اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of supposing or taking for granted.
• مترادف: presumption, presupposition, supposition
• مشابه: conjecture, postulation, premise
• مترادف: presumption, presupposition, supposition
• مشابه: conjecture, postulation, premise
- You have never met the man, and your opinion of him is based purely on assumption.
[ترجمه گوگل] شما هرگز آن مرد را ملاقات نکرده اید و نظر شما در مورد او صرفاً بر اساس فرضیه است
[ترجمه ترگمان] شما هرگز آن مرد را ندیده اید، و عقیده شما درباره او مبتنی بر فرض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما هرگز آن مرد را ندیده اید، و عقیده شما درباره او مبتنی بر فرض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: that which is supposed or taken for granted.
• مترادف: presumption, supposition
• مشابه: conjecture, guess, position, premise
• مترادف: presumption, supposition
• مشابه: conjecture, guess, position, premise
- She was indeed lost, but his assumption that she was a tourist was incorrect.
[ترجمه لیلا] او در واقع گم شده بود، و فرضش درباره اینکه یک توریست بود نادرست بود.|
[ترجمه گوگل] او واقعاً گم شده بود، اما فرض او مبنی بر اینکه یک توریست است نادرست بود[ترجمه ترگمان] او واقعا از دست رفته بود، اما این فرض که او یک توریست بود نادرست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Because he was so late, she made the assumption that he'd missed his train.
[ترجمه غزال] به علت اینکه خیلی دیر کرده بود ( او خانم ) حدس زد که او ( آقا ) باید قطار را از دست داده باشد|
[ترجمه گوگل] از آنجا که او بسیار دیر رسیده بود، او این تصور را کرد که قطارش را از دست داده است[ترجمه ترگمان] چون خیلی دیر کرده بود، او فرض را بر این داشت که قطار را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a taking on, as of a duty, role, or office.
• مترادف: undertaking
• مشابه: accession, adoption, appropriation
• مترادف: undertaking
• مشابه: accession, adoption, appropriation
- His older brother's abdication as king forced his assumption of the throne.
[ترجمه گوگل] کناره گیری برادر بزرگترش از سلطنت، او را مجبور به تصدی تاج و تخت کرد
[ترجمه ترگمان] مراسم تاج گزاری برادر بزرگش رو به عنوان پادشاه بر تخت پادشاهی تحمیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مراسم تاج گزاری برادر بزرگش رو به عنوان پادشاه بر تخت پادشاهی تحمیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her assumption of the role of caregiver for their ailing mother was a relief to her siblings.
[ترجمه غزال] تعهد او در نقش مراقبت از مادر بیمارش باعث آسودگی خاطر خواهر و برادر ش شد|
[ترجمه گوگل] تصور او از نقش مراقبت از مادر بیمارشان برای خواهر و برادرش آرامش بخش بود[ترجمه ترگمان] فرض او در مورد نقش مراقبت کننده برای مادر بیمارش باعث آسودگی خاطر خواهر و برادرش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید