arbitrated

/ˈɑːrbəˌtret//ˈɑːbɪtreɪt/

حکمیت کردن (در)، فیصل دادن، فتوی دادن

جمله های نمونه

1. he arbitrated between the government and the suing companies
او بین دولت و شرکت های شاکی حکم شد.

انگلیسی به انگلیسی

• settled by a mutually chosen mediator

پیشنهاد کاربران

بپرس