قید ( adverb )
حالات: worse, worst
حالات: worse, worst
• (1) تعریف: in a poor or incorrect manner; not well; poorly.
• مترادف: poorly
• متضاد: well
• مشابه: wrong
• مترادف: poorly
• متضاد: well
• مشابه: wrong
- He thinks he sings badly, so he always refuses to sing with us.
[ترجمه گوگل] او فکر می کند بد می خواند، بنابراین همیشه از خواندن با ما خودداری می کند
[ترجمه ترگمان] او فکر می کند که بد می خواند، بنابراین همیشه با ما آواز نمی خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او فکر می کند که بد می خواند، بنابراین همیشه با ما آواز نمی خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I didn't study, so I wasn't surprised that I did badly on the exam.
[ترجمه گوگل] من درس نمی خواندم، بنابراین تعجب نکردم که در امتحان بد عمل کردم
[ترجمه ترگمان] من مطالعه نکردم، برای همین تعجب نکردم که در امتحان بد عمل کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من مطالعه نکردم، برای همین تعجب نکردم که در امتحان بد عمل کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in a way that is characterized by obstacles and problems.
• متضاد: well
• متضاد: well
- The voyage went badly.
• (3) تعریف: in an unfavorable manner; adversely.
• متضاد: well
• مشابه: ill
• متضاد: well
• مشابه: ill
- She always speaks badly of her ex-husband.
[ترجمه گوگل] او همیشه از همسر سابقش بد می گوید
[ترجمه ترگمان] اون همیشه از شوهر سابقش بد حرف میزنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون همیشه از شوهر سابقش بد حرف میزنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: very much; to a great degree.
- I want a new car badly.
[ترجمه گوگل] بدجوری ماشین نو میخوام
[ترجمه ترگمان] من یه ماشین جدید میخوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من یه ماشین جدید میخوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was badly hurt in the accident.
[ترجمه گوگل] او در این تصادف به شدت آسیب دید
[ترجمه ترگمان] او در تصادف به بدی دچار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در تصادف به بدی دچار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید