می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The Senator had done some dishonest things in the past, but he balked at accepting this bribe.
[ترجمه گوگل] سناتور در گذشته کارهای غیر صادقانه انجام داده بود، اما از پذیرش این رشوه خودداری کرد
[ترجمه ترگمان] سناتور کاره ای غیر شرافتمندانه ای را در گذشته انجام داده بود، اما با قبول این رشوه مخالفت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سناتور کاره ای غیر شرافتمندانه ای را در گذشته انجام داده بود، اما با قبول این رشوه مخالفت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in baseball, to commit a balk.
• مشابه: fake, feint
• مشابه: fake, feint
- The umpire determined that the pitcher had balked.
[ترجمه گوگل] داور تشخیص داد که پارچ دست از کار کشیده است
[ترجمه ترگمان] داور مدعی شد که این پارچ امتناع کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داور مدعی شد که این پارچ امتناع کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to block the progress of; hinder; impede.
• مترادف: check, frustrate, hinder, impede, stop, stymie
• متضاد: assist, forward
• مشابه: bar, bilk, block, defeat, disappoint, eschew, foil, obstruct, prevent, stall, thwart
• مترادف: check, frustrate, hinder, impede, stop, stymie
• متضاد: assist, forward
• مشابه: bar, bilk, block, defeat, disappoint, eschew, foil, obstruct, prevent, stall, thwart
- The committee's work was balked by one member's repeated objections.
[ترجمه گوگل] کار کمیته با اعتراض های مکرر یکی از اعضا متوقف شد
[ترجمه ترگمان] کار کمیته از مخالفت یکی از اعضای کمیته درهم کشیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کار کمیته از مخالفت یکی از اعضای کمیته درهم کشیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: balkingly (adv.), balker (n.)
مشتقات: balkingly (adv.), balker (n.)
• (1) تعریف: anything that blocks or stops forward progress; hindrance; defeat.
• مترادف: defeat, hindrance, obstacle
• مشابه: bar, check, drawback, impediment, obstruction
• مترادف: defeat, hindrance, obstacle
• مشابه: bar, check, drawback, impediment, obstruction
- The president's veto was a balk to the proposed law.
[ترجمه گوگل] وتوی رئیس جمهور به معنای مخالفت با قانون پیشنهادی بود
[ترجمه ترگمان] وتوی رئیس جمهور، مخالف قانون پیشنهادی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وتوی رئیس جمهور، مخالف قانون پیشنهادی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in baseball, an unpermitted, usu. deceptive, motion by a pitcher with one or more runners on base.
• مشابه: fake, feint
• مشابه: fake, feint
• (3) تعریف: a heavy beam or timber used in building construction.
• مترادف: beam, timber
• مشابه: rafter, two-by-four
• مترادف: beam, timber
• مشابه: rafter, two-by-four