اسم ( noun )
حالات: autonomies
حالات: autonomies
• (1) تعریف: freedom and independence; self-governance.
• مترادف: freedom, independence
• مشابه: home rule, liberty, nationhood, self-determination, self-government, self-rule, sovereignty
• مترادف: freedom, independence
• مشابه: home rule, liberty, nationhood, self-determination, self-government, self-rule, sovereignty
- The small nation fought hard to achieve autonomy from its colonial rulers.
[ترجمه شان] این ملت کوچک برای به دست آوردن استقلال خود از حاکمان استعمار گرش، به سختی جنگید.|
[ترجمه گوگل] ملت کوچک برای دستیابی به خودمختاری از حاکمان استعماری خود سخت جنگید[ترجمه ترگمان] ملت کوچک برای رسیدن به خودمختاری از حاکمان استعماری خود سخت تلاش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Most children eventually want autonomy even while they are still highly dependent on their parents.
[ترجمه گوگل] بیشتر کودکان در نهایت خواهان خودمختاری هستند حتی زمانی که هنوز به شدت به والدین خود وابسته هستند
[ترجمه ترگمان] اغلب کودکان در نهایت به استقلال نیاز دارند حتی در حالی که هنوز به شدت به والدین خود وابسته هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اغلب کودکان در نهایت به استقلال نیاز دارند حتی در حالی که هنوز به شدت به والدین خود وابسته هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a group or state that is free, independent, and self-governing.
• مترادف: sovereignty
• مشابه: democracy, nation
• مترادف: sovereignty
• مشابه: democracy, nation
- The island nation is now an autonomy and proud of its independence.
[ترجمه گوگل] این کشور جزیره ای اکنون یک خودمختار است و به استقلال خود افتخار می کند
[ترجمه ترگمان] این کشور جزیره ای در حال حاضر خودمختاری و به استقلال خود افتخار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کشور جزیره ای در حال حاضر خودمختاری و به استقلال خود افتخار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید