assign

/əˈsaɪn//əˈsaɪn/

معنی: واگذار کردن، اختصاص دادن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، بخش کردن، ارجاع کردن، قلمداد کردن، ذکر کردن
معانی دیگر: تخصیص دادن، کنار گذاشتن، وظیفه تعیین کردن، برگماشتن، تفویض کردن، تکلیف درسی دادن، نسبت دادن، نام بردن، قایل شدن، (حقوق) حواله کردن، انتقال دادن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: assigns, assigning, assigned
(1) تعریف: to set apart for a particular use or for use by a particular person.
مترادف: allocate, allot, appropriate
مشابه: apportion, attach, consign, devote, distribute, relegate

- I'm assigning this closet for winter clothes only.
[ترجمه Amir] من این کمد را برای لباس های زمستانی اختصاص داده ام
|
[ترجمه A.A] دارم این کمد را فقط برای لباسهای زمستانی کنار میذارم
|
[ترجمه محمد ] من این قفسه را فقط برای لباس های زمستانی اختصاص می دهم
|
[ترجمه ارسلان رحمتی] من این کمد را فقط برای لباس های زمستانی اختصاص میدم
|
[ترجمه آذرخش،ت] اختصاص دادن چیزی برای کارویاشخص معین .
|
[ترجمه گوگل] این کمد را فقط برای لباس های زمستانی می گذارم
[ترجمه ترگمان] من این کمد را برای لباس های زمستانی تعیین می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The gym teacher assigned us each a locker.
[ترجمه @] مربی به هرکدام از ما یک قفسه داد.
|
[ترجمه ترگمان] معلم ورزش به هر کدام از ما یک کمد اختصاص داد.
|
[ترجمه گوگل] معلم ورزشگاه برای هر کدام یک کمد تعیین کرد
[ترجمه ترگمان] معلم ورزشی هر کدام یک کمد به ما اختصاص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to appoint or choose, as for a duty.
مترادف: appoint, designate
مشابه: activate, authorize, charge, choose, delegate, depute, empower, name, nominate, pick, post, select, set

- She assigned her son to watch the baby while she took a shower.
[ترجمه A.A] مادامیکه او دوش میگرفت مراقبت از کودک را به پسرش واگذار کرد
|
[ترجمه محمد ] او تا موقعی که دوش می گرفت، وظیفه مراقبت از کودک را به پسرش واگذار کردن ( سپرد ) .
|
[ترجمه گوگل] او به پسرش مأموریت داد تا در حین دوش گرفتن نوزاد را تماشا کند
[ترجمه ترگمان] اون پسرش رو مامور کرد تا وقتی که دوش گرفته بچه رو ببینه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to give as a task.
مترادف: allocate, allot, set
مشابه: give, task

- The teacher assigned a lot of homework over the weekend.
[ترجمه A.A] معلم تکالیف زیادی برای تعطیلات آخرهفته داد
|
[ترجمه محمد ] معلم بیش از اندازه تکالیف برای آخر هفته واگذار کرده .
|
[ترجمه گوگل] معلم در آخر هفته تکالیف زیادی را تعیین کرد
[ترجمه ترگمان] معلم تکالیف زیادی را در آخر هفته اختصاص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to set precisely.
مترادف: set
مشابه: determine

- With law, we assign limits to our behavior.
[ترجمه گوگل] با قانون، ما برای رفتار خود محدودیت هایی قائل هستیم
[ترجمه ترگمان] با قانون، ما محدودیت هایی را برای رفتار خود تعیین می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to legally transfer interest, property, or rights.
اسم ( noun )
• : تعریف: in law, a person to whom some property, interest, or right has been transferred.
مترادف: assignee
مشابه: guardian, heir

جمله های نمونه

1. to assign human attributes to an inanimate object
قایل شدن ویژگی های انسانی برای جسم بی جان

2. When I taught, I would assign a topic to children which they would write about.
[ترجمه امیر] وقتی که تدریس میکردم موضوعی رابرای بچه ها تعیین میکردم تا آنها درباره آن بنویسند
|
[ترجمه گوگل]وقتی تدریس می‌کردم، موضوعی را برای بچه‌ها تعیین می‌کردم که درباره آن بنویسند
[ترجمه ترگمان]زمانی که تدریس می کردم، موضوعی را برای کودکانی که در مورد آن ها می نوشتند تخصیص می دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. When teachers assign homework, students usually feel an obligation to do it.
[ترجمه گوگل]هنگامی که معلمان تکالیف را تعیین می کنند، دانش آموزان معمولاً احساس وظیفه می کنند که آن را انجام دهند
[ترجمه ترگمان]هنگامی که معلمان تکالیف را تعیین می کنند، معمولا دانش آموزان ملزم به انجام این کار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Assign the letters of the alphabet their numerical values — A equals B equals etc.
[ترجمه گوگل]به حروف الفبا مقادیر عددی آنها را اختصاص دهید - A برابر است با B برابر و غیره
[ترجمه ترگمان]حروف الفبا را به مقادیر عددی خود اختصاص دهید - A برابر با B برابر است و غیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It is impossible to assign an exact date to this building.
[ترجمه گوگل]تعیین تاریخ دقیق برای این بنا غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]تعیین تاریخ دقیق این ساختمان غیر ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Assign a different colour to each different type of information.
[ترجمه گوگل]به هر نوع اطلاعات رنگ متفاوتی اختصاص دهید
[ترجمه ترگمان]رنگ دیگری را به هر نوع اطلاعات مختلف اختصاص دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Detectives have been unable to assign a motive for the murder.
[ترجمه گوگل]کارآگاهان نتوانسته اند انگیزه قتل را مشخص کنند
[ترجمه ترگمان]کارآگاه ها نتونستن دلیل قتل رو مشخص کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is possible to assign an exact date to this building.
[ترجمه گوگل]می توان تاریخ دقیقی را برای این بنا تعیین کرد
[ترجمه ترگمان]تعیین تاریخ دقیق این ساختمان امکان پذیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Later in the year, she'll assign them research papers.
[ترجمه گوگل]در اواخر سال، او مقالات تحقیقاتی را به آنها اختصاص خواهد داد
[ترجمه ترگمان]بعد از یک سال، او اوراق تحقیقات آن ها را تعیین خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Shall we assign Thursdays for our weekly meetings?
[ترجمه گوگل]آیا برای جلسات هفتگی خود پنجشنبه ها را تعیین کنیم؟
[ترجمه ترگمان]آیا می توانیم پنجشنبه را برای جلسات هفتگی خود انتخاب کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Can we assign jealousy as the motive for the crime?
[ترجمه گوگل]آیا می توانیم حسادت را انگیزه جرم قرار دهیم؟
[ترجمه ترگمان]آیا می توانیم حسادت را به عنوان انگیزه جنایت تلقی کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Under Mr. Harel's system, each business must assign a value to each job.
[ترجمه گوگل]تحت سیستم آقای هارل، هر کسب و کاری باید برای هر شغل ارزشی قائل شود
[ترجمه ترگمان]طبق سیستم اقای Harel هر کاری باید ارزش هر کار را تعیین کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The selling broker is then required to assign a portion of the commission to the buyer broker.
[ترجمه گوگل]سپس کارگزار فروشنده موظف است بخشی از کمیسیون را به کارگزار خریدار اختصاص دهد
[ترجمه ترگمان]سپس کارگزار فروش برای اختصاص بخشی از کمیسیون به کارگزار خریدار مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You are obliged to assign to me your firm by the contract.
[ترجمه گوگل]شما موظف هستید شرکت خود را طبق قرارداد به من واگذار کنید
[ترجمه ترگمان]شما مجبور هستید که شرکت خود را با قرارداد به من واگذار کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Economists assign value to resources based on their relative value in the production process, Preston says.
[ترجمه گوگل]پرستون می گوید که اقتصاددانان به منابع بر اساس ارزش نسبی آنها در فرآیند تولید ارزش قائل می شوند
[ترجمه ترگمان]پرستون می گوید اقتصاددانان براساس ارزش نسبی خود در فرآیند تولید، ارزش منابع را برای منابع تعیین می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

اختصاص دادن (فعل)
appropriate, assign, reserve, allocate, devote, earmark, dedicate

گماشتن (فعل)
assign, charge, commission, appoint, designate, instate

معین کردن (فعل)
assign, settle, establish, fix, specify, appoint, designate, determine, ascertain, define, delineate, denominate, cast

تعیین کردن (فعل)
assign, fix, specify, state, appoint, determine, define, assess, slate, locate, delimit, qualify, prescribe, tell off

مقرر داشتن (فعل)
assign, establish, fix, provide, ordain, appoint, resolve, enjoin, prescribe

بخش کردن (فعل)
assign, share, lot, divide, apportion, minister

ارجاع کردن (فعل)
assign

قلمداد کردن (فعل)
assign

ذکر کردن (فعل)
assign, mention, mingle, note, refer, specify, cite, mind, patter

تخصصی

[کامپیوتر] نسبت دادن، گماردن . - فرمان ASSIGN
[حقوق] واگذار کردن، انتقال دادن، احاله کردن، مأمور کردن، ارجاع دادن
[ریاضیات] تخصیص دادن، حواله کردن، واگذار کردن، اختصاص دادن، انتقال دادن، منصوب کردن، گماردن، نسبت دادن، جایگزین کردن، قراردادن

انگلیسی به انگلیسی

• allot, apportion; appoint; (law) transfer one's (right, property, agreement, interest) to
if you assign a task or function to someone, you give it to them.
if you are assigned to a place or group, you are sent to work in the place or with the group.

پیشنهاد کاربران

تخصیص دادن، چیزی را برای کسی در نظر گرفتن
اختصاص دادن، تعیین کردن
مثال: The teacher assigned homework to the students.
معلم به دانش آموزان تکلیف داد ( تکلیف تعیین کرد ) .
assign = nominate = appoint = designate = depute
Make over
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : assign
✅️ اسم ( noun ) : assignment
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
تقسیم کردن
تکلیف دادن
مکلف شدن به انجام کاری
assign ( علوم نظامی )
واژه مصوب: انتصاب
تعریف: 1. استقرار دائمی یگان یا کارکنان نظامی در سازمانی که بر امور بنیادی یا بخش وسیع تری از امور واحدها یا کارکنان نظامی نظارت و مدیریت دارد 2. محول کردن مسئولیت ها یا وظایف یا اموری مشخص به افراد، باتوجه به اولویت ها یا به صورت دائمی
محول کردن
تخصیص دادن، معین کردن
ماموریت دادن
تخصیص دادن
تخصیص - اختصاص دادن
تعیین
اتخاذ کردن
انتقال دادن
نماینده
تایید کردن
انتساب ( نسبت دادن ) در برنامه نویسی
منصوب کردن
مأمور کردن، مأمور شدن
به معنای مسئول کردن کسی برای انجام کاری
محول کردن
دادن ، گذاشتن ، نهادن
واگذاردن ، واگذاشتن
پیوند دادن/زدن/کردن ، پیوست کردن ، همراه کردن ، اِلصاق کردن
تکلیف کردن
اختصاص دادن در رشته حسابداری
نسبت دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس