صفت ( adjective )
حالات: worse, worst
مشتقات: badness (n.)
حالات: worse, worst
مشتقات: badness (n.)
• (1) تعریف: of low quality or desirability; unsatisfactory.
• متضاد: good, swell
• مشابه: atrocious, awful, base, cull, defective, deficient, deplorable, dreadful, faulty, imperfect, inadequate, inferior, lousy, mean, poor, rotten, second-rate, shoddy, sorry, substandard, terrible, useless, worthless, wretched
• متضاد: good, swell
• مشابه: atrocious, awful, base, cull, defective, deficient, deplorable, dreadful, faulty, imperfect, inadequate, inferior, lousy, mean, poor, rotten, second-rate, shoddy, sorry, substandard, terrible, useless, worthless, wretched
- This channel shows some very bad movies.
[ترجمه مهدی رنجبر] این شبکه فیلم های نامناسب و بدی را نشان میدهد.|
[ترجمه گوگل] این کانال چند فیلم بسیار بد را نشان می دهد[ترجمه ترگمان] این کانال چند فیلم بسیار بد را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These scissors are so bad; they can't cut anything.
[ترجمه گوگل] این قیچی ها خیلی بد هستند آنها نمی توانند چیزی را برش دهند
[ترجمه ترگمان] این قیچی به قدری بد است که نمی توانند چیزی را ببرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این قیچی به قدری بد است که نمی توانند چیزی را ببرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I thought the actor was bad in his portrayal of the main character.
[ترجمه مبین میرزایی] من فکر کردم که بازیگر در نمایش شخصیت اصلی، بد عمل کرد|
[ترجمه گوگل] فکر میکردم بازیگر در نقش شخصیت اصلی بد است[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم که بازیگری در نقش شخصیت اصلی بد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: not good; naughty.
• مترادف: disobedient, mischievous, naughty, wicked
• متضاد: good, well-behaved
• مشابه: evil, petulant, spoiled
• مترادف: disobedient, mischievous, naughty, wicked
• متضاد: good, well-behaved
• مشابه: evil, petulant, spoiled
- You were a bad boy getting into your presents before Christmas!
[ترجمه گوگل] تو پسر بدی بودی که قبل از کریسمس هدایای تو را می گرفتی!
[ترجمه ترگمان] تو قبل از کریسمس پسر بدی بودی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو قبل از کریسمس پسر بدی بودی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in pain or poor health.
• مترادف: ill, lousy, sick, unhealthy, unwell
• متضاد: fine, healthy, well
• مشابه: ailing, feeble, indisposed, infirm, nauseous, queasy, sickly, under the weather, weak
• مترادف: ill, lousy, sick, unhealthy, unwell
• متضاد: fine, healthy, well
• مشابه: ailing, feeble, indisposed, infirm, nauseous, queasy, sickly, under the weather, weak
- He's still feeling bad from having the flu.
[ترجمه گوگل] او هنوز از ابتلا به آنفولانزا احساس بدی دارد
[ترجمه ترگمان] او هنوز احساس بدی از دست دادن سرماخوردگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او هنوز احساس بدی از دست دادن سرماخوردگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: intense or severe.
• مترادف: severe, terrible
• متضاد: slight
• مشابه: acute, almighty, atrocious, dire, extreme, grave, nasty, serious, wicked
• مترادف: severe, terrible
• متضاد: slight
• مشابه: acute, almighty, atrocious, dire, extreme, grave, nasty, serious, wicked
- They've predicted a bad storm for tonight.
[ترجمه گوگل] آنها برای امشب یک طوفان بد را پیش بینی کرده اند
[ترجمه ترگمان] امشب طوفان بدی رو پیش بینی کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امشب طوفان بدی رو پیش بینی کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: regretful.
• مترادف: regretful, sorry
• متضاد: unrepentant
• مشابه: apologetic, contrite, guilty, lousy, penitent, remorseful, rueful, sad
• مترادف: regretful, sorry
• متضاد: unrepentant
• مشابه: apologetic, contrite, guilty, lousy, penitent, remorseful, rueful, sad
- He felt bad about his remarks.
[ترجمه گوگل] از اظهاراتش احساس بدی داشت
[ترجمه ترگمان] در مورد اظهارنظرهای او احساس بدی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در مورد اظهارنظرهای او احساس بدی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: not positive; unfavorable.
• مترادف: negative, unfavorable
• متضاد: good
• مشابه: atrocious, disapproving, opprobrious, rotten, skeptical
• مترادف: negative, unfavorable
• متضاد: good
• مشابه: atrocious, disapproving, opprobrious, rotten, skeptical
- He received bad reviews of his new book.
[ترجمه گوگل] او نقدهای بدی از کتاب جدیدش دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] او نظرات بدی درباره کتاب جدید خود دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نظرات بدی درباره کتاب جدید خود دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She got a very bad grade on her test.
[ترجمه گوگل] او در آزمون خود نمره بسیار بدی گرفت
[ترجمه ترگمان] اون توی امتحان نمره خیلی بدی گرفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون توی امتحان نمره خیلی بدی گرفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: harmful; injurious.
• مترادف: damaging, deleterious, detrimental, harmful, injurious, unhealthy
• متضاد: beneficial, good
• مشابه: atrocious, destructive, evil, hurtful, nasty, noxious, pernicious, unwholesome
• مترادف: damaging, deleterious, detrimental, harmful, injurious, unhealthy
• متضاد: beneficial, good
• مشابه: atrocious, destructive, evil, hurtful, nasty, noxious, pernicious, unwholesome
- Sugar is bad for one's teeth.
[ترجمه گوگل] شکر برای دندان مضر است
[ترجمه ترگمان] شکر برای دندان های یک آدم بد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شکر برای دندان های یک آدم بد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: wicked; evil.
• مترادف: evil, iniquitous, malign, vile, villainous, wicked, wrong
• متضاد: good, virtuous
• مشابه: atrocious, base, black, black-hearted, corrupt, criminal, deplorable, diabolical, fiendish, foul, heinous, ill, immoral, infernal, malevolent, malicious, mean, nasty, nefarious, opprobrious, peccant, reprobate, satanic, sinful, unethical, unprincipled
• مترادف: evil, iniquitous, malign, vile, villainous, wicked, wrong
• متضاد: good, virtuous
• مشابه: atrocious, base, black, black-hearted, corrupt, criminal, deplorable, diabolical, fiendish, foul, heinous, ill, immoral, infernal, malevolent, malicious, mean, nasty, nefarious, opprobrious, peccant, reprobate, satanic, sinful, unethical, unprincipled
- The outlaws were bad men, and they killed without any feeling of remorse or regret.
[ترجمه گوگل] قانون شکنان مردان بدی بودند و بدون هیچ احساس پشیمانی و پشیمانی می کشتند
[ترجمه ترگمان] راهزن ها آدم های بدی بودند، و بدون احساس پشیمانی و پشیمانی کشته می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راهزن ها آدم های بدی بودند، و بدون احساس پشیمانی و پشیمانی کشته می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You did a bad thing cheating those children out of their money.
[ترجمه گوگل] تو کار بدی کردی که آن بچه ها را فریب دادی
[ترجمه ترگمان] تو کار بدی کردی که به بچه ها خیانت کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو کار بدی کردی که به بچه ها خیانت کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: rotten; spoiled.
• مترادف: corrupt, decayed, decomposed, putrefied, putrescent, rotten, spoiled
• متضاد: fresh, good
• مشابه: atrocious, moldy, musty, rancid, rank, sour, stale
• مترادف: corrupt, decayed, decomposed, putrefied, putrescent, rotten, spoiled
• متضاد: fresh, good
• مشابه: atrocious, moldy, musty, rancid, rank, sour, stale
- That is bad meat and should be thrown away.
[ترجمه گوگل] این گوشت بدی است و باید دور ریخت
[ترجمه ترگمان] این گوشت بد است و باید دور انداخته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این گوشت بد است و باید دور انداخته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید