bad

/ˈbæd//bæd/

معنی: زشت، بد اخلاق، فاسد، مضر، بد، سرهم بند، خراب، نامساعد، شوم، شریر، بدکار، لاوصول، بی اعتبار، نا صحیح، زیان اور، بد خو، مهمل
معانی دیگر: ناستوده، گجسته، نکوهیده، معیوب، بدساخت، کم استعداد، ناشی، بنجل، ناخوشایند، پر غلط، اشتباه، شیطان، بدجنس، تخس، ناباب، زیانبخش، شدید، متاسف، زننده، وصول نشدنی، سوخت شده، (حقوق) فاقد اعتبار، غیرمعتبر، باطل، (عامیانه) به طور بد، به بدی (به جای badly)، خبث، بدجنسی، هر چیز بد، (امریکا - خودمانی) خوب، شیک، موثر، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bid، p زمان ماضی قدیمی فعل bid

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: worse, worst
مشتقات: badness (n.)
(1) تعریف: of low quality or desirability; unsatisfactory.
متضاد: good, swell
مشابه: atrocious, awful, base, cull, defective, deficient, deplorable, dreadful, faulty, imperfect, inadequate, inferior, lousy, mean, poor, rotten, second-rate, shoddy, sorry, substandard, terrible, useless, worthless, wretched

- This channel shows some very bad movies.
[ترجمه مهدی رنجبر] این شبکه فیلم های نامناسب و بدی را نشان میدهد.
|
[ترجمه گوگل] این کانال چند فیلم بسیار بد را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان] این کانال چند فیلم بسیار بد را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These scissors are so bad; they can't cut anything.
[ترجمه گوگل] این قیچی ها خیلی بد هستند آنها نمی توانند چیزی را برش دهند
[ترجمه ترگمان] این قیچی به قدری بد است که نمی توانند چیزی را ببرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I thought the actor was bad in his portrayal of the main character.
[ترجمه مبین میرزایی] من فکر کردم که بازیگر در نمایش شخصیت اصلی، بد عمل کرد
|
[ترجمه گوگل] فکر می‌کردم بازیگر در نقش شخصیت اصلی بد است
[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم که بازیگری در نقش شخصیت اصلی بد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not good; naughty.
مترادف: disobedient, mischievous, naughty, wicked
متضاد: good, well-behaved
مشابه: evil, petulant, spoiled

- You were a bad boy getting into your presents before Christmas!
[ترجمه گوگل] تو پسر بدی بودی که قبل از کریسمس هدایای تو را می گرفتی!
[ترجمه ترگمان] تو قبل از کریسمس پسر بدی بودی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in pain or poor health.
مترادف: ill, lousy, sick, unhealthy, unwell
متضاد: fine, healthy, well
مشابه: ailing, feeble, indisposed, infirm, nauseous, queasy, sickly, under the weather, weak

- He's still feeling bad from having the flu.
[ترجمه گوگل] او هنوز از ابتلا به آنفولانزا احساس بدی دارد
[ترجمه ترگمان] او هنوز احساس بدی از دست دادن سرماخوردگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: intense or severe.
مترادف: severe, terrible
متضاد: slight
مشابه: acute, almighty, atrocious, dire, extreme, grave, nasty, serious, wicked

- They've predicted a bad storm for tonight.
[ترجمه گوگل] آنها برای امشب یک طوفان بد را پیش بینی کرده اند
[ترجمه ترگمان] امشب طوفان بدی رو پیش بینی کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: regretful.
مترادف: regretful, sorry
متضاد: unrepentant
مشابه: apologetic, contrite, guilty, lousy, penitent, remorseful, rueful, sad

- He felt bad about his remarks.
[ترجمه گوگل] از اظهاراتش احساس بدی داشت
[ترجمه ترگمان] در مورد اظهارنظرهای او احساس بدی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: not positive; unfavorable.
مترادف: negative, unfavorable
متضاد: good
مشابه: atrocious, disapproving, opprobrious, rotten, skeptical

- He received bad reviews of his new book.
[ترجمه گوگل] او نقدهای بدی از کتاب جدیدش دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] او نظرات بدی درباره کتاب جدید خود دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She got a very bad grade on her test.
[ترجمه گوگل] او در آزمون خود نمره بسیار بدی گرفت
[ترجمه ترگمان] اون توی امتحان نمره خیلی بدی گرفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: harmful; injurious.
مترادف: damaging, deleterious, detrimental, harmful, injurious, unhealthy
متضاد: beneficial, good
مشابه: atrocious, destructive, evil, hurtful, nasty, noxious, pernicious, unwholesome

- Sugar is bad for one's teeth.
[ترجمه گوگل] شکر برای دندان مضر است
[ترجمه ترگمان] شکر برای دندان های یک آدم بد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: wicked; evil.
مترادف: evil, iniquitous, malign, vile, villainous, wicked, wrong
متضاد: good, virtuous
مشابه: atrocious, base, black, black-hearted, corrupt, criminal, deplorable, diabolical, fiendish, foul, heinous, ill, immoral, infernal, malevolent, malicious, mean, nasty, nefarious, opprobrious, peccant, reprobate, satanic, sinful, unethical, unprincipled

- The outlaws were bad men, and they killed without any feeling of remorse or regret.
[ترجمه گوگل] قانون شکنان مردان بدی بودند و بدون هیچ احساس پشیمانی و پشیمانی می کشتند
[ترجمه ترگمان] راهزن ها آدم های بدی بودند، و بدون احساس پشیمانی و پشیمانی کشته می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You did a bad thing cheating those children out of their money.
[ترجمه گوگل] تو کار بدی کردی که آن بچه ها را فریب دادی
[ترجمه ترگمان] تو کار بدی کردی که به بچه ها خیانت کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: rotten; spoiled.
مترادف: corrupt, decayed, decomposed, putrefied, putrescent, rotten, spoiled
متضاد: fresh, good
مشابه: atrocious, moldy, musty, rancid, rank, sour, stale

- That is bad meat and should be thrown away.
[ترجمه گوگل] این گوشت بدی است و باید دور ریخت
[ترجمه ترگمان] این گوشت بد است و باید دور انداخته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bad breath
گند دهان

2. bad food and low pay had discontented the soldiers
غذای بد و حقوق کم سربازان را ناراضی کرده بود.

3. bad for one's health
مضر برای سلامتی

4. bad friends led her astray
دوستان بد او را گمراه کردند.

5. bad luck
بخت بد

6. bad luck was presaged by a black cat crossing the road
عبور گربه ی سیاه از جاده شگون بدی داشت.

7. bad management set the company back by ten years
سوء مدیریت شرکت را ده سال عقب انداخت.

8. bad manners
بی ادبی،زشت رفتاری،رفتار ناپسند

9. bad news
خبر بد

10. bad news spreads fast
خبر بد زود پراکنده می شود.

11. bad news travels fast
خبر بد زود پراکنده می شود.

12. bad paint crackes sooner
رنگ نامرغوب زودتر ترک ترک می شود.

13. bad painting
نقاشی بد

14. bad plumbing
لوله کشی بد

15. bad smell drove away the customers
بوی بد مشتریان را فرار داد.

16. bad spelling
املای بد

17. bad temper
خلق بد

18. bad weather
هوای بد

19. bad weather caused a delay in the next flight
هوای بد موجب تاخیر در پرواز بعدی شد.

20. bad weather forced the police to give up the hunt
هوای بد پلیس را مجبور کرد که از تعقیب صرفنظر کند.

21. bad weather kept us housebound
هوای بد ما را در خانه نگهداشت.

22. bad weather necessitated a few changes in our plans
هوای بد تغییراتی را دربرنامه ی ما ایجاب کرد.

23. bad writer
نویسنده ی بد

24. bad blood
دشمنی دیرین،غرض،سابقه ی خصومت

25. bad breath
بوی بد دهان،گند دهان

26. bad cess to you (them, etc. )
الهی که خیر نبینی (نبینند و غیره)

27. bad faith
نیت بد،قصد بد،نابکاری،عدم صمیمیت،دو رنگی،دوز و کلک،بدعهدی،تقلب

28. bad news travels fast
خبر بد زود به گوش همه می رسد

29. a bad apple
سیب خراب

30. a bad boy
پسر بد

31. a bad case of the gimmies
سخت دچار آزمندی

32. a bad check
چک بی محل

33. a bad check
چک بی محل،چک برگشتی

34. a bad cold and the tight clogged nose
سرماخوردگی بد و بینی گرفته و پر اخلاط

35. a bad debt
طلب سوخت شده

36. a bad frame of mind
وضع فکری بد

37. a bad man
آدم بد

38. a bad omen
شگون بد،مرغوا

39. a bad reputation
بدنامی

40. a bad shot which missed the mark
تیراندازی بدی که به هدف نخورد

41. a bad smell
بوی زننده

42. a bad smell exhaling from the kitchen
بوی بدی که از آشپزخانه برمی خاست

43. a bad smell overpowered him
بوی بد او را کلافه کرد.

44. a bad storm
توفان شدید

45. a bad teacher can make students apathetic
معلم بد می تواند شاگردان را بی علاقه کند.

46. a bad title
قباله ی فاقد ارزش قانونی

47. a bad trip
به هم خوردن حال در اثر مواد مخدر

48. ali's bad cronies led him astray
دوستان ناباب،علی را از راه به در کردند.

49. avoid bad friends
از دوستان بد بپرهیز.

50. beastly bad news
خبر خیلی بد

51. her bad temper frightened away all her suitors
خلق بد او همه ی خواستگارانش را رانده بود.

52. his bad management ruined the school
مدیریت ضعیف او باعث از بین رفتن مدرسه شد.

53. sometimes bad grades discourage students
برخی اوقات نمره ی بد شاگرد را ناامید می کند.

54. the bad condition of the building and its immediate need for renovation
وضع بدساختمان و نیاز فوری آن به نوسازی

55. the bad friend who wormed all of the money out of hassan
دوست نابابی که همه ی پول حسن را از او درکشید

56. the bad news cast a shadow on everyone
آن خبر بد همه را اندوهگین کرد.

57. the bad news staggered all of us
خبر بد همه ی ما را سراسیمه کرد.

58. the bad report must have given the president the collywobbles
لابد این گزارش بد رئیس جمهور را حسابی برزخ کرده است.

59. from bad to worse
از بد بدتر

60. in bad
(امریکا - عامیانه) دچار دردسر و گرفتاری،مغضوب

61. in bad (or poor) taste
با بد سلیقگی

62. not bad
(عامیانه) نه بد،نسبتا خوب

63. the bad
بدان (در مقابل: خوبان،نیکان)

64. too bad
(عامیانه) متاسفم،بد شد که

65. with bad grace
با بی میلی و بد خلقی،با کم لطفی

66. alcohol is bad for you, you ought to pack it in
الکل برای تو بد است،باید آنرا ترک کنی.

67. he drives bad
او بد می راند،او بد رانندگی می کند.

68. hearing the bad news made her blench thoroughly
از شنیدن آن خبر بد کاملا وا رفت.

69. i feel bad about it
درباره ی آن احساس بدی دارم،درباره ی آن متاسفم.

70. if anything bad happens,you will be answerable
اگر اتفاق بدی بیفتد تو جوابگو خواهی بود.

مترادف ها

زشت (صفت)
abhorrent, heinous, hideous, nefarious, bawdy, ugly, bad, obscene, abominable, execrable, gross, scurrilous, rude, offensive, awry, nasty, contumelious, awkward, black, unfavorable, flagrant, maladroit, backhand, ungainly, dirty, horrid, gash, unpleasant, fulsome, disgusting, invidious, ham-handed, heavy-handed, homely, ill-favored, ill-favoured, pocky, uncouth, ungraceful, unhandsome

بد اخلاق (صفت)
bad, vile, acid, moody, impatient, reprobate, orgiastic, immoral, ill-humored, licentious, dissolute, rabid, pettish, ill-humoured, ill-natured, uncurbed

فاسد (صفت)
perverse, bad, vile, evil, naught, reprobate, addle, decayed, rotten, corrupt, vicious, immoral, wicked, villainous, peccant, dissolute, rancid, gamy, sinister, depraved, rakish, putrid, jadish, virtueless

مضر (صفت)
bad, adverse, obnoxious, evil, harmful, detrimental, noxious, damaging, pernicious, inimical, malefic, tortious, baneful, hurtful, pestiferous, nocuous, injurious, derogatory, noisome, unwholesome, inadvisable, impairing, insanitary, nocent

بد (صفت)
amiss, bad, mean, evil, ill, icky, unfavorable, dreadful, blighted, rum, shocking

سرهم بند (صفت)
bad, awkward, tinkering, careless

خراب (صفت)
desolate, bad, spoiled, rotten, ill, ruined, devastated, impaired, ruinous, miscreant, depraved, rotten-hearted, tumble-down, wasted

نامساعد (صفت)
bad, unfavorable, inimical, inadequate, uneven, unfair, unclear

شوم (صفت)
bad, ghastly, grim, forbidding, ominous, fateful, inauspicious, dire, ill-fated, unlucky, infelicitous, saturnine

شریر (صفت)
heinous, nefarious, bad, evil, vicious, maleficent, wicked, villainous, flagitious, malefic, infernal, iniquitous, immane

بدکار (صفت)
nefarious, bad, evil, malicious, vicious, wicked, flagitious, rakish

لاوصول (صفت)
bad

بی اعتبار (صفت)
bad, void, invalid, insecure

ناصحیح (صفت)
bad, wrong, incorrect, unsound, unjust, wrongful, peccant

زیان اور (صفت)
bad, evil, detrimental, ill, maleficent, pernicious, disadvantageous, deleterious, malefic, tortious, nocuous, malignant

بد خو (صفت)
bad, wicked, cranky, fractious, bad-tempered, ill-humored, ill-humoured, ill-mannered, ill-tempered

مهمل (صفت)
bad, neglectful, preposterous, meaningless, nonsensical, unworthy, trashy, otiose

انگلیسی به انگلیسی

• (canadian and u.s. slang) good; excellent, great, wonderful
wickedness; evil; that which is below expectations, that which is below standard or
harmful; inferior; serious, grave, acute; pernicious, damaging, harmful (e.g.: smoking is bad for the health); defective, not working properly; rotten, decayed, spoiled (such as bad meat)
badly, poorly
you describe something as bad if it is undesirable, unpleasant, or of poor quality.
someone who is bad at doing something is not very skilful at it.
food that has gone bad has started to decay.
if you have a bad leg, heart, or eye, there is something wrong with it.
if you call a child bad, you mean that he or she is naughty and disobedient.
if you are in a bad mood, you are cross and behave unpleasantly to people.
if someone uses bad language, they use offensive swear words.
see also badly.
if you say that something is not bad, you mean that it is quite good or acceptable.
if you feel bad about something, you feel rather sorry and sad about it.
if you say `too bad', you are indicating in a rather harsh way that nothing can be done to change the situation.

پیشنهاد کاربران

intense
Ex:
Wow that was really a bad movie
بد
مثال: Eating too much junk food is bad for your health.
مصرف زیاد غذاهای ناسالم برای سلامتی شما بد است.
bad ( adj )
نامناسب، نامطلوب
Do not use the lawnmower in bad weather conditions, especially when there is a risk of lightning. This decreases the risk of being struck by lightning.
از ماشین چمن زنی در شرایط آب وهوایی نامطلوب/نامناسب استفاده نکنید، به خصوص زمانی که خطر رعدوبرق وجود دارد. این امر خطر اصابت رعدوبرق را کاهش می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : bad ✅ تلفظ واژه: bad ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: بد، سوء، زیان آور، غیرطبیعی ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : dys - , mal - , cac/o
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : bad / badness
✅️ صفت ( adjective ) : bad
✅️ قید ( adverb ) : bad / badly
( چشم ) کم سو، ضعیف
صفت bad به معنای فاسد
صفت bad به معنای فاسد هر گاه قبل از خوراکی یا نوشیدنی قرار بگیرد اشاره به این دارد که آن خوراکی یا نوشیده قابل استفاده نیست و خراب شده است. مثلا:
put the meat in the fridge so it doesn't go bad ( گوشت را در یخچال بگذار تا فاسد نشود. )
...
[مشاهده متن کامل]

صفت bad به معنای شدید
صفت bad به معنای شدید برای اشاره به شدت و جدی بودن چیزی است. صفت bad در این جا مفهومی منفی دارد و تنها برای اسامی منفی استفاده می شود. مثلا:
a bad attack of sunburn ( یک آفتاب سوختگی شدید )
صفت bad به معنای بد
صفت bad به معنای بد برای اشاره به هر کار یا چیز ناخوشایند و مشکل ساز و پرزحمت استفاده می شود. توجه کنید که صفت تفضیلی و صفت عالی این واژه استثنا دارد و از قانون کلی پیروی نمی کند.
منبع: سایت بیاموز

خوب ، در صحبت عامیانه آمریکایی
نامطلوب، نامناسب، ناصحیح، بد، غیرصحیح
بد
زشت
نامناسب

مزخرف، نکبت
this life is bad
این زندگی مزخرفه
this life is all bad
این زندگی همش نکبته
بدجور
بدجور ، افتضاح
I want it so bad
من بدجور اینو میخوام
نابسامان
نامناسب
نامرغوب

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس