argue

/ˈɑːrɡjuː//ˈɑːɡjuː/

معنی: دلیل اوردن، مشاجره کردن، سر و کله زدن، استدلال کردن، بحی کردن، گفتگو کردن
معانی دیگر: دلیل آوردن، بحث کردن، جر و بحث کردن، محاجه کردن، جدل کردن، پیش جوابی کردن، نشان دادن، دلالت داشتن، بحک کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: argues, arguing, argued
(1) تعریف: to put forward reasons for or against something.
مشابه: contend, debate, declare, dispute, propound, protest, reason, remonstrate

- Many parents argued in favor of expanding the arts program.
[ترجمه گوگل] بسیاری از والدین به نفع گسترش برنامه هنری بحث کردند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از والدین موافق گسترش برنامه هنری بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some citizens argued against the construction of a new library.
[ترجمه گوگل] برخی از شهروندان مخالف ساخت یک کتابخانه جدید بودند
[ترجمه ترگمان] برخی از شهروندان در مورد ساخت یک کتابخانه جدید بحث کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to have a battle with words; quarrel; contend.
مترادف: contend, disagree, dispute, expostulate, quarrel, remonstrate
مشابه: bicker, clash, contest, debate, feud, spar, wrangle

- The couple argued until late at night.
[ترجمه ^_^] زوج ( زن و شوهر ) تا دیر وقت مشاجره کردند
|
[ترجمه lhihk] زن و شوهر تا دیروقت دعوا کردند
|
[ترجمه M] زوج دوست ( داشتنی ) تا دیر وقت ( یا تا نصف شب ) جر و بحث کردند
|
[ترجمه گوگل] این زوج تا پاسی از شب با هم دعوا کردند
[ترجمه ترگمان] این زوج تا دیروقت شب بحث کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The children argued over which game to play.
[ترجمه گوگل] بچه ها بحث کردند که کدام بازی را انجام دهند
[ترجمه ترگمان] بچه ها بحث می کردند که کدام بازی را بازی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't want to argue with you about this again.
[ترجمه گوگل] من نمی خواهم دوباره در این مورد با شما بحث کنم
[ترجمه ترگمان] نمی خواهم دوباره در این باره با تو بحث کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My parents often argued about money.
[ترجمه گوگل] پدر و مادرم اغلب بر سر پول دعوا می کردند
[ترجمه ترگمان] والدین من اغلب درباره پول بحث می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: arguer (n.)
(1) تعریف: to maintain or contend (often fol. by a clause).
مترادف: assert, claim, contend, insist, maintain
مشابه: debate, dispute, object, state

- He thought he'd proved his point, but his colleague argued that he hadn't presented enough evidence.
[ترجمه گوگل] او فکر می‌کرد که حرفش را ثابت کرده است، اما همکارش استدلال می‌کرد که شواهد کافی ارائه نکرده است
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که حرفش را ثابت کرده است، اما همکارش گفت که مدرک کافی برای اثبات ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her parents argued that it was foolish to marry a man whom she had known for so little time.
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش استدلال می کردند که ازدواج با مردی که مدت کمی بود او را می شناخت احمقانه بود
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش به این نتیجه رسیدند که ازدواج کردن با مردی که مدت کمی او را شناخته بود ابلهانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His partner argued that summer was not the right time to expand the business.
[ترجمه گوگل] شریک او استدلال کرد که تابستان زمان مناسبی برای گسترش تجارت نیست
[ترجمه ترگمان] شریک او استدلال کرد که تابستان زمان مناسبی برای توسعه کسب وکار نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to debate.
مترادف: controvert, debate, dispute
مشابه: counter, protest

- He argued the point successfully.
[ترجمه گوگل] او موضوع را با موفقیت استدلال کرد
[ترجمه ترگمان] او این نکته را با موفقیت مورد بحث قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to persuade.
مترادف: convince, induce, persuade, sway
مشابه: coax, dissuade, influence

- Her friends argued her out of leaving school.
[ترجمه علی] دوستانش اورا متقاعد کردند که مدرسه را ترک نکند
|
[ترجمه گوگل] دوستانش با او بحث کردند که مدرسه را ترک کند
[ترجمه ترگمان] دوستانش او را از مدرسه بیرون کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. argue the toss (about something)
(انگلیس - عامیانه) درباره ی چیز کم اهمیت جروبحث کردن

2. don't argue with me,i am tired!
با من جروبحث نکن که خسته ام !

3. some argue that the existance of the atomic bomb has helped to maintain peace
برخی استدلال می کنند که وجود بمب اتمی به نگهداشتن صلح کمک کرده است.

4. to argue a matter pro and cons
موافق و مخالف موضوعی بحث کردن

5. to argue with a friend
با یک دوست جر و بحث کردن

6. to argue out
(انگلیس) جزئیات را مورد بحث قرار دادن (به منظور تصمیم گیری)

7. People generally quarrel because they cannot argue.
[ترجمه گوگل]مردم معمولاً دعوا می کنند زیرا نمی توانند بحث کنند
[ترجمه ترگمان]مردم عموما با هم دعوا می کنند، چون نمی توانند بحث کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I am not in the mood to argue.
[ترجمه ثمین] من در این حالت بحث نمی کنم.
|
[ترجمه نازگل] حوصله بحث ندارم
|
[ترجمه Baran bbt] تو مود بحث کردن نیستم
|
[ترجمه گوگل]حوصله بحث ندارم
[ترجمه ترگمان]حوصله این را ندارم که بحث کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I managed to argue him into going back home to talk to his parents.
[ترجمه گوگل]من موفق شدم با او بحث کنم تا به خانه برگردد تا با والدینش صحبت کند
[ترجمه ترگمان]سعی کردم با او بحث کنم که به خانه برگردم و با پدر و مادرش صحبت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Nobody felt inclined to argue with Smith.
[ترجمه گوگل]هیچ کس تمایلی به بحث با اسمیت نداشت
[ترجمه ترگمان]هیچ کس میل نداشت با اسمیت جر و بحث کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Supporters of the death penalty argue that it would deter criminals from carrying guns.
[ترجمه گوگل]حامیان مجازات اعدام استدلال می کنند که این مجازات مجرمان را از حمل اسلحه باز می دارد
[ترجمه ترگمان]حامیان مجازات اعدام مدعی هستند که از حمل سلاح توسط مجرمان جلوگیری خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They argue that the membership of the Council does not reflect the racial make-up of the city.
[ترجمه گوگل]آنها استدلال می کنند که عضویت در شورا نشان دهنده ساختار نژادی شهر نیست
[ترجمه ترگمان]آن ها مدعی هستند که عضویت این شورا منعکس کننده منافع نژادی شهر نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It's no longer possible to argue that crime is unconnected with unemployment.
[ترجمه گوگل]دیگر نمی توان استدلال کرد که جرم و جنایت با بیکاری ارتباطی ندارد
[ترجمه ترگمان]دیگر نمی توان استدلال کرد که این جنایت ارتباطی با بیکاری ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Intuition told her it was unwise to argue.
[ترجمه گوگل]شهود به او گفت که بحث کردن عاقلانه نیست
[ترجمه ترگمان]شهود به او گفت که بحث کردن عاقلانه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Ecologists argue that the benefits of treating sewage with disinfectants are doubtful.
[ترجمه گوگل]بوم شناسان استدلال می کنند که مزایای تصفیه فاضلاب با مواد ضد عفونی کننده مشکوک است
[ترجمه ترگمان]Ecologists استدلال می کنند که مزایای تصفیه فاضلاب با disinfectants، مشکوک هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Some argue that money has debased football.
[ترجمه گوگل]برخی معتقدند که پول فوتبال را تحقیر کرده است
[ترجمه ترگمان]برخی مدعی هستند که پول فوتبال پست شده دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I don't want to argue with you-just do it!
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم با شما بحث کنم - فقط این کار را انجام دهید!
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم با تو بحث کنم - فقط این کار را بکن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. If you are caught simply argue that "everyone does it" and brazen it out.
[ترجمه گوگل]اگر گرفتار شدید، به سادگی استدلال کنید که «همه این کار را انجام می‌دهند» و آن را گستاخانه کنید
[ترجمه ترگمان]اگر به سادگی دچار اشتباه شدید، همه این کار را انجام می دهند و این کار را گستاخانه انجام می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دلیل اوردن (فعل)
allege, argue, ratiocinate

مشاجره کردن (فعل)
dispute, argue, altercate, brabble, pettifog, spar, wrangle

سر و کله زدن (فعل)
dispute, argue, altercate, bicker, argufy, debate

استدلال کردن (فعل)
reason, argue, ratiocinate

بحی کردن (فعل)
quarrel, argue, bandy, discuss, dissert

گفتگو کردن (فعل)
speak, argue, discuss, communicate, negotiate, parley

تخصصی

[ریاضیات] بحث کردن، با دلیل ثابت کردن

انگلیسی به انگلیسی

• dispute; claim; give reasons
if you argue with someone, you say things which show that you disagree with them, sometimes speaking angrily.
if you argue that something is the case, you say that you think it is the case and give reasons why.
if you argue for or argue against something, you give reasons why it should or should not happen.

پیشنهاد کاربران

تأمین دلایل یا شواهد یا مدارک در حمایت از یک ایده، نظر یا اقدام که معمولاً با هدف حمایت یا ترغیب دیگران به همراهی با شخص انجام می شود. ترجمه از Google translate
بیان با استدلال و منطق - بیان مستدل - طرح موضوع یا مسأله - مطرح کردن مسأله
از لحاظ کلامی زور زدن برای به کرسی نشاندن یک ادعا
بحث کردن، جنجال برانگیزیدن
مثال: They often argue about politics.
آن ها اغلب درباره سیاست جنجال می رانند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
سروکله زدن، یکی به دو کردن، مجادله کردن
ادعا کردن - استدلال کردن
ادعایی که برخلاف ( claim ) از شواهد و دلایل و منطق زیادی برخوردار هست
سید محراب برا خودش تمرین می کنه نکه بخواد کمک کنه هرررر جا میرم هست ولی یه نظرم نداده حتی در مورد قید و فعل و . . . هم یه مثال نمیاره آقا سید لطفا تو معنی ها نظر بده ممنون
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : argue
✅️ اسم ( noun ) : argument / argumentation
✅️ صفت ( adjective ) : arguable / argumentative
✅️ قید ( adverb ) : arguably / argumentatively
بحث و جدل کردن
بگومگو کردن
گفتمان کردن
مذاکره کردن
حاکی از آن است
بگو نگو کردن
مدعی بودن
دفاع کردن
اِستِدلالیدن.
بحثیدن.
جَروُبَحثیدن.
باور داشتن

دعوا کردن
مستدل بیان داشتن، مستدل بیان کردن
بحث
گفت وگو ( بیشتر مواقع با اعصبانیت )

express disagreement
give reasons for against something
argue=discuss
اختلاف نظر داشتن
بحث کردن
argue
( . Verb = ( v
Meaning
Say things , often angrilly , which show that you do not agree
Sentence
I don'want to argued with you about this again .
معلم کانون زبان ایران هستم برای اینکه کلمات زیادی یاد بگیرید و تو کلاس های کانونی نمره بهتری بگیرید پیج زیر رو تو اینستا فالو کنید
...
[مشاهده متن کامل]

@englishbook99

به عرض رساندن مثلا
میخوام بعرض برسانم که
I would like to argue
طلب کردن، درخواست کردن، خواستار شدن
مشاجره کردن، جر و بحث کردن
she argues . . . .
او بر این باور است که . . . .
بررسی کردن، مطرح کردن، گفتگو کردن
بحث در مورد
ادعا کردن
. some argue that the US is not really engaged in hostilities in yemen .
برخی ادعا می کنند که آمریکا در جنگ یمن مشارکت واقعی ندارد.
معتقد بودن
دعوا

استدلال کردن , معتقد بودن به چیزی بر پایه استدلال و دلیل
برهان اوردن

( با دلیل و برهان در مورد چیزی ) نظر دادن
مترادف=دعوا _ بحث کردن
انگلیسی _انگلیسی=talk angry
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس