answer

/ˈænsər//ˈɑːnsə/

معنی: پاسخ، جواب، دفاع، دفاع کردن، از عهده برامدن، پاسخ دادن، جواب دادن، جوابگو شدن، بکار امدن، بکار رفتن، بدرد خوردن، جواب احتیاج را دادن، عهده دار شدن
معانی دیگر: تلافی، تلافی کردن، عمل به مثل کردن، حل مسئله، چاره، واکنش کردن، کفایت کردن، جوابگو بودن، تطبیق کردن با، مشابه بودن با، (حقوق) دفاعیه، پاسخ خوانده، (موسیقی) تکرار آهنگ در کلیدی دیگر (به ویژه در نواختن فیوگ)، (مهجور) تقاص، کفاره دادن، vt : پاس  دادن، ضمانت کردن، دفاع کردن از، مطابق بودن با

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a reply, or the information that is sought after.
مترادف: replication, reply, response, return
مشابه: acknowledgment, comeback, rejoinder, retort, riposte

- I asked her twice if she was coming with us, but she gave me no answer.
[ترجمه سارا] من از او دو بار پرسیدم که او با ما میاید ولی او به من جواب نداد.
|
[ترجمه معصومه] من از ایشان دو بار پرسیدم که او با ما میاید اما او جوابی نداد
|
[ترجمه گوگل] دوبار از او پرسیدم که آیا با ما می آیی، اما جوابی به من نداد
[ترجمه ترگمان] دو بار از او پرسیدم که با ما می آید یا نه، اما او جوابی به من نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I found the answer to my question in the encyclopedia.
[ترجمه Hadiseh] پاسخ سوال خود را در دایرةالمعارف پیدا کردم
|
[ترجمه چ] جواب مرا در دایره المعارف گرفتم
|
[ترجمه گوگل] جواب سوالم را در دایره المعارف پیدا کردم
[ترجمه ترگمان] جواب سوال مرا در دایره المعارف پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an action in response.
مترادف: comeback, reply, return
مشابه: acknowledgment, reaction, rejoinder, response, retort, riposte

- She rudely demanded that he give her her sandals, and his answer was to throw them at her.
[ترجمه گوگل] او با بی ادبی از او خواست که صندل هایش را به او بدهد و پاسخ او این بود که آنها را به سمت او پرتاب کند
[ترجمه ترگمان] با بی ادبی از او خواست که he را به او بدهد، و پاسخ او این بود که آن ها را به سوی او پرتاب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the solution to a problem.
مترادف: solution
مشابه: explanation, interpretation

- The answer for these dirty old walls is a new coat of paint.
[ترجمه behnam7] راه چاره این دیوارهای کثیف قدیمی، یک لایه رنگ جدید است
|
[ترجمه چ] ازش پرسیدم با ما میای ؟؟ خیچ جوابی نداد
|
[ترجمه چ] عاقبت این این دوار ها کهن رنگهای جدید است
|
[ترجمه گوگل] جواب این دیوارهای کثیف قدیمی، یک لایه رنگ جدید است
[ترجمه ترگمان] پاسخ این دیواره ای کهنه کثیف، رنگ جدیدی از رنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: answers, answering, answered
(1) تعریف: to reply in words or respond in action.
مترادف: rejoin, respond, return
مشابه: counter, react, reply, retort, riposte

- She understood the question, but she was too timid to answer.
[ترجمه گوگل] او سوال را فهمیده بود، اما برای پاسخ دادن ترسو بود
[ترجمه ترگمان] او این سوال را درک می کرد، اما بیش از آن خجالتی بود که بتواند پاسخ دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I knocked on the door, but no one answered.
[ترجمه گوگل] در زدم اما کسی جواب نداد
[ترجمه ترگمان] در زدم اما کسی جواب نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be responsible to someone (usu. fol. by "to").
مشابه: obey

- Everyone who works here answers to the director.
[ترجمه گوگل] همه کسانی که اینجا کار می کنند به کارگردان جواب می دهند
[ترجمه ترگمان] هر کسی که در اینجا جواب می دهد به کارگردان پاسخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You're not my boss; I don't have to answer to you.
[ترجمه گوگل] تو رئیس من نیستی من مجبور نیستم به شما پاسخ دهم
[ترجمه ترگمان] تو که رئیس من نیستی، مجبور نیستم به تو جواب بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to endure punishment or hardship as a result of one's deeds (usu. fol. by "for").
مترادف: suffer
مشابه: atone, pay

- She will answer for her lies someday.
[ترجمه گوگل] او روزی جواب دروغ هایش را خواهد داد
[ترجمه ترگمان] یه روزی به دروغ هاش جواب میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to fit or conform (usu. fol. by "to").
مترادف: fit, satisfy

- The suspect answers to that description.
[ترجمه گوگل] مظنون به آن توصیف پاسخ می دهد
[ترجمه ترگمان] مظنون به این توصیف پاسخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to respond or reply to.
مترادف: respond
مشابه: acknowledge, reply, retort

- The judge told the witness to answer the question.
[ترجمه قا] قاضی به شاهد گفت به سول من جواب بده
|
[ترجمه گوگل] قاضی به شاهد گفت به این سوال پاسخ دهد
[ترجمه ترگمان] قاضی به شاهد گفت که به سوال جواب بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I asked a simple question, but no one would answer me.
[ترجمه گوگل] من یک سوال ساده پرسیدم اما کسی جوابم را نداد
[ترجمه ترگمان] سوال ساده ای پرسیدم، اما کسی به من جواب نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Did he ever answer your letter?
[ترجمه گوگل] آیا او هرگز به نامه شما پاسخ داد؟
[ترجمه ترگمان] آیا تا به حال به نامه تو جواب داده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fit or conform to; fulfill.
مترادف: fulfill, satisfy, suffice, suit
مشابه: serve

- It's not a great car, but it answers my needs.
[ترجمه گوگل] ماشین فوق العاده ای نیست، اما پاسخگوی نیازهای من است
[ترجمه ترگمان] ماشین بزرگی نیست، اما به نیازهای من جواب می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. answer my letter at your earliest convenience
نامه مرا در اولین فرصتی که برایتان ممکن است پاسخ دهید.

2. answer the phone!
تلفن را جواب بده !

3. answer back
پیش جوابی کردن

4. her answer floored me completely
پاسخ او مرا کاملا گیج کرد.

5. her answer to my serious questions seemed too pat
پاسخ های او به پرسش های جدی من تند و سرسری به نظر می آمد.

6. her answer was full of overtones
پاسخ او پر از کنایه و معانی ثانوی بود.

7. his answer was a hefty punch on my chin
پاسخش مشت محکمی بر چانه ام بود.

8. his answer was negative
پاسخ او منفی بود.

9. in answer to the boss, he fumbled a while and left suddenly
او در پاسخ به رئیس قدری من من کرد و ناگهان رفت.

10. in answer to your recent inquiry . . .
در پاسخ به جستار شما . . .

11. please answer at your earliest convenience
لطفا در اولین فرصت پاسخ بدهید.

12. please answer my question
لطفا به پرسش من پاسخ بدهید.

13. the answer to this question is apparent
جواب این سوال واضح است.

14. to answer by rote
از روی حافظه پاسخ دادن

15. to answer decisively
با قاطعیت پاسخ دادن

16. to answer without reservation
بدون پرده پوشی پاسخ دادن

17. your answer is incorrect
پاسخ شما درست نیست.

18. soft answer turns away wrath
با زبان خوش می توان مار را از سوراخ کشید بیرون

19. a careless answer
پاسخ نسنجیده

20. a clever answer
پاسخ زیرکانه

21. a definitive answer
جواب قطعی

22. a determinate answer to that question
جواب قطعی به آن پرسش

23. a direct answer
پاسخ صریح

24. a downright answer
پاسخ روراست

25. a plain answer
پاسخ صریح

26. a polite answer
پاسخ مودبانه

27. a positive answer
پاسخ مثبت

28. a reluctant answer
پاسخ از روی بی میلی

29. a satisfactory answer
پاسخ قانع کننده

30. a sly answer
پاسخ رندانه

31. a spirited answer
پاسخ پرحرارت

32. a stern answer
پاسخ سخت

33. a straight answer
پاسخ صریح

34. a straightforward answer
پاسخ صریح

35. a tart answer
جواب تند

36. a tentative answer
پاسخ آزمایشی

37. a vague answer
پاسخ مبهم

38. an accurate answer
پاسخ صحیح

39. an irascible answer
پاسخ خشم آلود

40. don't quibble; answer my question!
طفره نرو و به سوالم پاسخ بده !

41. his usual answer
پاسخ عادی او

42. i can't answer your questions off the cuff
همینطوری نمی توانم پرسش های شما را پاسخ بدهم.

43. the right answer
جواب درست

44. any student may answer
هر شاگردی می تواند جواب بدهد.

45. hassan refuses to answer
حسن از جواب دادن خودداری می کند.

46. he declined to answer
او از پاسخ دادن خودداری کرد.

47. he did not answer my letter
او به نامه ی من جواب نداد.

48. he gave no answer
او پاسخی نداد.

49. he got no answer
جوابی دریافت نکرد

50. he knows the answer to any question
او پاسخ هر پرسشی را می داند.

51. she did not answer my salute
به ادای احترام من پاسخ نداد.

52. she hit the answer right
او پاسخ درست را دریافت.

53. the government's stock answer to these criticisms
پاسخ همیشگی دولت به این خرده گیری ها

54. the refusal to answer amounts to a rejection of the offer
خودداری از دادن جواب به مثابه رد پیشنهاد است.

55. they did not answer my question
به پرسش من پاسخ ندادند.

56. they leathered the answer out of him
با شلاق جواب را از او در کشیدند.

57. to find an answer
به پاسخ دست یافتن

58. to know the answer to a riddle
پاسخ معما را دانستن

59. to seek the answer to a question
جواب پرسشی را خواستار شدن

60. give me a direct answer and don't hedge!
به من جواب درست بده و این دست و آن دست نکن.

61. he repeated the same answer
همان پاسخ پیشین را تکرار کرد.

62. his replication to my answer was insulting
واکنش او به جواب من توهین آمیز بود.

63. his salary did not answer all their needs
حقوق او جوابگوی کلیه ی نیازهای آنها نبود.

64. i didn't deign to answer
جواب دادن را مادون شان خود دانستم.

65. lately, he does not answer my greeting
اخیرا جواب سلام مرا نمی دهد.

66. money is not the answer to every problem
پول چاره ی هر دردی نیست.

67. i know myself how to answer
خودم می دانم چطور جواب بدهم.

68. i would be glad to answer
با کمال میل جواب می دهم (خواهم داد).

69. scientists are groping for an answer to this problem
دانشمندان سخت در پی جوابی برای این مسئله هستند.

70. she gave me no clear-cut answer
پاسخ صریحی به من نداد.

مترادف ها

پاسخ (اسم)
response, answer, replication, reply, respond

جواب (اسم)
answer, reply, rejoinder, antiphony, ripost, riposte, sockdolager

دفاع (اسم)
answer, munition, advocacy, defense, pleading, vindication, apologia, replication, fencing, pale

دفاع کردن (فعل)
answer, advocate, bield, ward off, buckler

از عهده برامدن (فعل)
afford, acquit, cope, tackle, answer

پاسخ دادن (فعل)
answer, reply, respond

جواب دادن (فعل)
answer, counter

جوابگو شدن (فعل)
answer

بکار امدن (فعل)
answer

بکار رفتن (فعل)
answer, serve

بدرد خوردن (فعل)
do, answer, avail, bestead, serve, vail, bested, subserve

جواب احتیاج را دادن (فعل)
answer

عهده دار شدن (فعل)
answer, respond, undertake, guarantee, be responsible

تخصصی

[ریاضیات] جواب دادن، جواب، نتیجه

انگلیسی به انگلیسی

• response, reply; solution
respond, reply; solve, provide a solution
when you answer someone who has asked you something, you say something back to them.
if you answer a letter or advertisement, you write to the person who wrote it.
an answer is something that you say or write when you answer someone.
when you answer the telephone, you speak into it when it rings. when you answer the door, you open it when you hear a knock or the bell. verb here but can be used as a count noun. e.g. i rang the doorbell, but there was no answer.
an answer to a problem is a possible solution to it.
when you answer a question in a test, you give the answer to it. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...answers to a questionnaire.
if you answer a criticism or accusation, you say or write something in your own defence against it. verb here but can be used as a singular noun or uncount noun. e.g. what would your answer be to the accusation... in answer to your criticism, i would say that you have completely misunderstood the nature of my work.
if you answer something such as an appeal or request, you respond in a positive way. verb here but also used as a singular noun or uncount noun. e.g. ...mr ashdown's answer to an appeal... ...in answer to an appeal for international help.
if someone, especially a child, answers you back or answers back, they speak rudely to you when you speak to them.
when someone answers for a crime, they are punished for it.
if you say that you are able to answer for someone or able to answer for their qualities, you mean that you are sure that they will do what is wanted.
if you say that someone or something has a lot to answer for, you mean that they are responsible for something very bad or wrong.

پیشنهاد کاربران

پاسخ
مثال: He gave a detailed answer to the question.
او به سوال پاسخ مفصلی داد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
🇦 🇳 🇸 🇪 🇷 = پاسخ ، پاسخ دادن
( answerer ( n : پاسخ دهنده
( answerless ( adj : بی پاسخ
( unanswered ( adj : پاسخ داده نشده
( answerable ( adj : پاسخگو
🌟 ( 𝗮𝗻𝘀𝘄𝗲𝗿 𝗯𝗮𝗰𝗸 ( phr :
...
[مشاهده متن کامل]

با تندی جواب دادن ، بی ادبانه پاسخ دادن
definition : reply rudely
🔶 ( 𝗮𝗻𝘀𝘄𝗲𝗿 𝗳𝗼𝗿 ( phr :
مسئول بودن ، تاوان دادن
definition : be responsible for or pay or suffer for

راه حل
واکنش
عکس العمل
چاره
معنی اینه جواب دادن چون من خودم زبان انگلیسی می خونم فمیلی ۲ پارت ۲ بله خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی واقعا خیلی خوبه
برآوردن
answer ( موسیقی )
واژه مصوب: پاسخ 1
تعریف: ارائۀ شکل دیگری از نهاد بلافاصله پس از آمدن آن در مایۀ غالب در یک فوگ ( fugue )
واژه answer به معنای پاسخ
واژه answer به معنای پاسخ به چیزی اطلاق می شود که شما در واکنش به سوال یا درخواستی می گویید، می نویسید یا انجام می دهید. مثلا:
a question and answer session ( یک جلسه پرسش و پاسخ ) .
...
[مشاهده متن کامل]

فعل answer به معنای پاسخ دادن
فعل answer به معنای پاسخ دادن به عمل گفتن یا نوشتن یا انجام دادن کاری برای عکس العمل نشان دادن و جواب دادن به سوال یا درخواست است. مثلا:
i repeated the question, but she didn't answer. ( من سوال را تکرار کردم اما او پاسخ نداد. )
منبع: سایت بیاموز

پِتوازیدَن.
جَوابیدن.
فعل/کارواژه آن
پاسخیدن = پاسخ دادن.
م. ث
اگر بتوانید درست بپاسخید، به مرحله بعدی می روید.
جواب دادن
پاسخ دادن
ضمانت کردن
پاسخگو شدن
دفاع کردن

Response پاسخ
I texted a lot of messages to you yesterday but you didn't answer
من دیروز پیام های زیادی برای تو فرستادم اما به آن ها پاسخ ندادی 🏥🏥🏥
پاسخ دادن
پاسخ دادن - جواب دادن
پاسخگویی برعهده گرفتن تلافی کردن
پاسخ دهی، پاسخ گویی، جواب گویی
اجابت ( دعا )
I will give them a joke answer
من جواب مزاح آنها را خواهم داد
جواب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس