صفت و ( adjective, adverb )
• (1) تعریف: off center; twisted or turned.
• مترادف: askew, crooked, off-center
• مشابه: amiss, aslant, cockeyed, oblique, offset, sideways, twisted
• مترادف: askew, crooked, off-center
• مشابه: amiss, aslant, cockeyed, oblique, offset, sideways, twisted
- His tie was awry, and he looked as if he'd slept in his clothes.
[ترجمه گوگل] کراواتش کج شده بود و انگار با لباسش خوابیده بود
[ترجمه ترگمان] کراواتش بد بود و به نظر می رسید که در لباس هایش خوابیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کراواتش بد بود و به نظر می رسید که در لباس هایش خوابیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in an unplanned and undesired direction.
• مترادف: amiss, wrong
• مشابه: badly
• مترادف: amiss, wrong
• مشابه: badly
- His scheme went awry when his boss got suspicious.
[ترجمه گوگل] وقتی رئیسش مشکوک شد نقشه او به هم ریخت
[ترجمه ترگمان] وقتی رئیسش بدگمان شد نقشه اون خراب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی رئیسش بدگمان شد نقشه اون خراب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید