badge

/ˈbædʒ//bædʒ/

معنی: نشان، امضاء و علامت برجسته و مشخص
معانی دیگر: ایالت بادن - ورتمبرگ (در جنوب باختری آلمان - پایتخت آن: اشتوتکارت)، (ارتش - علامتی که حاکی از درجه یا رتبه است) مدال، درجه، هر علامت یا نشان مشخص کننده، علامت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a piece of metal, cloth, or other material worn to signify a particular membership, rank, occupation, or accomplishment.
مشابه: decoration, ensign, mark, token

(2) تعریف: any distinguishing mark or sign.
مشابه: ensign, mark, stamp
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: badges, badging, badged
• : تعریف: to mark or supply with a badge.

جمله های نمونه

1. the badge on the policeman's hat
نشان روی کلاه پاسبان

2. the red badge of courage
مدال قرمز شجاعت

3. the detective flashed his badge
کارآگاه نشان خود را ارائه داد.

4. postal employees have a special badge on their sleeves
کارمندان پست نشان ویژه ای روی آستین خود دارند.

5. higher education is not always a badge of learning
تحصیلات دانشگاهی همیشه علامت سواد نیست.

6. The policeman's badge deflected the bullet.
[ترجمه گوگل]نشان پلیس باعث انحراف گلوله شد
[ترجمه ترگمان]نشان پلیس گلوله را منحرف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Every student should carry a school badge.
[ترجمه فرامرز] هر دانش آموز باید یه آرم ( نشان ) مدرسه را ( با خود ) داشته باشد
|
[ترجمه گوگل]هر دانش آموز باید نشان مدرسه داشته باشد
[ترجمه ترگمان]هر دانش آموز باید یک مدال مدرسه داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The sceptre is the king's badge of office.
[ترجمه گوگل]عصا نشان سلطنت پادشاه است
[ترجمه ترگمان]عصای پادشاهی نشان پادشاه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He pulled out his badge and said he was a cop.
[ترجمه گوگل]او نشان خود را بیرون آورد و گفت که او یک پلیس است
[ترجمه ترگمان]نشانش را بیرون آورد و گفت که پلیس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We were each handed a badge with our name on it.
[ترجمه گوگل]به هر یک از ما نشانی داده شد که نام ما روی آن بود
[ترجمه ترگمان] هر کدوم از ما یه نشان به اسم خودمون داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His badge of office, a large gold key, hung round his neck.
[ترجمه گوگل]نشان دفتر او، یک کلید طلایی بزرگ، به گردنش آویخته بود
[ترجمه ترگمان]نشان دفتر، یک کلید طلایی بزرگ که دور گردنش آویخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His gun was a badge of power for him.
[ترجمه گوگل]تفنگ او برای او نشان قدرت بود
[ترجمه ترگمان]تفنگش نشانه قدرت برای او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He pinned a badge on his jacket.
[ترجمه گوگل]یک نشان روی ژاکتش سنجاق کرد
[ترجمه ترگمان] یه نشان روی کاپشن - ش گیر کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He now sees his wartime injuries as a badge of honor.
[ترجمه گوگل]او اکنون مجروحیت دوران جنگ خود را نشان افتخار می داند
[ترجمه ترگمان]اون الان جراحات his رو به عنوان نشان افتخار میبینه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The boy pins a badge on his jacket.
[ترجمه گوگل]پسر یک نشان روی ژاکتش سنجاق می کند
[ترجمه ترگمان] اون پسره یه نشان رو روی کاپشن - ش نصب کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Steve won a photography badge in the Boy Scouts.
[ترجمه گوگل]استیو برنده نشان عکاسی در Boy Scouts شد
[ترجمه ترگمان](استیو)مدال عکاسی در the پسر را برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He was wearing a badge with his name on.
[ترجمه گوگل]او یک نشان با نام خود بر تن داشت
[ترجمه ترگمان] اون یه نشان رو با اسم خودش پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He sewed the badge neatly onto his uniform.
[ترجمه گوگل]او نشان را به زیبایی روی لباسش دوخت
[ترجمه ترگمان]او مدال را با دقت روی لباسش دوخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نشان (اسم)
trace, attribute, tally, score, slur, benchmark, indication, token, aim, show, sign, seal, stamp, target, mark, marking, insignia, signal, emblem, symptom, brand, presage, track, banner, badge, clue, standard, ensign, vexillum, impress, hallmark, plaque, caret, chalk, cicatrix, symbol, vestige, medal, memento

امضاء و علامت برجسته و مشخص (اسم)
badge

انگلیسی به انگلیسی

• put a tag on something, mark with a badge; market a product under brand names
tag; ensign; sign
a badge is a small piece of metal or cloth which you attach to your clothes and wear as a sign of rank, or as a symbol of merit or distinction, or for decoration.
any feature which is regarded as a sign of a particular quality can be referred to as a badge of that quality.

پیشنهاد کاربران

ازجمله معانی: دکمه های تبلیغاتی سنجاق دار با تصویر یا پیام های گوناگون، از جمله سیاسی، اجتماعی، صلح و غیره که مردم به لباس، کیف یا کلاه می زنند
1. آرم 2. پلاک 3. علامت. نشان. نشانه 4. نماد. مظهر
مثال:
identical badges
آرمها و نشانهای همانند و یکسان.
لانگمن دیکشنری : نشان ، آرم
Something worn to show one's rank , membership etc
برچسب روی کوله پشتی و لباس
برچسب
پیکسل ، نشان
آرم و علامت پلیس و. . .

بپرس