اسم ( noun )
• : تعریف: a chair having supports at the sides for resting one's arms.
صفت ( adjective )
• : تعریف: lacking direct involvement or practical experience.
- An armchair general, he believed he could win the war in a matter of months if he were in charge.
[ترجمه گوگل] او که یک ژنرال صندلی راحتی بود، معتقد بود که اگر فرماندهی را برعهده داشت، می توانست در عرض چند ماه در جنگ پیروز شود
[ترجمه ترگمان] یک صندلی راحت، او معتقد بود که اگر او رئیس باشد می تواند جنگ را در عرض چند ماه پیروز شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک صندلی راحت، او معتقد بود که اگر او رئیس باشد می تواند جنگ را در عرض چند ماه پیروز شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He invited his fellow armchair quarterbacks to come watch the big game with him on Sunday.
[ترجمه گوگل] او از همکارهای صندلی راحتی خود دعوت کرد که در روز یکشنبه با او بازی بزرگی را تماشا کنند
[ترجمه ترگمان] او یکی از quarterbacks را برای تماشای مسابقه بزرگ یکشنبه با او دعوت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یکی از quarterbacks را برای تماشای مسابقه بزرگ یکشنبه با او دعوت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید