bumped


بار فشرده شده، بار مچاله شده علوم نظامى : بار طپانده شده به هم

جمله های نمونه

1. he bumped into the sideboard and broke the dishes
به قفسه خورد و ظرف ها را شکست.

2. i bumped into my childhood friend in the street
در خیابان به دوست ایام کودکی خود برخورد کردم.

3. i bumped my head on the edge of the shelf again!
دوباره سرم به لب تاقچه خورد!

4. a taxi bumped into us from the side
یک تاکسی به پهلوی (ماشین) ما زد.

5. demand has bumped up prices
تقاضا موجب بالا رفتن قیمت ها شده است

6. he was bumped at the airport to make room for a general
در فرودگاه او را سوار نکردند و جایش را به یک ژنرال دادند.

7. he was bumped from his job by a younger employee
او برکنار شد و یک کارمند جوان تر جای او را گرفت.

8. the boat gently bumped against the shore wall
زورق به آرامی به دیواره ی ساحلی خورد.

پیشنهاد کاربران

یکی از معانیش معنی جا مانده میده
I got bumped from the flight
کوبیده شده
جا مانده
سکندری خوردن
کوبیدن، زدن
برای مثال:He bumped his head on the wall
معنا:او ( جنس مذکر ) سرش را به دیوار کوبید.
دست به دست شدن
Shake تکان خوردن
پرشده

بپرس