فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: anoints, anointing, anointed
حالات: anoints, anointing, anointed
• (1) تعریف: to put oil or ointment on, especially as part of a religious ritual that confers honor and sacredness.
• مترادف: embrocate, oil
• مشابه: lubricate, salve, smear
• مترادف: embrocate, oil
• مشابه: lubricate, salve, smear
- The Egyptian mummies were anointed with perfumed oils.
[ترجمه گوگل] مومیایی های مصری با روغن های معطر مسح می شدند
[ترجمه ترگمان] مومیایی ها مصری با روغن معطر تقدیس می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مومیایی ها مصری با روغن معطر تقدیس می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The queen was anointed before being crowned.
[ترجمه گوگل] ملکه قبل از تاج گذاری مسح شد
[ترجمه ترگمان] ملکه قبل از اینکه تاج بر سر گذارد، تدهین شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ملکه قبل از اینکه تاج بر سر گذارد، تدهین شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I will now anoint myself with my new, expensive suntan lotion.
[ترجمه Masi] همین حالا لوسیون ضدآفتاب جدید و گرانقیمتم را میزنم|
[ترجمه گوگل] حالا خودم را با لوسیون ضد آفتاب جدید و گران قیمتم مسح می کنم[ترجمه ترگمان] حالا خودم رو با لوسیون new و کرم مرطوب می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to confer a particular high status on by applying oil, as in a religious ritual.
• مترادف: consecrate, hallow, sanctify
• مشابه: crown, enthrone, ordain
• مترادف: consecrate, hallow, sanctify
• مشابه: crown, enthrone, ordain
- The priests anointed him king.
[ترجمه گوگل] کاهنان او را به پادشاهی مسح کردند
[ترجمه ترگمان] کشیش ها پادشاه رو شستشوی مغزی دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کشیش ها پادشاه رو شستشوی مغزی دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید