assumption

/əˈsəmpʃən//əˈsʌmpʃən/

معنی: اتخاذ، گمان، غرور، قصد، خود رایی، خود سری، خود بینی، فرض، پنداشت، انگاشت، تعهد
معانی دیگر: به عهده گیری، تقبل، به دست گرفتن، غصب، پنداشتن، تصور، عروج، صعود، (کلیسای کاتولیک) انتقال جسم و روح حضرت مریم به عرش (پس از فوت وی)، با a جشن صعود مریم باسمان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of supposing or taking for granted.
مترادف: presumption, presupposition, supposition
مشابه: conjecture, postulation, premise

- You have never met the man, and your opinion of him is based purely on assumption.
[ترجمه گوگل] شما هرگز آن مرد را ملاقات نکرده اید و نظر شما در مورد او صرفاً بر اساس فرضیه است
[ترجمه ترگمان] شما هرگز آن مرد را ندیده اید، و عقیده شما درباره او مبتنی بر فرض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: that which is supposed or taken for granted.
مترادف: presumption, supposition
مشابه: conjecture, guess, position, premise

- She was indeed lost, but his assumption that she was a tourist was incorrect.
[ترجمه لیلا] او در واقع گم شده بود، و فرضش درباره اینکه یک توریست بود نادرست بود.
|
[ترجمه گوگل] او واقعاً گم شده بود، اما فرض او مبنی بر اینکه یک توریست است نادرست بود
[ترجمه ترگمان] او واقعا از دست رفته بود، اما این فرض که او یک توریست بود نادرست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Because he was so late, she made the assumption that he'd missed his train.
[ترجمه غزال] به علت اینکه خیلی دیر کرده بود ( او خانم ) حدس زد که او ( آقا ) باید قطار را از دست داده باشد
|
[ترجمه گوگل] از آنجا که او بسیار دیر رسیده بود، او این تصور را کرد که قطارش را از دست داده است
[ترجمه ترگمان] چون خیلی دیر کرده بود، او فرض را بر این داشت که قطار را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a taking on, as of a duty, role, or office.
مترادف: undertaking
مشابه: accession, adoption, appropriation

- His older brother's abdication as king forced his assumption of the throne.
[ترجمه گوگل] کناره گیری برادر بزرگترش از سلطنت، او را مجبور به تصدی تاج و تخت کرد
[ترجمه ترگمان] مراسم تاج گزاری برادر بزرگش رو به عنوان پادشاه بر تخت پادشاهی تحمیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her assumption of the role of caregiver for their ailing mother was a relief to her siblings.
[ترجمه غزال] تعهد او در نقش مراقبت از مادر بیمارش باعث آسودگی خاطر خواهر و برادر ش شد
|
[ترجمه گوگل] تصور او از نقش مراقبت از مادر بیمارشان برای خواهر و برادرش آرامش بخش بود
[ترجمه ترگمان] فرض او در مورد نقش مراقبت کننده برای مادر بیمارش باعث آسودگی خاطر خواهر و برادرش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. my assumption was wrong
فرض من غلط بود.

2. the assumption of responsibility by him
تقبل مسئولیت از سوی او

3. her proposal was predicated on the assumption that the country's economy will expand
پیشنهاد او بر این فرض مبتنی بود که اقتصاد کشور گسترش خواهد یافت.

4. We are working on the assumption that everyone invited will turn up.
[ترجمه مری] ما فرض رو براین مبنا قرار میدیم هرشخصی که دعوت شده حضور پیدا خواهد کرد
|
[ترجمه گوگل]ما روی این فرض کار می کنیم که همه دعوت شده ها حاضر شوند
[ترجمه ترگمان]ما بر روی این فرض کار می کنیم که همه دعوت خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It is very likely that your assumption is wrong.
[ترجمه گوگل]احتمال اینکه فرض شما اشتباه باشد بسیار زیاد است
[ترجمه ترگمان]بسیار محتمل است که فرضیه شما اشتباه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The most frightening assumption in this world is that most people assume you are intelligent.
[ترجمه گوگل]ترسناک ترین فرض در این دنیا این است که بیشتر مردم شما را باهوش فرض می کنند
[ترجمه ترگمان]ترسناک ترین فرض در این دنیا این است که اکثر مردم تصور می کنند شما باهوش هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Dr Subroto questioned the scientific assumption on which the global warming theory is based.
[ترجمه گوگل]دکتر سوروتو فرض علمی را که نظریه گرمایش جهانی بر آن استوار است، زیر سوال برد
[ترجمه ترگمان]دکتر Subroto این فرضیه علمی را زیر سوال برد که نظریه گرم شدن جهانی هوای کره زمین براساس آن استوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His actions were based on a false assumption.
[ترجمه گوگل]اقدامات او بر اساس یک فرض نادرست بود
[ترجمه ترگمان]رفتارش مبتنی بر یک فرضیه اشتباه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Implicit in his speech was the assumption that they were guilty.
[ترجمه گوگل]ضمناً در سخنان او این فرض وجود داشت که آنها مقصر هستند
[ترجمه ترگمان]مفهوم ضمنی در سخنرانی او این فرض بود که آن ها مقصر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Your assumption is wrong.
[ترجمه گوگل]فرض شما اشتباه است
[ترجمه ترگمان]فرضیه شما اشتباه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There is an assumption that a state will protect its citizens. That is the very reason for the existence of states.
[ترجمه گوگل]این فرض وجود دارد که یک دولت از شهروندان خود محافظت می کند دلیل وجود دولت ها همین است
[ترجمه ترگمان]یک فرض وجود دارد که یک ایالت از شهروندان خود محافظت می کند این دلیل وجود دولت ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There is an underlying assumption that younger workers are easier to train.
[ترجمه گوگل]یک فرض اساسی وجود دارد که آموزش کارگران جوان‌تر آسان‌تر است
[ترجمه ترگمان]یک فرض اساسی وجود دارد که کارگران جوان راحت تر آموزش می بینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This is an invalid assumption.
[ترجمه JaFa] این یک فرض نامعتبر است
|
[ترجمه گوگل]این یک فرض باطل است
[ترجمه ترگمان]این یک فرض باطل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The assumption that growth in one country benefits the whole world is highly dubious .
[ترجمه گوگل]این فرض که رشد در یک کشور به نفع کل جهان است بسیار مشکوک است
[ترجمه ترگمان]این فرض که رشد در یک کشور به نفع کل جهان است بسیار مشکوک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We are working on the assumption that the techniques are safe.
[ترجمه گوگل]ما روی این فرض کار می کنیم که تکنیک ها ایمن هستند
[ترجمه ترگمان]ما بر روی این فرض کار می کنیم که روش ها ایمن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We are working on the assumption that it was a gas explosion.
[ترجمه گوگل]ما روی این فرض کار می کنیم که انفجار گاز بوده است
[ترجمه ترگمان]ما بر روی این فرض کار می کنیم که انفجار گاز بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اتخاذ (اسم)
adoption, assumption

گمان (اسم)
doubt, supposition, impression, aim, assumption, opinion, belief, guess, conjecture, surmise, thought, idea

غرور (اسم)
vain, vanity, arrogance, assumption, pride, insolence, hauteur, amour-propre, conceit, hubris, tympany, proudness, insolency, self-conceit, self-pride, vainglory

قصد (اسم)
resolution, will, assumption, pretension, purpose, intent, intention, animus, thought, purport, design, attempt, determination

خود رایی (اسم)
self-sufficiency, despotism, arrogance, assumption, confidence, assurance, contrariness, conceit, self-confidence, bighead, headstrongness, self-assertion, self-assurance, high-handedness, overconfidence, self-will

خود سری (اسم)
self-sufficiency, arrogance, assumption, confidence, assurance, contrariness, disobedience, conceit, self-confidence, bighead, waywardness, fearlessness, headstrongness, barefacedness, hardihood, self-assertion, self-assurance, pertinacity, high-handedness, intrepidity, naughtiness, overconfidence, self-will

خود بینی (اسم)
vanity, arrogance, assumption, insolence, conceit, egoism, egotism, egocentrism, self-importance, self-conceit

فرض (اسم)
hypothesis, supposition, liability, assumption, duty, guess, supposal, presumption, obligation

پنداشت (اسم)
assumption

انگاشت (اسم)
supposition, assumption, imagination

تعهد (اسم)
assumption, mandate, assurance, commitment, guarantee, obligation, warranty, onus, committal

تخصصی

[صنعت] مفروضات - عوامل، اثرات، وضعیت ها و یا شرایط خارجی که برای موفقیت پروه ضروری هستند. مفروضات عوامل خارجی هستند که احنمال رخداد آنها کاملاً محتمل ولی قطعی نیست و برای موقیت پروژه یا برنامه ضروری است، اما تا حد زیادی خارج از کنترل مدیریت پروژه هستند.
[حقوق] تعهد، الزام، قرض، قبول، مدعی یا متصرف شدن
[ریاضیات] پیش فرض، فرض، مفروض، گیرش

انگلیسی به انگلیسی

• supposition, hypothesis; seizure, act of taking
if you make an assumption, you suppose that something is true, sometimes wrongly.
someone's assumption of power or responsibility is their taking of it.

پیشنهاد کاربران

1. فرض 2. گمان. خیال. تصور 3. به دست گیری. اتخاذ 4. به عهده گرفتن. تقبل 5. تظاهر. وانمود
مثال:
there's no warrant for this assumption
هیچ توجیهی برای این فرض وجود ندارد.
گیرم. گیریم. گیرم که . . . .
Assumption of the virgin
عروج مریم عذرا
فرضیه، پنداشت
مثال: She made the assumption that he wouldn't come.
او پنداشت که او ( شخص دیگر ) نخواهد آمد.
فرض - تلقی - در اختیار گرفتن
آگَربش
از فرهنگ ریشه شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک
🇮🇷 همتای پارسی: آگَربش 🇮🇷
What you think is right, even though you have no real reason
فرض. گمان
کناره رفتن، برکنار شدن، استعفا
انگارش ( داریوش آشوری، فرهنگ علوم انسانی )
حدس و تصور و گمان
META ASSUMPTION : فرا باور - فرا تصور
belief
باور
ایده
پیش فرض
گمانه زنی
People tend to make assumptions about you when you have a disability
یعنی سیب در زبان پرتغالی
پنداشت
گمان
. E. g
The one course of events no one anticipated was the one that happened: a long period of stagnation that threatened the assumptions of the European welfare state
پذیرشِ مراقبت ( تعهد به نگهداری )
وضع ید کردن
به دست گرفتن / قبضه / تسخیر
انگاشت
پندار
عروج حضرت مریم در آیین مسحیان
غصب
1. فرضیه
2. تقبل
self - confident
پارامتر
( tion ) پسوند اسم ساز است و فرض بهترین معنی است
عنصر ( در هندسه )
فرضیه
مفروضات
فرض
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس