فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: arrays, arraying, arrayed
حالات: arrays, arraying, arrayed
• (1) تعریف: to put in proper order; arrange.
• مترادف: arrange, assemble, collocate, dispose, line up, marshal, muster, order, organize, range, set up
• متضاد: disarray
• مشابه: assort, categorize, class, classify, collate, farm, grade, group, line, methodize, rank, straighten
• مترادف: arrange, assemble, collocate, dispose, line up, marshal, muster, order, organize, range, set up
• متضاد: disarray
• مشابه: assort, categorize, class, classify, collate, farm, grade, group, line, methodize, rank, straighten
- The troops were arrayed for battle.
[ترجمه soroush] سربازان برای نبرد صف آرایی شدند.|
[ترجمه گوگل] نیروها برای نبرد آماده شده بودند[ترجمه ترگمان] قشون برای جنگ آماده حرکت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to deck out; clothe.
• مترادف: apparel, clothe, deck out, dress, garb, habit
• متضاد: disarray
• مشابه: attire, bedeck, equip, outfit, rig, suit, wrap
• مترادف: apparel, clothe, deck out, dress, garb, habit
• متضاد: disarray
• مشابه: attire, bedeck, equip, outfit, rig, suit, wrap
- The children were arrayed in their best clothes.
[ترجمه گوگل] بچه ها با بهترین لباس ها پوشیده شده بودند
[ترجمه ترگمان] کودکان در بهترین لباس های خود آرایش می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کودکان در بهترین لباس های خود آرایش می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a correct or proper arrangement.
• مترادف: arrangement, classification
• مشابه: group, order, selection, series, set
• مترادف: arrangement, classification
• مشابه: group, order, selection, series, set
- They checked the array of seats on the dais before the commencement ceremony.
[ترجمه گوگل] آنها آرایه صندلی ها را قبل از مراسم آغاز به کار بررسی کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها صف صندلی ها روی سکو قبل از مراسم جشن را بررسی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها صف صندلی ها روی سکو قبل از مراسم جشن را بررسی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a sizable and imposing display.
• مترادف: display, exhibit, exhibition, parade
• مشابه: disposition, marshaling, pageant, pageantry, show
• مترادف: display, exhibit, exhibition, parade
• مشابه: disposition, marshaling, pageant, pageantry, show
- The guests were impressed with the array of dishes at the banquet.
[ترجمه گوگل] میهمانان با مجموعه ای از ظروف در ضیافت تحت تأثیر قرار گرفتند
[ترجمه ترگمان] مهمان ها از دیدن انواع غذاها در ضیافت غافلگیر شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مهمان ها از دیدن انواع غذاها در ضیافت غافلگیر شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: fine clothing; attire.
• مترادف: apparel, attire, caparison, dress, finery, regalia, Sunday best
• مشابه: clothes, clothing, ensemble, garb, garments, gear, getup, outfit, raiment, rig, toggery, vestment, wear
• مترادف: apparel, attire, caparison, dress, finery, regalia, Sunday best
• مشابه: clothes, clothing, ensemble, garb, garments, gear, getup, outfit, raiment, rig, toggery, vestment, wear
• (4) تعریف: one or more directional antennas for sending or receiving signals.
• مشابه: antenna
• مشابه: antenna