معنی: منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتنمعانی دیگر: برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن، منصوب کردن یا شدن، (معمولا به صورت well-appointed) مزین، وعده کردن، (حقوق) تکلیف (ملک و غیره را) معلوم کردن، شامل حال بودن
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: appoints, appointing, appointed
• (1)تعریف: to name to a particular office or function; designate. • مترادف: assign, designate, name, nominate • متضاد: remove • مشابه: authorize, commission, constitute, delegate, deputize, install, invest, make, ordain
- The President appointed a new ambassador to the United Nations.
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور یک سفیر جدید در سازمان ملل منصوب کرد [ترجمه ترگمان] رئیس جمهور یک سفیر جدید را به سازمان ملل منصوب کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The sheriff appointed a deputy to look into the recent break-ins.
[ترجمه گوگل] کلانتر معاونی را برای بررسی سرقت های اخیر منصوب کرد [ترجمه ترگمان] کلانتر یکی از معاونین خود را برای رسیدگی به the اخیر منصوب کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The broadcasting service appointed him news director.
[ترجمه گوگل] صدا و سیما او را به عنوان مدیر خبر منصوب کرد [ترجمه ترگمان] سرویس پخش خبر او را به عنوان مدیر اخبار منصوب کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: to set, fix, or determine by agreement or authority. • مترادف: determine, fix, set • مشابه: establish, settle
- Let's appoint a regular meeting time.
[ترجمه گوگل] بیایید یک جلسه منظم تعیین کنیم [ترجمه ترگمان] اجازه دهید یک زمان ملاقات منظم را تعیین کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. to appoint a time for the meeting
برای گردهمایی تعیین وقت کردن
2. the president shall nominate and by the advice and consent of the senate, shall appoint ambassadors
رئیس جمهور سفیران را پیشنهاد و پس از مشورت و توافق مجلس سنا آنها را منصوب می کند.
3. The library was appointed as the best place for the urgent meeting.
[ترجمه گوگل]کتابخانه به عنوان بهترین مکان برای جلسه فوری تعیین شد [ترجمه ترگمان]کتابخانه به عنوان بهترین مکان برای جلسه اضطراری منصوب شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Though Mr. Thompson was appointed to a high position, he did not neglect his old friends.
[ترجمه گوگل]اگرچه آقای تامپسون به یک مقام عالی منصوب شد، اما از دوستان قدیمی خود غافل نشد [ترجمه ترگمان]با وجود اینکه آقای تامپسون به مقام بالایی منصوب شده بود، از دوستان قدیم خود غافل نبود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. The occupant of the well-appointed guest room considered himself quite fortunate.
[ترجمه پورحسین] ساکن آن اتاق بسیار مجلل خود را بسیار خوشبخت میدانست
|
[ترجمه گوگل]ساکن اتاق مهمان که به خوبی تجهیز شده بود، خود را کاملاً خوش شانس می دانست [ترجمه ترگمان]ساکن اتاق مهمان که به خوبی منصوب شده بود، خود را بسیار خوش اقبال می پنداشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. It made sense to appoint a banker to this job.
[ترجمه گوگل]انتصاب یک بانکدار برای این کار منطقی بود [ترجمه ترگمان]با عقل جور در میاد که یه بانکدار رو به این شغل منصوب کنه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. We must appoint a new teacher at once to the mountain school.
[ترجمه گوگل]ما باید بلافاصله یک معلم جدید برای مدرسه کوهستان تعیین کنیم [ترجمه ترگمان]ما باید یک معلم جدید را بلافاصله به مدرسه کوهستان منصوب کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. You may appoint a proxy to vote for you.
[ترجمه گوگل]شما می توانید یک نماینده برای رای دادن به شما تعیین کنید [ترجمه ترگمان]شما می توانید یک نماینده برای رای دادن به شما انتخاب کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Appoint the time and place for the meeting.
[ترجمه گوگل]زمان و مکان جلسه را تعیین کنید [ترجمه ترگمان]زمان و مکان برای جلسه را مشخص کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The decision to appoint Matt was almost unanimous.
[ترجمه گوگل]تصمیم برای انتصاب مت تقریباً به اتفاق آرا بود [ترجمه ترگمان]تصمیم گرفتن مت تقریبا به اتفاق آرا بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Whoever we appoint for this position will be dealing directly with our clients. We are looking for someone who is friendly, a good mixer, reliable and practical.
[ترجمه گوگل]هر کسی را که برای این سمت منصوب کنیم مستقیماً با مشتریان ما سروکار دارد ما به دنبال کسی هستیم که دوستانه، یک میکسر خوب، قابل اعتماد و کاربردی باشد [ترجمه ترگمان]هر کسی که ما را برای این پست منصوب کنیم، مستقیما با مشتریان ما برخورد خواهد کرد ما به دنبال کسی هستیم که دوستانه باشد، یک میکسر خوب، قابل اعتماد و عملی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Whoever they appoint will assume responsibility for all financial matters.
[ترجمه گوگل]هر کسی را که منصوب کنند، مسئولیت تمام امور مالی را بر عهده خواهد گرفت [ترجمه ترگمان]هر کس که منصوب شود مسئولیت همه امور مالی را بر عهده خواهد گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. We must appoint sb to act as secretary.
[ترجمه گوگل]ما باید sb را به عنوان منشی منصوب کنیم [ترجمه ترگمان]باید کسی را منصوب کنیم که به عنوان منشی عمل کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The truth is that they appoint no more than a token number of women to managerial jobs.
[ترجمه گوگل]حقیقت این است که آنها بیش از تعداد نمادین زن را در مشاغل مدیریتی منصوب نمی کنند [ترجمه ترگمان]واقعیت این است که آن ها بیش از یک نشانه از زنان را به مشاغل مدیریتی منصوب نمی کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Appoint a solicitor to act on your behalf.
[ترجمه گوگل]یک وکیل تعیین کنید تا از طرف شما اقدام کند [ترجمه ترگمان]از طرف شما مشاور حقوقی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. The king would appoint one of his creatures to the post.
[ترجمه گوگل]پادشاه یکی از مخلوقات خود را به این پست منصوب می کرد [ترجمه ترگمان]پادشاه یکی از مخلوقات خود را به پست منصوب می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. He'll be the acting director until they can appoint a permanent one.
[ترجمه گوگل]او تا زمانی که یک مدیر دائمی منصوب کنند، سرپرست خواهد بود [ترجمه ترگمان]او مدیر اجرایی خواهد بود تا زمانی که بتوانند یک شرکت دائمی تعیین کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[حقوق] نصب کردن، منصوب کردن، استخدام کردن، تعیین کردن، انتخاب کردن
انگلیسی به انگلیسی
• nominate; designate if you appoint someone to a job or post, or if you appoint them to do something, you formally choose them for that job or post or to do that thing.
پیشنهاد کاربران
منصوب کردن، تعیین کردن مثال: The company decided to appoint a new manager for the department. شرکت تصمیم گرفت یک مدیر جدید برای بخش را منصوب کند.
منصوب کردن
appoint = designate = depute= nominate = assign
لانگمن دیکشنری : ۱_ منصوب کردن ( فرد ) the company's newly appointed assistant director ۲_ تعیین کردن ( زمان ) the appointed time
appoint: منصوب کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند: ✅ فعل ( verb ) : appoint ✅️ اسم ( noun ) : appointment / appointee ✅️ صفت ( adjective ) : appointed ✅️ قید ( adverb ) : _
استخدام کردن
قرار دادن
مامور کردن The hospital director appointed nurse smith to report any smoker رئیس بیمارستان اسمیت نرس بیمارستان را مامور کرد تاکسانی که سیگار استعمال میکنند را گزارش کند
I personally feel that someone new should be appointed من شخصا اعتقاد دارم نفر جدیدی بهتره منصوب بشه ( واسه این پست )
نام گذاری / nominate
انتخاب کردن ( کسی برای یک کار یامسئولیت ) مقرر کردن ( زمان یا مکان وقوع چیزی )