• (1)تعریف: off the right or known path or course. • مشابه: amiss, lost, wide
- I must have gone astray at the second turn.
[ترجمه پوریا] باید دوربرگردان دوم اشتباه رفته باشم.
|
[ترجمه کسری] باید پیچ دوم را اشتباه رفته باشم
|
[ترجمه گوگل] حتما در پیچ دوم به بیراهه رفتم [ترجمه ترگمان] من باید در لحظه دوم گم و گور می شدم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: away from the morally right or good.
- Those who go astray will surely regret it.
[ترجمه گوگل] کسانی که گمراه می شوند حتما پشیمان می شوند [ترجمه ترگمان] کسانی که گمراه می شوند مطمئنا از این کار پشیمان خواهند شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. to go astray
گمراه شدن
2. to lead astray
گمراه کردن
3. bad friends led her astray
دوستان بد او را گمراه کردند.
4. ali's bad cronies led him astray
دوستان ناباب،علی را از راه به در کردند.
5. Some of his most important materials have gone astray.
[ترجمه گوگل]برخی از مهم ترین مطالب او به بیراهه رفته است [ترجمه ترگمان]برخی از مهم ترین مواد او به بیراهه رفته اند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Better to ask the way than go astray.
[ترجمه کسری] بهتره که راه را بپرسی تا اینکه بیراهه بروی.
|
[ترجمه Big man] بهتر قبل از سرگردانی راه رو بپرسی
|
[ترجمه گوگل]راه را پرسیدن بهتر از بیراهه رفتن است [ترجمه ترگمان]بهتر است از راه گم کردن راه بروی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The misleading sign led me astray.
[ترجمه شبناز] نشانه گمراه کننده، مرا گمراه کرد.
|
[ترجمه گوگل]علامت گمراه کننده مرا به بیراهه کشاند [ترجمه ترگمان]نشانه گمراه کننده من مرا گمراه کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Several letters went astray or were not delivered.
[ترجمه گوگل]چندین نامه به بیراهه رفت یا تحویل داده نشد [ترجمه ترگمان]چند نامه به راه افتاد و یا تحویل داده نشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Don't worry, I won't lead you astray.
[ترجمه گوگل]نگران نباش من شما را گمراه نمی کنم [ترجمه ترگمان]نگران نباش، من تو رو گمراه نمی کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The letter had gone astray in the post.
[ترجمه گوگل]نامه در پست به بیراهه رفته بود [ترجمه ترگمان]نامه در پست گم شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. He had been led astray by undesirable friends.
[ترجمه گوگل]او توسط دوستان نامطلوب به بیراهه کشیده شده بود [ترجمه ترگمان]دوستان ناباب او را گمراه کرده بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. He was a weak man, led astray by ambition.
[ترجمه گوگل]او مردی ضعیف بود که جاه طلبی او را گمراه کرده بود [ترجمه ترگمان]او یک مرد ضعیف بود و جاه طلبی را گمراه کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Many girls living alone in the city, go astray for lack of parental control.
[ترجمه گوگل]بسیاری از دخترانی که در شهر تنها زندگی می کنند، به دلیل عدم کنترل والدین به بیراهه می روند [ترجمه ترگمان]بسیاری از دخترانی که تنها در شهر زندگی می کنند، به خاطر فقدان کنترل والدین گمراه می شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Two kids went astray and never returned again.
[ترجمه گوگل]دو بچه به بیراهه رفتند و دیگر برنگشتند [ترجمه ترگمان]دو بچه گمراه شدند و دیگر برنگشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. I was led astray by an out-of-date map.
[ترجمه گوگل]من توسط یک نقشه قدیمی به بیراهه کشیده شدم [ترجمه ترگمان]من توسط یه نقشه خارج از تاریخ گمراه شده بودم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
if you lead someone astray, you make them behave in a bad or foolish way. if something goes astray, it gets lost.
پیشنهاد کاربران
Astray means to be away from the correct direction or path or to be lost or disguided. Example: " The hiker realized he was astray and needed to find his way back to the trail. "
went astray یعنی به بیراهه رفته ( اشتباهی رفته - گم شده )
گم شدن ، نا پدید شدن
گمراه ، بیراهه ، گمراه شده ، سرگردان Ⓐⓓⓥ & Ⓐⓓⓙ Definition and examples : 1away from the correct path or direction "we went astray but a man redirected us" 2into error or morally questionable behaviour "he was led astray by boozy colleagues" 🔎 واژه misled رو هم یک سرچی بزنید
عوضی
/əˈstreɪ/ away from the correct path or correct way of doing something انحراف از مسیر اصلی یا روش درست انجام کاری، گمراه The letter must have gone astray in the post I was led astray by an out - of - date map ... [مشاهده متن کامل]
Her parents worried that she might be led astray ( = encouraged to behave badly ) by her unsuitable friends
خطا
He was a weak man, led astray by ambition
heterodox its opposite is orthodox
Lead sb astray گمراه کردن کسی ( با عقاید نادرست ) ، امر به منکر ( تشویق کسی به انجام کار غلط ) به بیراهه بردن The older boys led him astray