اسم ( noun )
عبارات: behind one's back, turn one's back on
عبارات: behind one's back, turn one's back on
• (1) تعریف: the part of a human or other vertebrate that is on the opposite side from the chest and abdomen and between the neck and the tailbone.
• مشابه: posterior
• مشابه: posterior
• (2) تعریف: the backbone; spine.
• مترادف: backbone, rachis, spinal column, spine
• مشابه: chine, vertebrae
• مترادف: backbone, rachis, spinal column, spine
• مشابه: chine, vertebrae
- She felt a shiver down her back.
[ترجمه گوگل] لرزی در پشتش احساس کرد
[ترجمه ترگمان] لرزشی سراپای وجودش را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لرزشی سراپای وجودش را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the part or side that is opposite the front; reverse; rear.
• مترادف: backside, rear, reverse
• متضاد: face, front
• مشابه: rear end, stern
• مترادف: backside, rear, reverse
• متضاد: face, front
• مشابه: rear end, stern
- She found the blanket in the back of the car.
[ترجمه ...] او خانم پتو را از عقب ماشین پیدا کرد|
[ترجمه ممم] اوخان. . .|
[ترجمه گوگل] پتو را پشت ماشین پیدا کرد[ترجمه ترگمان] او پتو را از پشت ماشین پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Put your name on the back of this paper.
[ترجمه نرگس سلیمی] نام خود را پشت این کاغذ قرار دهید|
[ترجمه گوگل] نام خود را پشت این کاغذ بنویسید[ترجمه ترگمان] اسمت رو بذار پشت این کاغذ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a support at the rear.
• مشابه: backing, backrest, support
• مشابه: backing, backrest, support
- the back of the chair
[ترجمه sssss] تکیه گاه صندلی|
[ترجمه الف] عقب صندلی|
[ترجمه گوگل] پشتی صندلی[ترجمه ترگمان] پشت صندلی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: backs, backing, backed
حالات: backs, backing, backed
• (1) تعریف: to move (something) in the reverse or opposite direction; cause to go backward.
• مترادف: reverse
• متضاد: advance
• مترادف: reverse
• متضاد: advance
- She carefully backed the car out of the garage.
[ترجمه من آرمسترانگ هستم] او با دقت و تمرکز ماشین را از گاراژ بیرون برد|
[ترجمه Behzad] او با دقت ماشین را از عقب از پارکینگ بیرون برد|
[ترجمه گوگل] او با احتیاط ماشین را از گاراژ بیرون آورد[ترجمه ترگمان] با احتیاط اتومبیل را از گاراژ بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to formally give support to.
• مترادف: endorse
• متضاد: oppose
• مشابه: advocate, aid, assist, champion, help, patronize, promote, sanction, sponsor, support, sustain, underwrite, uphold
• مترادف: endorse
• متضاد: oppose
• مشابه: advocate, aid, assist, champion, help, patronize, promote, sanction, sponsor, support, sustain, underwrite, uphold
- The President has promised to back the governor in the next election.
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور قول داده است که در انتخابات آینده از استاندار حمایت کند
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور قول داده است که در انتخابات بعدی به استاندار برگردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور قول داده است که در انتخابات بعدی به استاندار برگردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to substantiate with facts or logic (often fol. by "up").
• مترادف: corroborate, substantiate, validate
• مشابه: confirm, establish, justify, sustain, vouch for
• مترادف: corroborate, substantiate, validate
• مشابه: confirm, establish, justify, sustain, vouch for
- He was not able to back up his claim that the earth is flat.
[ترجمه گوگل] او نتوانست ادعای خود مبنی بر مسطح بودن زمین را تأیید کند
[ترجمه ترگمان] نمی توانست ادعا کند که زمین مسطح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمی توانست ادعا کند که زمین مسطح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to bet on the success of.
• مترادف: bet on
• مشابه: stake
• مترادف: bet on
• مشابه: stake
- The horse he backed came in the winner today.
[ترجمه sssss] اسبی که او سوارش شده بوده . امروز برنده شد|
[ترجمه یاسمین] اسبی که روی آن شرط بسته بود، امروز برنده شد.|
[ترجمه گوگل] اسبی که او از او حمایت کرد امروز برنده شد[ترجمه ترگمان] اسب او امروز در برنده برنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: back out of
عبارات: back out of
• : تعریف: to move backward or in the reverse direction (often fol. by "up").
• مترادف: retreat, reverse
• متضاد: advance
• مشابه: back-pedal, backtrack, recede, withdraw
• مترادف: retreat, reverse
• متضاد: advance
• مشابه: back-pedal, backtrack, recede, withdraw
- He'd gone too far into the intersection and had to back up his car.
[ترجمه Behzad] او زیادی رفته بود داخل تقاطع ناچار شد ماشینشو عقب عقب بیاره|
[ترجمه گوگل] او بیش از حد به چهارراه رفته بود و مجبور شد ماشینش را پشتیبان بگیرد[ترجمه ترگمان] او بیش از حد به چهارراه رفته بود و مجبور بود ماشینش را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
عبارات: back and forth, back up
عبارات: back and forth, back up
• (1) تعریف: located in or near the rear of something else.
• مترادف: rear
• متضاد: front
• مشابه: aft, dorsal, hind, posterior, reverse, tail, wrong
• مترادف: rear
• متضاد: front
• مشابه: aft, dorsal, hind, posterior, reverse, tail, wrong
- The children always ride in the back seat of the car.
[ترجمه گوگل] بچه ها همیشه روی صندلی عقب ماشین سوار می شوند
[ترجمه ترگمان] بچه ها همیشه در صندلی عقب ماشین سوار می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه ها همیشه در صندلی عقب ماشین سوار می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: owed from an earlier time; overdue.
• مترادف: overdue
• مشابه: late, tardy
• مترادف: overdue
• مشابه: late, tardy
- back pay
[ترجمه sssss] بدهی پرداخت کنید|
[ترجمه گوگل] حقوق عقب افتاده[ترجمه ترگمان] پول را پس بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not current; old.
• متضاد: future
• مشابه: expired, former, old, out-of-date, past
• متضاد: future
• مشابه: expired, former, old, out-of-date, past
- back issues of a newspaper
[ترجمه ssssss] عنوان های گذشته رونامه|
[ترجمه گوگل] پشت شماره های یک روزنامه[ترجمه ترگمان] مسائل مربوط به روزنامه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: backless (adj.)
مشتقات: backless (adj.)
• (1) تعریف: toward the direction that is opposite from forward; backward; away.
- The police ordered the crowd to move back.
[ترجمه گوگل] پلیس به جمعیت دستور داد به عقب بروند
[ترجمه ترگمان] پلیس به مردم دستور داد که حرکت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس به مردم دستور داد که حرکت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in the direction of an earlier time or a former place or position.
- She thought back to happier times when she was in school.
[ترجمه Behzad] او به دوران خوش گذشته که در مدرسه بود فکر میکرد|
[ترجمه گوگل] او به زمان های شادتر زمانی که در مدرسه بود فکر می کرد[ترجمه ترگمان] وقتی در مدرسه بود، به دوران خوشبختی فکر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He'd reached the bus stop when he realized he had to go back home for his wallet.
[ترجمه گوگل] او به ایستگاه اتوبوس رسیده بود که فهمید باید برای کیف پولش به خانه برگردد
[ترجمه ترگمان] وقتی فهمید که باید به خانه برگردد، به ایستگاه اتوبوس رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی فهمید که باید به خانه برگردد، به ایستگاه اتوبوس رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She put the book back on the shelf.
[ترجمه گوگل] او کتاب را دوباره در قفسه گذاشت
[ترجمه ترگمان] کتاب را روی قفسه گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کتاب را روی قفسه گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in return or in reply.
- She left me a message when she phoned, but I forgot to call her back.
[ترجمه گوگل] وقتی زنگ زد برایم پیغام گذاشت، اما یادم رفت با او تماس بگیرم
[ترجمه ترگمان] وقتی زنگ زد یه پیغام برام گذاشت، ولی یادم رفت بهش زنگ بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی زنگ زد یه پیغام برام گذاشت، ولی یادم رفت بهش زنگ بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He hit me, and I hit him back.
[ترجمه گوگل] او به من ضربه زد و من هم به او ضربه زدم
[ترجمه ترگمان] اون منو زد و من هم بهش ضربه زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون منو زد و من هم بهش ضربه زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید