فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: assigns, assigning, assigned
حالات: assigns, assigning, assigned
• (1) تعریف: to set apart for a particular use or for use by a particular person.
• مترادف: allocate, allot, appropriate
• مشابه: apportion, attach, consign, devote, distribute, relegate
• مترادف: allocate, allot, appropriate
• مشابه: apportion, attach, consign, devote, distribute, relegate
- I'm assigning this closet for winter clothes only.
[ترجمه Amir] من این کمد را برای لباس های زمستانی اختصاص داده ام|
[ترجمه A.A] دارم این کمد را فقط برای لباسهای زمستانی کنار میذارم|
[ترجمه محمد ] من این قفسه را فقط برای لباس های زمستانی اختصاص می دهم|
[ترجمه ارسلان رحمتی] من این کمد را فقط برای لباس های زمستانی اختصاص میدم|
[ترجمه آذرخش،ت] اختصاص دادن چیزی برای کارویاشخص معین .|
[ترجمه گوگل] این کمد را فقط برای لباس های زمستانی می گذارم[ترجمه ترگمان] من این کمد را برای لباس های زمستانی تعیین می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The gym teacher assigned us each a locker.
[ترجمه @] مربی به هرکدام از ما یک قفسه داد.|
[ترجمه ترگمان] معلم ورزش به هر کدام از ما یک کمد اختصاص داد.|
[ترجمه گوگل] معلم ورزشگاه برای هر کدام یک کمد تعیین کرد[ترجمه ترگمان] معلم ورزشی هر کدام یک کمد به ما اختصاص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to appoint or choose, as for a duty.
• مترادف: appoint, designate
• مشابه: activate, authorize, charge, choose, delegate, depute, empower, name, nominate, pick, post, select, set
• مترادف: appoint, designate
• مشابه: activate, authorize, charge, choose, delegate, depute, empower, name, nominate, pick, post, select, set
- She assigned her son to watch the baby while she took a shower.
[ترجمه A.A] مادامیکه او دوش میگرفت مراقبت از کودک را به پسرش واگذار کرد|
[ترجمه محمد ] او تا موقعی که دوش می گرفت، وظیفه مراقبت از کودک را به پسرش واگذار کردن ( سپرد ) .|
[ترجمه گوگل] او به پسرش مأموریت داد تا در حین دوش گرفتن نوزاد را تماشا کند[ترجمه ترگمان] اون پسرش رو مامور کرد تا وقتی که دوش گرفته بچه رو ببینه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to give as a task.
• مترادف: allocate, allot, set
• مشابه: give, task
• مترادف: allocate, allot, set
• مشابه: give, task
- The teacher assigned a lot of homework over the weekend.
[ترجمه A.A] معلم تکالیف زیادی برای تعطیلات آخرهفته داد|
[ترجمه محمد ] معلم بیش از اندازه تکالیف برای آخر هفته واگذار کرده .|
[ترجمه گوگل] معلم در آخر هفته تکالیف زیادی را تعیین کرد[ترجمه ترگمان] معلم تکالیف زیادی را در آخر هفته اختصاص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to set precisely.
• مترادف: set
• مشابه: determine
• مترادف: set
• مشابه: determine
- With law, we assign limits to our behavior.
[ترجمه گوگل] با قانون، ما برای رفتار خود محدودیت هایی قائل هستیم
[ترجمه ترگمان] با قانون، ما محدودیت هایی را برای رفتار خود تعیین می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با قانون، ما محدودیت هایی را برای رفتار خود تعیین می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to legally transfer interest, property, or rights.
اسم ( noun )
• : تعریف: in law, a person to whom some property, interest, or right has been transferred.
• مترادف: assignee
• مشابه: guardian, heir
• مترادف: assignee
• مشابه: guardian, heir