assimilation

/əˌsɪməˈleɪʃn̩//əˌsɪməˈleɪʃn̩/

معنی: ادغام، تشبیه، جذب و ترکیب غذا، یکسانی
معانی دیگر: گوارش، درآشامش، جذب، هضم، تحلیل بری، یکسان سازی، همانند سازی، همسان سازی، (زبان شناسی) همگون سازی، همگونی، تجانس، ابدال، همسانی، (زیست شناسی) تبدیل خوراک گواریده به پروتوپلاسم، ماده سازی، جذب و ترکیب غذا دربدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act, process, or condition of assimilating or being assimilated.

(2) تعریف: in biology, the process by which foods or nutrients taken into the organism are transformed into living tissue.

(3) تعریف: the process by which minority groups, such as immigrants, slowly absorb the characteristics of the dominant culture.

جمله های نمونه

1. accidental assimilation
(زبان شناسی) همگون سازی عارفی

2. the assimilation processes of foreign workers
فرآیندهای همسان سازی کارگران خارجی

3. the rapid assimilation of new techniques in industry
جذب سریع روش های جدید در صنعت

4. The assimilation of ethnic Germans in the US was accelerated by the two world wars.
[ترجمه گوگل]جذب آلمانی های قومی در ایالات متحده با دو جنگ جهانی تسریع شد
[ترجمه ترگمان]جذب آلمانی های نژادی در ایالات متحده با دو جنگ جهانی تسریع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. This technique brings life to instruction and eases assimilation of knowledge.
[ترجمه گوگل]این تکنیک به آموزش زندگی می بخشد و جذب دانش را آسان می کند
[ترجمه ترگمان]این تکنیک زندگی را به آموزش می آورد و همانندسازی دانش را آسان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They promote social integration and assimilation of minority ethnic groups into the culture.
[ترجمه گوگل]آنها ادغام اجتماعی و جذب گروه های قومی اقلیت را در فرهنگ ترویج می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها انسجام اجتماعی و جذب گروه های قومی اقلیت را در فرهنگ ترویج می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. When this is done, assimilation of the stimulus proceeds and equilibrium is reached for the moment.
[ترجمه گوگل]هنگامی که این کار انجام می شود، جذب محرک ادامه می یابد و در لحظه به تعادل می رسد
[ترجمه ترگمان]وقتی این کار انجام می شود، جذب درآمد محرک و تعادل برای لحظه ای قابل دستیابی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Sometimes the difference caused by assimilation is very noticeable, and sometimes it is very slight.
[ترجمه گوگل]گاهی تفاوت ناشی از همسان سازی بسیار محسوس و گاهی بسیار ناچیز است
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات تفاوت ایجاد شده توسط همانندسازی بسیار قابل توجه است، و گاهی اوقات بسیار ناچیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The Woodvilles' assimilation into the political community was further eased by a less aggressive manipulation of royal patronage on their behalf.
[ترجمه گوگل]جذب وودویل ها در جامعه سیاسی با دستکاری کمتر تهاجمی در حمایت سلطنتی از جانب آنها کاهش یافت
[ترجمه ترگمان]جذب Woodvilles به جامعه سیاسی، با اعمال کم تر تهاجمی نسبت به حمایت سلطنتی از جانب آن ها، بیشتر کاهش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Young children's egocentric behaviour is assimilation since they are incapable of seeing anything except from their own point of view.
[ترجمه گوگل]رفتار خودمحورانه کودکان خردسال همانندسازی است زیرا آنها قادر به دیدن چیزی نیستند مگر از دیدگاه خود
[ترجمه ترگمان]رفتار خود محور کودکان هم گون است چون آن ها قادر به دیدن چیزی جز از دیدگاه خود نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Assimilation is always the end product.
[ترجمه گوگل]جذب همیشه محصول نهایی است
[ترجمه ترگمان]Assimilation همیشه محصول نهایی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He understands how the social benefits of assimilation come primarily through language acquisition.
[ترجمه گوگل]او می‌داند که چگونه مزایای اجتماعی جذب عمدتاً از طریق فراگیری زبان به دست می‌آید
[ترجمه ترگمان]او درک می کند که چگونه منافع اجتماعی جذب در درجه اول از طریق کسب زبان می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Now privilege was suspect, and assimilation was a source of embarrassment, even shame.
[ترجمه گوگل]اکنون امتیاز مشکوک بود، و یکسان سازی مایه شرمساری، حتی شرمساری بود
[ترجمه ترگمان]اکنون امتیاز مظنون بود، و این یکسانی منبع خجالت و حتی شرم اور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Of equal importance are the relative amounts of assimilation and accommodation that take place.
[ترجمه گوگل]مقادیر نسبی جذب و تطبیق از اهمیت یکسانی برخوردار است
[ترجمه ترگمان]از اهمیت مساوی، میزان نسبی همانندسازی و accommodation که رخ می دهد، هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ادغام (اسم)
contraction, affricate, merger, fusion, assimilation, diphthong, umlaut

تشبیه (اسم)
comparison, simulation, assimilation, similitude, metaphor, simile

جذب و ترکیب غذا (اسم)
assimilation

یکسانی (اسم)
assimilation, equality, uniformity

تخصصی

[زمین شناسی] هضم در فعالیت های آذرین، فرآیند ترکیب و بهم آمیختن سنگ ها به توده ماگمایی را گویند. همسان سازی پیوستگی و یک دست شدن مواد خارجی جامد یا مایع که شامل سنگ دیواره در ماگما می باشد. این اصطلاح شامل مکانیسم های خاصی نمی باشد. مانند یک ماگما و یا سنگی که تولید می کند که ممکن است هیبرید، مختلط یا آلوده شده خوانده شود. همچنین ببینید: hybridization.contamination (سنگ شناسی آذرین) cross-assimilation؛ مقایسه شود با: اشتقاق؛ مترادف: هضم ماگمایی؛ انحلال ماگمایی.
[بهداشت] همانند سازی
[نساجی] جذب
[ریاضیات] جذب، شبیه
[خاک شناسی] جذب و ساخت
[روانپزشکی] معنی اساسی این اصطلاح عبارتست از فروبردن، جذب کردن یا جزئی از خود گردانیدن.

انگلیسی به انگلیسی

• act or state of being incorporated into; absorption into the cultural tradition of another group (esp. a minority group into the predominant culture); process by which nourishment is absorbed into the body and converted (i.e. into tissue or energy, etc.); linguistic process in which one sound changes to be like an adjoining sound

پیشنهاد کاربران

به. نظر من بهترین معنی براش میشه: خودی سازی، حل کردن
به پروسۀ جذب شدن درونِ یک فرهنگ یا ملت و کامل حل شدن و یکی شدن درونِ اون ملت میگن assimilation پس مثلا میشه گفت: ایرانی سازی، ایرانی شدن، آمریکایی سازی آمریکایی شدن و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

the assimilation of Italians into American
society
حل کردن ایتالیاییها تو جامعۀ آمریکایی ( آمریکایی سازیِ ایتالیاییها )
Assimilation of Afghans into Iran
ایرانی سازیِ افغانها

جذب و هضم فرهنگ دیگری ( غالب، غیر ) شدن
آسیمیلاسیون = همگون سازی ( فرهنگی و . . . )
تقریب
the process of becoming a part, or making someone become a part, of a group, country, society, etc
فرآیند تبدیل شدن به بخشی یا تبدیل شدن شخصی به یک گروه، کشور، جامعه و غیره.
همسان سازی فرهنگی یا همگون سازی فرهنگی، فرایندی است که در آن یک گروه یا فرهنگ اقلیت همانند یک گروه یا فرهنگ غالب می شود یا ارزش ها و رفتارها و عقاید گروه دیگر را می پذیرد.
...
[مشاهده متن کامل]

همسان سازی فرهنگی در لغت به معنای متشابه سازی است و در علوم انسانی پروسه ای است که موجب دگرگون شدن افراد یا گروه هایی از میراث قومی متفاوت در فرهنگ حاکم جامعه می شود.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/assimilation• https://en.wikipedia.org/wiki/Assimilation
( زیست شناسی ) جذب
( روان شناسی ) درون سازی
🔴 معنی
◀️ مثال
⬛ طبق دیکشنری لرنرز:
verb
🔴 1 [ obj] : to learn ( something ) so that it is fully understood and can be used
◀️Children need to assimilate new ideas/concepts.
◀️There was a lot of information/material to assimilate at school
...
[مشاهده متن کامل]

🔴 2 a [ obj] : to cause ( a person or group ) to become part of a different society, country, etc.
◀️ Schools were used to assimilate the children of immigrants
◀️ She was thoroughly/completely assimilated to/into her new country. [=she had completely adapted to her new country]
🔴 b [no obj] : to adopt the ways of another culture : to fully become part of a different society, country,
◀️ They found it hard to assimilate to/into American society
🔴 3 [ obj] : to adopt ( something ) as part of a larger thing
◀️ The language is constantly assimilating new words. [=making new words part of itself; the language is constantly getting new words]
◀️ Many of these religious traditions have been assimilated into the culture
◀️ The Turkish government pays some Kurds to keep quiet in an attempt of assimilation
◀️ Amomg the 4 countries dividing Kurdistan, T�rkiye is the most racist country. The sad truth ia that those who are racist are usually other minorities that are assimilated, people who think they are Turkish but have nothing to do with being Turkish. Since there is a large Kurdish population in Turkey, the Kemalists tried to assimilate them after the republic, but they were not as successful as they wanted. Unfortunately, our people in Bakur could not be conscious of education due to these reasons. I promise to spend my life in politics for an enlightened Kurdish youth and our usurped rights
◀️ to assimilate food : گواریدن خوراک
◀️ to assimilate new ideas : جذب کردن عقاید جدید
◀️ to assimilate racial minorities through marriage : جذب اقلیت های نژادی از راه ازدواج
⬛ طبق گوگل:
🔴 to become part of a group, country, society, etc. , or to make someone or something become part of a group, country, society, etc.
◀️ You shouldn't expect immigrants to assimilate into an alien culture immediately.
◀️The European Union should remain flexible enough to assimilate more countries quickly.
🔴 to understand and remember new information and make it part of your basic knowledge so that you can use it as your own
◀️ It's hard to assimilate so much information.
🔴 to absorb food or a substance into the tissue of a living organism
◀️ In this form vitamins can be easily assimilated by the body.
🔴 ( of a speech sound ) to be influenced by the sound that comes before or after it; ( of a speaker ) to pronounce a speech sound in a way that is influenced by the sound that comes before or after it
◀️ Here, in the sound [tʃ], the initial dental sound [t] is lost and assimilated to [ʃ].
◀️ They found that velar and labial consonants sometimes assimilate in English.
◀️ In their analysis, they find that speakers prefer not to assimilate sibilants or labials
🔴 to take in and make a part of your basic knowledge something learned from others, so that you can use it as your own
◀️ We hoped the students would assimilate the information contained in the lecture.
🔴 People who are or become assimilated in a society become similar to others by learning and using the customs and culture of the new society
◀️ Once outsiders, they had now been assimilated into the cultural mainstream

تلفیق یا ترکیب و ایجاد ابهام
وقتی سخنوران بومی یک کشورمثل انگلیس و آمریکا صحبت میکنند تمام کلمات رو پشت هم مثل یه رودخانه جاری صحبت میکنند که انگار مثل چسب به هم چسبیدند، ما غیر بومی ها هم گاها میشنویم برامون گنگ و غیر قابل فهم بصورت کامله یا بعضا یه چی دیگه میشنویم. . . به فرایند خوندن به این شکل توسط نیتیو ها assimilation میگوییم.
...
[مشاهده متن کامل]

مُمحّض شدن، مُمحّض بودن
assimilation ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: درون انطباق
تعریف: در نظریۀ تحول شناختی پیاژه، فرایند انضمام اطلاعات در ساختارهای ازپیش موجودِ شناختی، بدون تعدیل آن ساختارها
همگونی، همانندسازی، جذب و تحلیل، تمثیل غذائی، درآشامش، جذب و ترکین غذا، همگون سازی،
در زیست شناسی : تثبیت - تثبیت کردن ( co2 )
همانندسازی
- درک و به کارگیری ( ایده های جدید )
پذیرفته شدگی ( در یک جامعه )
ازآن خود سازی
فوتو سنتدر گیاهان سبز تولید گلوکز واکسیژن از آب وکربن دی اکسید درمجاورت نور خو شید co2 h20 ) �6=c6 h6o6 6 o2 ) نور خورشید
( فرهنگ ) مال خود سازی، بنام خود کردن، مصادره کردن
در تئوری یادگیری شناختی پیاژه " فرایندی که فراگیر برای درک و فهم تجربیات و مفاهیم جدید ، آنرا درون تجربیات قبلی ذهنی خود قرار میدهد
تکثیر
گوارش
درک و فهمیدن چیزی - بکار گیری ایده های جدید
شبیه سازی
در روان شناسی:درون سازی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس