arbiter

/ˈɑːrbətər//ˈɑːbɪtə/

معنی: داور، حکم، قاضی، مصدق، منصف
معانی دیگر: میانجی، داورکل، دارای اختیار کامل در حکمیت، داوری کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: someone who has the authority to decide an issue or settle a dispute; arbitrator.
مترادف: arbitrator, decider, mediator, umpire
مشابه: adjudicator, determiner, judge, referee

- They trusted their older sister's judgment and asked her to be the arbiter of their dispute.
[ترجمه گوگل] آنها به قضاوت خواهر بزرگترشان اعتماد کردند و از او خواستند که داور اختلاف آنها باشد
[ترجمه ترگمان] آن ها به قضاوت خواهر بزرگ تر خود اعتماد داشتند و از او می خواستند داور اختلاف آن ها باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. as the two brothers were involved in a dispute over the division of the inheritance, they chose seyed mehdi as arbiter
چون دو برادر سر تقسیم ارث اختلاف داشتند،سید مهدی را حکم قرار دادند.

2. He was the ultimate arbiter on both theological and political matters.
[ترجمه گوگل]او داور نهایی هم در مسائل الهیاتی و هم در مسائل سیاسی بود
[ترجمه ترگمان]او داور نهایی امور دینی و دینی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The law is the final arbiter of what is considered obscene.
[ترجمه گوگل]قانون داور نهایی آنچه که زشت تلقی می شود است
[ترجمه ترگمان]این قانون، داور نهایی آن چیزی است که منافی عفت تلقی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The government will be the final arbiter in the dispute over the new road.
[ترجمه گوگل]دولت داور نهایی اختلاف بر سر جاده جدید خواهد بود
[ترجمه ترگمان]دولت داور نهایی اختلاف بر سر راه جدید خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Andrew was the arbiter of the disagreement.
[ترجمه گوگل]اندرو داور اختلاف بود
[ترجمه ترگمان] اندرو \"داور مسابقه بود\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Many a western arbiter of taste frowned upon the above paintings when in the form of gilt-framed reproductions.
[ترجمه گوگل]بسیاری از داوران سلیقه غربی به نقاشی‌های بالا که به شکل بازتولید قاب طلایی بودند، اخم کردند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از arbiter غربی که در شکل قاب عکس های مطلا دیده می شد، در بالای آن نقاشی کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. As with the television shows, the arbiter of success is the ratings.
[ترجمه گوگل]مانند برنامه های تلویزیونی، داور موفقیت رتبه بندی است
[ترجمه ترگمان]همانند نمایش های تلویزیونی، داور موفقیت درجه بندی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. That was the key - the final arbiter of success or failure.
[ترجمه گوگل]این کلید بود - داور نهایی موفقیت یا شکست
[ترجمه ترگمان]این کلید - داور نهایی موفقیت یا شکست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Who will be the final arbiter?
[ترجمه گوگل]داور نهایی چه کسی خواهد بود؟
[ترجمه ترگمان]داور نهایی چه کسی خواهد بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Innocent needed to be approached as arbiter and he wanted certain guarantees.
[ترجمه گوگل]بیگناه باید به عنوان داور مورد نظر قرار می گرفت و او ضمانت های خاصی می خواست
[ترجمه ترگمان]او به عنوان داور ناچار بود که به او نزدیک شود و مطمئن باشد که او تضمین می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The arbiter model has been developed to analyse major institutional changes in post-war liberal democracies by Poulantzas' concept of authoritarian statism.
[ترجمه گوگل]مدل داوری برای تحلیل تغییرات نهادی عمده در دموکراسی‌های لیبرال پس از جنگ با مفهوم دولت‌گرایی اقتدارگرای پولانزاس ایجاد شده است
[ترجمه ترگمان]مدل داور برای تجزیه و تحلیل تغییرات بنیادین نهادی در دموکراسی های لیبرال بعد از جنگ با مفهوم Poulantzas مستبد توسعه داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Arbiter theorists also recognize that liberal democratic states vary greatly in their internal organization between federal and unitary forms.
[ترجمه گوگل]نظریه پردازان داور همچنین تشخیص می دهند که کشورهای لیبرال دمکراتیک در سازماندهی داخلی خود بین اشکال فدرال و واحد بسیار متفاوت هستند
[ترجمه ترگمان]نظریه پردازان Arbiter نیز تشخیص می دهند که کشورهای لیبرال دموکرات در سازمان داخلی خود بین فرم های فدرال و واحد، تفاوت زیادی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The judgment of an arbitrator or arbiter.
[ترجمه گوگل]قضاوت یک داور یا داور
[ترجمه ترگمان]حکم دادگاه و داور و داور آن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The arbiter will have the last say.
[ترجمه گوگل]داور آخرین حرف را خواهد زد
[ترجمه ترگمان]داور آخرین جمله را خواهد گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

داور (اسم)
referee, arbiter, arbitrator, juror

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

قاضی (اسم)
judge, arbiter, magistracy, praetor, bencher, praetorian

مصدق (اسم)
arbiter

منصف (اسم)
arbiter, arbitrator

تخصصی

[حقوق] داور، حکم

انگلیسی به انگلیسی

• arbitrator, judge; mediator; person whose opinion or judgement is deemed authoritative
an arbiter is a person or institution that judges and settles a quarrel between people or groups; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: A person who settles disputes or has ultimate authority ⚖️
🔍 مترادف: Judge
✅ مثال: The arbiter settled the dispute between the two parties.
This term refers to a judge who acts as a neutral third party to settle disputes and make decisions. The Arbiter helps parties involved in a legal matter reach a resolution through negotiation and compromise.
...
[مشاهده متن کامل]

قاضی که به عنوان یک شخص ثالث بی طرف برای حل و فصل اختلافات و تصمیم گیری عمل می کند.
این قاضی به طرف های درگیر در یک موضوع حقوقی کمک می کند تا از طریق مذاکره و سازش به یک راه حل برسند.
مثال؛
I encourage both parties to work together to find a mutually agreeable solution.
During a mediation session, the Arbiter might ask, “What are your main concerns, and how can we address them?”
A legal article about alternative dispute resolution might mention, “The Arbiter’s role is to facilitate communication and guide the parties toward a resolution. ”

۱. حکم. داور ۲. سردمدار. داعیه دار. حکمران
مثال:
Then appoint an arbiter from his relatives and an arbiter from her relatives.
پس یک حکم/داور از خویشاوندان مرد و یک حکم/داور از خویشاوندان زن تعیین کنید .
�فَابْعَثُوا حَکَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِنْ أَهْلِهَا�
حَکم، داور، میانجی، قاضی
حکم ، حکم کننده ، داور ، حکیم
Someone who is in a position to make influential judgments or to settle an argument
حَکَم
arbiter: داور، حکم ( دعوی بین دو گروه ) judge
The European Court of Justice will be the final arbiter ( =make the final decision ) in the dispute.
مجتهد
از لحاظ موقعیت جغرافیایی یعنی داری قدرت حاکمیت یا تعیین کننده حاکمیت
تعیین کننده

بپرس