اسم ( noun )
• (1) تعریف: an assertion meant to instill confidence.
• مشابه: affirmation, assertion, profession, promise, statement
• مشابه: affirmation, assertion, profession, promise, statement
- The doctor's assurances made the patient less apprehensive about the surgery.
[ترجمه گوگل] اطمینان پزشک باعث شد بیمار از جراحی کمتر نگران باشد
[ترجمه ترگمان] اطمینان پزشک، بیمار را کم تر نگران اتاق عمل می ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اطمینان پزشک، بیمار را کم تر نگران اتاق عمل می ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a pledge, promise, or guarantee.
• مترادف: guarantee, pledge, promise, warrant
• مشابه: earnest, guaranty, oath, seal, vow, word
• مترادف: guarantee, pledge, promise, warrant
• مشابه: earnest, guaranty, oath, seal, vow, word
- He said he'd think about it, but he gave me no assurance that he would lend me the money.
[ترجمه گوگل] او گفت که در مورد آن فکر خواهد کرد، اما او به من اطمینان نداد که پول را به من قرض خواهد داد
[ترجمه ترگمان] او گفت که در این باره فکر می کند، اما به من اطمینان داد که پول را به من قرض خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او گفت که در این باره فکر می کند، اما به من اطمینان داد که پول را به من قرض خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: freedom from doubt or timidity; self-confidence.
• مترادف: aplomb, certainty, confidence, self-confidence, sureness
• متضاد: hesitation, self-doubt, uncertainty
• مشابه: composure, conviction, faith, poise, security, self-possession, trust
• مترادف: aplomb, certainty, confidence, self-confidence, sureness
• متضاد: hesitation, self-doubt, uncertainty
• مشابه: composure, conviction, faith, poise, security, self-possession, trust