bland

/ˈblænd//blænd/

معنی: ارام، ملایم، شیرین و مطلوب، نجیب
معانی دیگر: میانه رو، خوش برخورد، ملایم و آرامبخش (در مقابل دردآور یا قوی یا سوزان)، خوشایند، مطبوع، بی مزه، بی بو و خاصیت، (خوراک) بدون نمک و ادویه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: blandly (adv.), blandness (n.)
(1) تعریف: without interest, spirit, or excitement; dull; indifferent.
مترادف: boring, dull, indifferent, insipid, unexciting, uninspiring, uninteresting, vapid
متضاد: interesting, tasty
مشابه: arid, blank, dry, flat, humdrum, innocuous, lackluster, mediocre, monotonous, neutral, nondescript, so-so, tame, tasteless, tedious, unemotional

- I found her first novel somewhat bland, but her second is quite fascinating.
[ترجمه گوگل] من رمان اول او را تا حدودی بی مزه یافتم، اما دومی او کاملاً جذاب است
[ترجمه ترگمان] من اولین رمان او را تا حدی ملایم یافتم، اما دومین رمان او بسیار جذاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His sister gave him only a bland greeting as he walked in the door.
[ترجمه Sanaz Nasseri] همینکه او از در وارد شد، خواهرش فقط یک سلام علیک آرام با او کرد
|
[ترجمه گوگل] خواهرش در حالی که او از در عبور می کرد، فقط به او سلام کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد اتاق شد خواهرش به او سلام و احوال پرسی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: gentle in effect, as nonirritating foods or nonstimulating medicines.
مترادف: calming, mild, nonirritating, nonstimulating, soothing
متضاد: piquant, pungent, spicy, tangy
مشابه: benign, demulcent, lenitive

- The doctor advised that she eat only bland foods.
[ترجمه Sanaz Nasseri] دکتر به او توصبه کرد که فقط غذاهایبدون نمک و ادویه بخورد
|
[ترجمه گوگل] دکتر به او توصیه کرد که فقط غذاهای ملایم بخورد
[ترجمه ترگمان] پزشک توصیه کرد که تنها غذاهای سالم بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: pleasant or gentle in manner.
مترادف: gentle, mild, moderate, pleasant, smooth, soothing, tranquil, unruffled
مشابه: agreeable, balmy, unperturbed

- The professor was a bland gentleman who never raised his voice.
[ترجمه گوگل] استاد نجیب زاده ای بود که هرگز صدایش را بلند نمی کرد
[ترجمه ترگمان] استاد یک جنتلمن مودب بود که هیچ وقت صدایش را بلند نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bland medicine
داروی ملایم

2. bland optimism
خوش بینی ملایم

3. bland out
(عامیانه) عاری از ویژگی کردن،بی مزه کردن،مزه ی چیزی را بردن

4. a bland smile
لبخند خوشایند

5. he is a bland courteous man
او مردی میانه رو و مودب است.

6. The wine tastes as bland as water.
[ترجمه مهناز] این شراب مزه ی اب میده ( کم مزه و کم طعم است )
|
[ترجمه گوگل]طعم شراب مثل آب ملایم است
[ترجمه ترگمان]مزه شراب مثل آب سرد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I find chicken a little bland.
[ترجمه مهناز] به نظرم مرغ مقداری بی طعم است
|
[ترجمه گوگل]من مرغ را کمی بی مزه می دانم
[ترجمه ترگمان] من یه جوجه رو یکم بی مزه پیدا می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Bland, banal music tinkled discreetly from hidden loudspeakers.
[ترجمه گوگل]موسیقی ملایم و پیش پا افتاده از بلندگوهای مخفی با احتیاط به صدا در می آمد
[ترجمه ترگمان]موسیقی مبتذل و مبتذل با احتیاط از صحنه مخفی به صدا درآمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It tasted indescribably bland and insipid, like warmed cardboard.
[ترجمه گوگل]طعم آن به طرز وصف ناپذیری ملایم و بی مزه مانند مقوای گرم شده بود
[ترجمه ترگمان]مزه ترش و بی مزه می داد، مثل یک تکه مقوا گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some dishes would be very bland without the judicious use of spices and other seasonings.
[ترجمه گوگل]برخی از غذاها بدون استفاده عاقلانه از ادویه ها و سایر چاشنی ها بسیار ملایم خواهند بود
[ترجمه ترگمان]بعضی از غذاها بدون استفاده خردمندانه ادویه و چاشنی دیگر بسیار بی مزه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. To make the bland taste more interesting, the locals began perking it up with local produce.
[ترجمه گوگل]برای جالب تر کردن طعم بی مزه، مردم محلی شروع به استفاده از محصولات محلی کردند
[ترجمه ترگمان]برای اینکه طعم مطلوب جالب تر شود، افراد محلی شروع به up آن با محصولات محلی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The food was bland at best, and at worst completely inedible.
[ترجمه گوگل]غذا در بهترین حالت ملایم و در بدترین حالت کاملا غیرقابل خوردن بود
[ترجمه ترگمان]غذا در بهترین حالت مطلوب بود و در بدترین حالت غیرقابل خوردن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Pop music these days is so bland.
[ترجمه گوگل]موسیقی پاپ این روزها خیلی ملایم است
[ترجمه ترگمان]موسیقی پاپ این روزها خیلی بی مزه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Straight pasta is very bland - you need some kind of sauce to make it interesting.
[ترجمه گوگل]ماکارونی صاف بسیار ملایم است - برای اینکه جالب شود به نوعی سس نیاز دارید
[ترجمه ترگمان]پاستای مستقیم بسیار مطلوب است - شما به کمی سس نیاز دارید تا آن را جالب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He eats bland food because of his stomach trouble.
[ترجمه گوگل]او به دلیل ناراحتی معده غذای ملایم می خورد
[ترجمه ترگمان]غذا می خورد، به خاطر شکمش درد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. This is just another one of Hollywood's bland and boring bombs.
[ترجمه گوگل]این فقط یکی دیگر از بمب های بی مزه و خسته کننده هالیوود است
[ترجمه ترگمان]این فقط یکی دیگر از بمب های قدیمی و بی مزه هالیوود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ارام (صفت)
calm, quiet, silent, imperturbable, moderate, gentle, still, stilly, appeasable, peaceful, placid, tranquil, whist, bland, placable, composed, self-composed, daft, sedate, serene, staid, taciturn, irenic, pacific, peaceable, self-possessed, unruffled, waveless

ملایم (صفت)
good-tempered, easy, calm, quiet, moderate, gentle, meek, soft, peaceful, downy, smooth, benign, mild, bland, clement, sedate, lenient, good-natured, temperate, peaceable

شیرین و مطلوب (صفت)
bland

نجیب (صفت)
nice, genteel, gentle, meek, noble, decent, bland, sobersided

تخصصی

[مهندسی گاز] ملایم، شیرین و مطلوب آرام

انگلیسی به انگلیسی

• pleasant, gentle, kind; superficial; apathetic; boring
someone who is bland is calm and polite, and rarely shows or causes interest or excitement.
bland things are dull and uninteresting.

پیشنهاد کاربران

چیزی که طعم خاصی نداره نه شوره نه ترشه نه تنده
bland: کسل کننده، یکنواخت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : blandness
✅️ صفت ( adjective ) : bland
✅️ قید ( adverb ) : blandly
بدون جهت گیری، بی طرفانه
● بی مزه، بی نمک ( در مورد خوراک )
● ملال آور، بی مایه ( در مورد موضوع )
bland food :غذای سبک و زود هضم
بی احساس، خسته کننده، بی روح، عادی، معمولی، ساده، مات، بی حالت
( More often has a negative connotation )
۱ - بی مزه، بدون طعم، دوسسوز و یا دادسیز ( به ترکی )
Plain, dull, flavorless، flat
۲ - خوشایند، مطبوع، جالب، جذاب، فریبنده
attractive, pleasant, fascinating, alluring ، seductive, enchanting, tempting enticing, charming
...
[مشاهده متن کامل]

• A bland belief in the wonderful nature of life
• Her job bored her: she did the same bland things, writing press releases, editing press releases, copyediting press releases,

ساده و بی نمک
همچنین: plain
showing no strong emotion
mild
soft
calm
benign
Gentle & kind
noble
در واقع به معنای چیزی یا کسی است که میل یا رغبتی به مشارکت در کاری یا چیزی را ندارد. مثل گازهای گروه 8 شامل هلیم و مانند آن، که به گازهای نجیب معروفند که البته نسبت دادن نجیب به گاز به نظر جالب نیست مثل واژه گرد کردن در ریاضی که معادل round کردن است.
کسل کننده، خسته کننده، بی مزه، لوس،
شاید اینقدر رسمی و با خرد که حوصله سر بر است.
میانه - معمولی - ملس
بی مزه مثل آب یا نان
کسالت بار، ملالت بار، ملال انگیز، ملال آور، ملال آمیز
With little color or excitement
در مورد غذا به عنوان یک صفت به معنی بی مزه استفاده می شود.
مترادف: tastelees
مثال:
. If the sauce is bland, add a little more vinegar
اگر سس بی مزه هست، کمی بیشتر سرکه اضافه کنید.
کسالت اور

بی مزه
مثال: This cheese is bland
این پنیر بی مزه است.
بی مزه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس